شهادت زندانیان
جان بدر برده
از کهریزک
رادیو
فردا، مجید
محمدی (جامعهشناس)
: شهادت آن
دسته از
زندانیان
کهریزک که از
این
قتلگاه
جان سالم به
دربردهاند
آخرین روزهای
زندگی
قربانیان این
زندان را به
خوبی به
تصویر میکشد.
این گواهیها
بخش پنهان
جمهوری
اسلامی را که
ظاهرا در بستهبندی
معنویت و
نورانیت و
تقدس پیچیده
شده و به
باورمندان
عرضه شده
آشکار میسازند.
حکومت دینی
فقط با پخش
دعای فرج یا
ندبه از رسانههای
دولتی،
مسجدسازی، واردات
پارچه چادری
زنان یا درس
اخلاق زمامداران
در عالم خارج
تعین نیافته
است، بلکه
از آغاز با
شکنجه و تحقیر
و اعدام قدرت
سیاسی را در
یک حلقه کوچک
نگاه داشته است.
به دنبال
اعتراضات
گسترده در ماههای
خرداد و تیر ۱۳۸۸
بعد از انتخابات
پر از تقلب
ریاست
جمهوری،
حکومت دینی
بازداشتگاههایی
را برای
زندانی کردن هزاران
معترض
بازداشت شده
در نظر گرفت. اوین،
زندان مخوف
واقع در شمال
تهران، گنجایش
این همه
زندانی تازه (تا
حد ده هزار
نفر: سردار
علی فضلی،
ایرنا، ۱۵
شهریور ۱۳۸۹) را
در مدتی کوتاه
نداشت. بازداشتگاههای
تازه شامل
بودند بر خانههای
مصادره شده،
انبارها،
اردوگاههای
موقت و کارگاهها.
بازداشتگاه
کهریزک
اردوگاهی در
ناحیه جنوب
غربی تهران
است. این
اردوگاه موقت
برای حبس
جوانان
غیرمنطبق بر معیارهای
ایدئولوژیک،
لاتهای
محلات، و
معتادان به
مواد مخدر
ساخته شده بود
تا به آنها
پیش از
فرستاده شدن
به اردوگاههای
دائمی و زندانها
درسی فراموشناشدنی
داده شود. ساخت
این اردوگاه
بخشی از طرحی
به نام «امنیت
اجتماعی» بود
که تنبیه
جوانان برای
رفتارهای
غیراسلامی را
هدف خود قرار
داده بود. این
جوانان در
کنار لاتها و معتادان
قرار داده میشدند.
این آمیختن
نوعی تنبیه
مضاعف برای
جوانان معترض
به
ایدئولوژی
اسلامی و
شرایط پلیسی
جامعه تلقی میشد.
اعزام
جوانان معترض
به
کهریزک
تحت نظر
دادستان
تهران که
مستقیما از سوی
بیت رهبری
حمایت میشد
انجام گرفت. از
این جهت آمر
اصلی جنایات
کهریزک شخص
خامنهای است
که با دستور
سرکوب در نماز جمعه
۲۹
خرداد ۱۳۸۹ دستور
قلع و قمع
معترضان را
صادر کرد. بدین
لحاظ محاکمه
ماموران انتظامی
و صدور حکم
برای ماموران
سطح پایین در
حد استوار (سازمان
قضایی
نیروهای مسلح،
۹
تیر ۱۳۸۹)
و سپس
تعلیق قضایی
سه نفر از
مسئولین ارشد
دادستانی
تهران توسط شعبه
یک دادگاه
انتظامی قضات
تحت فشار خانوادهها
(الف، ۳۱
مرداد ۱۳۸۹)
تنها جهت دلخوش
کردن افراد
نزدیک به
حکومت مثل
عبدالحسین
روحالامینی
صورت میگیرد.
بنا به
گزارشها و
شهادتهای
اولیه در
رسانههای
مجازی، افراد
بازداشت شده در
این محل هیچ
گونه دسترسی
به آب
آشامیدنی، دستشویی،
کمکهای
اولیه و غذا نداشتند.
بازداشتشدگان
باید در برابر
زندانیان
دیگر خود را
تخلیه میکردند
و هیچ راهی
برای خلاصی از
مدفوع خود
نداشتند. زندانیان
سیاسی در این
بازداشتگاه
توسط اراذل
و اوباش
زندانی و به
دستور مقامات
بازداشتگاه
تا حد مرگ کتک
زده میشدند. گزارشهای
عرضه شده توسط
زندانیان این
بازداشتگاه
به مسئولان
قضایی عینا
گزارشهای اولیه
را تایید میکنند.
