يازخواني
قتل عام
زندانيان
سياسي در
تابستان ٦٧
فرخ
ذاکرزاده
زندان در
جمهوری
اسلامی تا
مقطع قتل عام
زندانيان
سياسي در
تابستان
۱٣٦٧چهار
دوره را از سر
گذرانده است.
دوره اول از
۱٣٥٨تا ۱٣٦٠،
دوره
دوم
از ۱٣٦٠تا
۱٣٦٣، دوره سوم از
۱٣٦٣تا ۱٣٦٦،
دوره چهارم از
۱٣٦٦تا ۱٣٦٧.
هر دوره
زندان
بازتاب شرايط
اجتماعی آن دوره
و شدت و ضعف
سرکوب های
اجتماععی است
که رژيم
جمهوری
اسلامی برای
حفظ خود به
اجرا درآورده
است.
سال ٥٨هنوز
جوهر قانون
اساسی رژيم
جمهوری اسلامی
خشک نشده بود
که توده های
مردم کردستان
و ترکمن صحرا
و خوزستان
مورد يورش
رژيم قرار
گرفتند و
تعداد زيادي
از فعالان
سياسي دستگير
و به جوخههاي
اعدام سپرده
شدند. با شروع
جنگ ايران و
عراق در
تابستان
۱٣٥٩، درب
زندانها که
به دست توانای
مردم در جريان
قيام ضد سلطنتي
۱٣٥٧بسته شده
بودند، رسما
به روی قعالان
و اعضای
سازمان های
سياسي چپ و
غيرچپ گشوده
شد. در روزهاي
واپسين خرداد
۱٣٦٠، رژيم با
اعدام سعيد
سلطانپور،
شاعر و
نويسنده انقلابي
و برخي
فعالان چپ و
مجاهد نظير تقی
شهرام، محسن
فاضل و
محمدرضا
سعادتی زمينه را
براي
اعدامهاي
دسته جمعي سالهاي
اوليه دهه
۱٣٦٠آماده
كرد. اين
دوره، دوره شکل
گيري تهاجم
سراسري رژيم
عليه دست
آوردها و
آرادیهائي
بود که توده
مردم در پی
سرنگونی رژيم
سلطنتی کسب
کرده بودند.
سال ٦٠، سال
يورش همه
جانبه رژيم
اسلامی به تتمه
دست آوردهای
قيام ٥٧،
سرکوب عمومی و
برقراری
اختناق کامل
در جامعه بود.
در اين سال که
با دست گيريهای
٣٠خرداد و بعد
از آن همراه
بود، سازمان
های سياسي مورد
يورش قرار
گرفتند و
سازوکار
زندان در سطح
گسترده ای به
اجرا درآمد.
رژيم برای
ايجاد جو رعب
و وحشت در
ميان مردم،
خبر اعدام ها
را در روزنامه
ها منتشر کرد.
مهين روستا در
مقالهاي تحت
عنوان" آيا
ملاقات ديگري
وجود خواهد
داشت؟..." مينويسد:"فاصله
ی بين
۱٧شهريور و
٦بهمن ۱٣٦٠را در
نگرانی و
وحشتی عميق به
سر برديم.
البته بعد از
آن نه وضعيت
بهتر شد و نه
نگرانی ما
برطرف. اما
ويژگي اين
دوره، بی خبری
کامل ما از
وضع زندانيان
بود. نه
ملاقاتی، نه
نامه ای و نه
پيغامي، هيچ.
دلهره ای مهيب
روح مان را می
خورد. هر روز
حدود ساعت دو
بعد از ظهر،
سراغ روزنامه
ها می رفتيم،
به سراغ ليست
اعدامی ها،
٧٠تا ٨٠اسم
پشت هم رديف
شده بود..."
تشديد
فشارهای
اجتماعی و
اقتصادی،
تورم، بيكاري
و از همه مهم
تر فشار روانی
جنگ، به نارضايتي
مردم که هنوز
از سرکوب و
اعدام های سال
های ٦٠، ٦۱،
٦٢، ٦٣و ٦٤رنج
می بردند،
دامن زد. هم
زمان با
افزايش
نارضايتي مردم
و وقوع چند
تظاهرات توده
ای، تغيير و
تحولاتی در
اواسط پائيز
۱٣٦٣در سياست
گذاری های زندان
پديد آمد که
بارزترين
نمونه اش کاهش
فشار بر
زندانيان
سياسي و
برکناری
اسدالله لاجوردی
از رياست
دادستانی“
انقلاب“
اسلامی و حاج
داود رحمانی
از رياست
زندان قزل
حصار بود. در
اوايل پائيز
٦٣هيئتهائي
از جانب آيتالله
منتظری برای
بررسی وضعيت
زندانيان از زندانها
ديدن کردند و
زندانيان نيز
با استفاده از
موقعيت به دست
آمده برای
احقاق
مطالبات انسانی
خود دست به
مبارزه زدند.
سال ۱٣٦٦،
سال اوج گيري
مبارزات در
زندان بود.
موقعيت پديد
آمده در زندانها
مورد پسند سران
رژيم نبود.
خميني طی نامه
ای به منتظری
در ميانهی
سال
۱٣٦٦نوشت:"تقاضا
می کنم با
اشخاص صالح آشنا
به امور کشور
مشورت
نمائيد، پس
ازآن ترتيب
اثر بدهيد تا
خدای نخواسته
لطمه به حيثيت
شما که برگشت
به حيثيت
جمهوری
اسلامی است
نخورد. آزادی
بي رويه چند
صد منافق به
دستور هياتي
که رقت قلب و
حسن ظن شان
واقع شد، آمار
انفجارها،
ترورها و دزدی
ها را بالا
برده است."
اسدالله
لاجوردی نيز
که در جريان
تسويه حسابهای
داخلي رژيم از
تاثيرگذاری
بر سازوکار زندان
کنار گداشته
شده بود،
منتظری را که
موقعيتاش در
هرم قدرت سست
شده بود مورد
خطاب قرار داد
و گفت:"...
متاسفانه چند
سال اخير بر
خلاف مصلحت
اسلام با
منافقين
برخورد شده
است. طبق
اطلاعی که در
دست است اکثر
کسانی که به نام
تواب از زندان
آزاد شده اند،
مجددا به سازمان
منافقين
پيوستهاند
که تعدادی از
آنها نيز در
عمليات مرصاد
به هلاکت
رسيدند. از سال
٦٠تا ٦٣که با
منافقين به
شدت برخورد
شد، اينها
حتی
نتوانستند
۱٠نفر را جذب
سازمان نمايند.
اما بعد از آن
با منافقين با
سستی و مماشات
رفتار شد و
اعضای آنها
به اسم تواب
از زندان آزاد
شدند. نتيجهی
اين آزادی
همين شد که در
حمله به شهر
اسلام آباد و
کرند ديديم..."
به اين ترتيب
در حالی که
جنگ به بن بست
رسيده بود و
رژيم
نتوانسته بود
به اهداف جنگ
طلبانهی خود
دست يابد و
مجبور بود دير
يا زود صلح را
بپذيرد،
زمينه برای
تجديد نظر در
وضعيت زندان
ها فراهم آمد
و لاجوردی
دوباره روی کار
آمد. وجود آن
همه زندانی
سياسي در
کشاکش های
اجتماععی
ميان مردم و
رژيم و در
صورت روبه رو
شدن رژيم با
وضعيتي بحرانی و
پيش بيني
نشده، نمیتوانست
مورد دغدغه ی
سران و کارگزاران
رژيم نباشد.
رژيم در
زمستان
۱٣٦٦تصميم خود
را گرفت.
در فاصله آذر
و بهمن ٦٦همهی
زندانيان را
بازجوئي
کردند((گروه
ات را محکوم
می کنی؟))،
((جمهوری
اسلامی را
قبول داری؟))،
((نماز می
خوانی؟))
و بنا به
پاسخ های داده
شده زندانيها
را به گروه
های مجزا
تقسيم کردند.
تمامی
زندانيان چپ و
مجاهد را از
يك ديگر جدا
کردند. زندان
ها به دو قسمت
تقسيم شد. در هر
يك از دو
قسمت،
زنداانيان را
بر حسب ميزان
حکمی که
داشتند از يك
ديگر جدا
کردند. در
زندان گوهردشت
، زندانياني
را که حکم شان
زير ده سال
بود در بندهای
معيني جای
دادند. در
مورد
زندانيان چپ،
دو بند به
زندانيان زير ده
سال اختصاص
يافت.
زندانيان
محکوم به ۱٠تا
۱٥سال را در
يك بند و
زندانيان
۱٥سال تا ابد
را در بند
ديگري از بقيه
جدا کردند.