کهریزک
به بخشی جداییناپذیر
از حکومت
جمهوری اسلامی
تبدیل شده است.
کهریزک آینه
تمامنمای
همکاری میان
قوه قضاییه،
نیروی انتظامی
و لباس شخصیها
در تحقیر مردم
ایران است. این
بازداشتگاه
تعین بخش
رفتار قوای
قهریه در
ایران و نگاه
آنها به
شهروند
ایرانی است.
کاری
که از این پس میتوان
کرد روایت
شکنجه و قتل
قربانیان از
متن شهادتهای
ذکر شده (قرار
نهایی سازمان
قضایی
نیروهای
مسلح، جرس، ۸ دی ۱۳۸۹) - که
ذیلا گزیدهای
از آنها میآید-
و
درک
ساختارها و
بنیادها و
ایدئولوژیای
است که کهریزک
و کهریزکها
را محتمل و ممکن
میسازد.
متون زیر
مربوط به سه
قربانی رسمی
این بازداشتگاه
است که از درون
شهادتهای دهها
زندانی بیرون
کشیده شده و
پس از حذف
مطالب تکراری
در کنار هم قرار
داده شدهاند.
همچنین به
دلیل آن که
متن عرضه شده
توسط
دادستانی زبان
گفتاری داشت
ویرایشی
حداقلی در حد
نقطهگذاری و
برخی اضافات
حداقلی در آن
صورت گرفته است.
امیر
جوادیفر
«دو
نفر زندانی
سابقهدار
مسئول بودند
که
ما را لخت
کنند و ما
باید جلو همه
لخت مادرزاد میشدیم
و لباس زیر و
جورابمان را داخل
سطل آشغال
انداختند و
پیراهن و
شلوارمان را
برعکس کردیم و
بعد ما را به
سمت
زیرزمینی
که گوشه محوطه
قرار داشت و
دو سالن کنار
هم بود که سمت
راست پر بود... داخل
سالن سمت چپ
که بعد
فهمیدیم
قرنطینه شماره
۱
است فرستادند.
وقتی داخل
شدیم از شدت
گرما و رطوبت
و بوی بد همگی
ایستادیم و
شوکه شدیم که
فضای بسیار
کوچکی برای حدود
۱٢٠
نفر بود که نه
هواکشی و نه
کولر وجود
نداشت و از
نظر بهداشتی
هم پر از شپش بود...
توالت بسیار
کثیف و یک شیر
آب و محیط
کثیف و ما حتی
نمیتوانستیم
کنار هم بنشینیم
و اکثرا تا
صبح
نخوابیدند.
نزدیک ظهر
بچهها را
بیرون آوردند
برای آمار
که بعد از
آمار یک آقایی
که از
زندانیان همان
جا بود به
همراه
استوار، بنده
و
سه نفر
دیگر [را] که سن
بیشتر داشتیم
به بیرون صف
منتقل کردند و
بعد شروع
کردند به تنبیه
بچهها. اول
با دویدن پای
برهنه در آن
گرما و بعد از
یک شب بیخوابی
و عدم اکسیژن
و بدون خوردن
تکه نانی تا
آن لحظه... در
این حین بچهها
را به شدت با
باتوم و
لگد و مشت میزدند
و بعد از حدود
ده دقیقه
دویدن به بچهها
گفتند حالا
باید کلاغپر
بروید که هر
کسی امتناع میکرد
البته در اثر
ناتوانی نه
نافرمانی به
شدت
تنبیه میشد
که بنده در
اثر دیدن چنین
صحنههایی
حالم بد شد و
به شدت میگریستم... بچهها
را حدود ۱۵
دقیقه کلاغپر
بردند که بچهها
نمیتوانستند
و به زمین میافتادند
و آنها هم با
مشت، لگد و
باتوم شدیدا
به سر و رویشان
میزدند که
بعضی از
بچهها از
جمله مرحوم
امیر جوادیفر
که از قبل هم
توسط افرادی
که دستگیرش
کرده بودند
مضروب شده بود
و صدمه دیده
بود حالشان
بد شد که آنها
هیچ توجهی نمیکردند
و
این بچهها
را میزدند.
بعد از آن
به آنها
گفتند چهار
دست و پا روی
زمین مانند
حیوانات راه
بروید که در
آن گرما و بر روی
آسفالت زانوها
و دستهای بچهها
و
کف
پاهای آنها
همه مجروح شده
بود و تاول
زده بود و همه
از درد به خود
میپیچیدند و ناله
میکردند. بعد
از حدود ۴۵
دقیقه تنبیه
ما را دوباره
به قرنطینه
برگرداندند
که
بعد از ۵
دقیقه بچهها
میگفتند خدا
کند دوباره ما
را به بیرون
از اینجا ببرند
و
تنبیه
کنند تا
بتوانند نفسی
بکشند. یعنی
آن قدر کمبود
اکسیژن بود و
بوی گازوئیل هم که به
داخل میآمد
بچهها ترجیح
میدادند
برای تنبیه
بیرون بروند
تا در آن فضای نمور
و کثیف نمانند.
... در
موقع بازداشت
از ناحیه فک و
صورت آسیب
دیده بود...
حین دستگیری بر
اثر ضرب و شتم
دچار شکستگی
دنده و آسیبدیدگی
فک و پارگی قرنیه
چشم شده بود... چشم
امیر پاره شده
بود و چرک
کرده بود و
واقعاً حالش
بد
بود... بر
اثر نابینایی
چشم راست و
شکستگی بینی و
قفسه سینه در
حال درد کشیدن بود...
در اثر لوله
آب که میزدند
دندههایش
شکسته بود...
روز آخر
افسر نگهبان
خمیسآبادی
جوادیفر را
مورد ضرب با
باتوم در حیاط
قرار دادند و داشت
فوت
میکرد
ولی میرفت با
دو پا روی شکم
او میگفت
هفتهای سه
الی چهار نفر
در کهریزک بمیرند
معمولی است و
چشم سمت راست
او کور و فک و
بینی او شکست...
دستبندهای پلاستیکی
را به دستهایمان
زدند و سوار
اتوبوس کردند
و ساعتی هم در
آن گرما در اتوبوس
با پنجرههای
بسته نگه
داشتند که
حاضر به دادن
کمی آب هم
نبودند... امیر
رو
به آسمان
روی زمین
افتاده بود و
توان حرکت نداشت
ولی باز هم
مامورین
اجازه کمک به او
نمیدادند در
طول راه امیر
در اتوبوس
دیگری حالش بد
شد و خون بالا آورد...
حالش رو
به وخامت رفت
و بچهها به
راننده گفته
بودند که
ترتیب اثر
نداده بود... ما
به
استوار
رهسپار گفتیم
این حالش خوب
نیست داره میره،
گفت به.... که مرد...
در
اتوبوس در
راه اوین فوت
کرد.»
محمد
کامرانی
«حدود دو
ساعت بعد برای
بچهها ناهار
آوردند که نصف
لواش بود که
بعد از خوردن
فهمیدیم به اندازه
یک بند انگشت
سیبزمینی هم
روی آن بود و
بعد از آن از
قرنطینه بغلی
حدود ۴۰ نفر
هم به ما
اضافه کردند
که همه آدمهای
سابقهدار و
معتاد و
قاچاقچی
بودند که فضا را
غیر قابل تحمل
هم از نظر
اکسیژن هم از
نظر روانی و بهداشتی
هم از نظر
رفتاری [میکرد]
جوری که اغلب
لخت مادرزاد
بودند...
بعد از
حدود دو ساعت
بچهها کمکم حالشان
بد شد و گوشه
چشم بچهها
شروع کرد به
چرک کردن و
بعضیها به
حالت غش و
سکته افتادند
که ما آنها
را به نزدیک
در خروجی
بردیم و در
اثر فریاد ما
یک آقایی که از
زندانیان بود
و تهریشی
داشت و به او
حاجی میگفتند
آمد که من به
ایشان گفتم بچهها
دارند میمیرند
که ایشان گفت
شما را آوردند
که اینجا بمیرید
که در اثر اعتراض
ما که حال بچهها
بسیار بد بود،
بچهها را به
بالا منتقل
کردند و داخل
حیاط بردند
که ما شروع
کردیم به
کمپرس و تنفس
دادن به بچهها
که در همین
حین زندانیهای قرنطیه
۲
را هم بالا
آوردند که ما
تعجب کردیم
چون آنها
خیلی نحیف و
لاغر بودند و بدنشان
پر از زخم و
عفونت و اغلب
لخت مادرزاد
که من تصمیم
گرفتم با
مسئول آنجا صحبت
کنم.