زندانيان ((ملی
کش))، يعني آنها
که حکم شان به
اتمام رسيده
بود، اما شرط
مصاحبه برای
آزادی را
نپذیرفته
بودند و هم
چنان در زندان
به سر می بردند،
را در يك بند
جای دادند.
چنين تقسيم
بندی ای
کمابيش در
ساير زندانها
در سراسر
ايران و از
جمله در زندان
اوين به اجرا
درآمد.
روز حمعه
٧مرداد ٦٧ هواخوري
را در زندان
گوهردشت
تهران قطع
كردند،
تلويزيونها
را از بندها
بردند و ديگر
روزنامه
ندادند،
ملاقاتها
قطع شد و
بيماران را هم
به بهداري
نبردند. شنبه
هشت مرداد،
“دادگاههاي“
تفتيش عقايد و
مرگ به كار
افتادند. با
مجاهدين شروع
كردند. زن و
مرد را چشمبند
زدند و به
بيرون از
بندها بردند.
آنها را در
راهروها به صف
كردند. يك به
يك به اتاقي
بردنشان كه
كميسيون مرگ
در انتظارشان
بود. اعضاي
اين كميسيون؛
اشراقي، نيري،
رئيسي و
پورمحمدي به
دستور مستقيم
خميني قتلعام
زندانيان
سياسي را به
عهده گرفته
بودند. خميني
به موجب
فتوائي
خواهان اعدام
زندانيان شده
بود. پرسشهائي
از اين دست
براي مجاهدين
طرح كردند : «
منافقين را
قبول داري يا
نه؟»، «حاضر به
محكوم كردن
سازمان و
انجام مصاحبه
در مصاحبه در
جمع زندانيان
هستي يا نه؟» و
يك يا دو
سئوال ديگر در
همين محدوده
طرح كردند.
كشتاري كه در
اين روز آغاز
شد، در فردا و
فرداهاي
ديگر
ادامه يافت. اين وضع كماپيش در
زندانهاي
سراسر ايران
برقرار بود و
طي آن هزاران
زنداني سياسي
را قتلعام
كردند. مرداد
را به ماه قتل
عام مجاهدين دربند
بدل ساختند.
سرانجام نوبت
به زندانيان چپ
و كمونيست
رسيد. پنچ
شهريور بود.
اسمها
خوانده شد و
از آنها
خواستند چشمبندهاشان
را به چشم
بزنند. از بند
حارجشان
كردند و در
راهروها به صفشان
كردند. آنها
يك به يك به
اتاق تفتيش
عقايد بردند.
كميسيون مرگ
در اين اتاق
به كمين
نشسته بود تا
به مسلخ شان
بفرستذ. پرسشهائي
چون: «سازمانت
را قبول
داري؟»،
«مسلماني؟»،
«نماز ميخواني؟»
و چند سئوال
مشابه از آنها
به عمل آمد. سرعت
كار محاكمه آن
قدر زياد بود
كه هر ٢تا
٣دقيقه يك
زنداني را صدا
ميكردند. هر
يك را كه ميگفتند
مسلمان
نيستند و نماز
نميخوانند
در صف مرگ
قرار ميداند. هر يك را
كه اظهار ميكردند
مسلمانند اما
نماز نميخوانند،
براي هر وعده
نماز، صبح و
ظهر و شب،
٢٠ضربه كابل
ميزدند. جيره
شلاق براي
كساني كه مي
گفتند نماز نميخوانند
روزها و هفتهها
ادامه يافت و
مراسم اعدام
به سرعت اجراء
ميشد. در
حالي كه در
گوهردشت
بيتشر
زندانيان را به
دار آويختند،
در ساير زندانهاي
رژيم بويژه در
اوين، تبريز،
شيراز، رشت، سنندج،
اورميه،
اصفهان،
مشهد،
تيرباران رايج
بود. بدين سان
رژيم جنايت
كار جمهوري
اسلامي ده ها
هزار تن از
زندانيان
سياسي در بند
را در كمتر از
دو ماه به
جوخه اعدام
سپرد و بي
سروصدا و در نهان
ينهان كاري را
به آنجا رساند
كه حتي اجساد
قربانيان را
به خانواده
هاي آنها
بازپس نداد و
تنها نشاني
گورهاي دستهجمعي
را بدون هيچ
توضيحي داد.