با دو نفر
مسن به طرف
ایشان رفتم و
گفتم شرایط اینجا
خوب نیست اکسیژن
ندارد بچهها
از بین میروند.
ایشان گفتند
ما هیچ
امکاناتی
نداریم و جا
هم
نداریم و
ایشان گفتند
من هیچکارهام
و بعد مرا که
سن زیادی
داشتم به سلولهای
بالا منتقل
نموده و از بچهها
جدا شدم و
همان شب وقتی
که برای آمار
ما را بیرون
آوردند شاهد
صحنه
وحشتناکی
بودم که سه
نفر از بچهها
را از پا
آویزان کرده
بودند و به
طرز
وحشتناکی
کتک میزدند و
میگفتند
باید بگویید
غلط کردیم و
بعد از ۱۵
دقیقه آنها
را
پایین
آوردند و به
قرنطینه
بردند...
آب و محل
بازداشتگاه
کثیف بود و
کرم
داشت و دود
گازوئیل نیز
بود... محمد
کامرانی که
داخل اوین
حالت غش و
تشنج به او
دست
داد و رنگش
پریده بود و
میگفت پاهایم
شل شده که فکر
کردم قند خونش
پایین آمده که بعد
از چند روز
فوت کرد.»
محسن
روحالامینی
«ابتدا
ما را لخت و
عریان کردند و
وکیل بند و
کمکهایش
شورت و جورابهای
ما را در
آوردند و بعد
لباسهایمان
را پشت و رو
پوشاندند و
بعد ما را با لوله
کتک زدند. روز
دوم روی
آسفالت داغ میغلتاندند
و با پای
برهنه کلاغپر
و
پامرغی میبردند
و هر کس تعلل
میکرد افسر
نگهبان با لوله
میزد. کف دستها
و پاها و
زانوها زخم
شده و تاول
زده بود. وضعیت
بهداشت بد بود
هوا خیلی گرم
بود و آب کم بود
و غذا نصف نان
و ۴/۱
سیب زمینی دو
وعده در روز
بود...
میگفتند
اینجا آخر
دنیاست و
صدایتان به
هیچ کجا نمیرسد...
آقای روحالامینی
تقاضای عینک
کردند و گفتند
جایی را نمیبینم
و مورد ضرب و
شتم قرار
گرفتند. بنده
چون خودم
عینکی هستم به طور
واضح نمیدیدم
که به کدام
قسمت ایشان
ضربه میزدند
و صدای جیغ
زدنها از
سلول بیرون
میآمد... از
دست خمیسآبادی
چند ضربه
کمربند
دریافت کرد که
منجر به خونریزی سطحی
در پشت ایشان
شد... روحالامینی
در روز دوم در
حین پامرغی و
در حین کوتاه
کردن مو
دچار ضربه با
لوله به سر و
گردن و کمر
شده بود...
پشتش پر از
جوش بود که چرک
کرده بود و
چند بار توی
کهریزک به
حالت بیهوش
افتاد که ما
آب به صورتش
میزدیم و او
را به هوش میآوردیم...
خمیسآبادی
به کمر روحالامینی
ضربه زد. به
شدت عفونت کرد و
در روز آخر
کمیجانی با
لگد به پهلوی
جوادیفر که
از حال رفته
بود میزد. میگفت
بلند شو فیلم
بازی نکن.
در روز آخر
من و چند نفر
دیگر آخرین
نفراتی بودیم
که داخل ون
سوار کردند و
به ما گفتند
که سرهایتان
را روی صندلی
بگذارید و بیرون
را نگاه نکنید...
روحالامینی
روی صندلی
ردیف جلو
نشسته بود و
من از میان صندلی
دیدم که
دستانش قفل
شده و من
انگشت را در
دهانش کردم که
لای دندانهایش
گیر
کرد...
در بین راه فک
ایشان قفل شد... حالش
بد شد و تشنج
کرد... و بعد یکی
از
بچهها یک
بطری آب معدنی
را لای دندانهایش
کرد تا دهانش
را باز نگه
دارد بعد وی
کف
بالا آورد
و ما او را
خواباندیم کف
ماشین، بدنش
داغ بود. نبضش
تند و قلبش
آرام میزد
وقتی رسیدیم
جلو اوین
تقریباً نیمهجان
بود و بعد او
را توی حیاط
زیر درخت گذاشتند
و دیگر او را
ندیدم.»