بهاردرراه
است،
بهاره
شكوفه هاغنچه زده. زمين يك پارچه سبز است.
هواي بهاري از پنجره زندان بما خبر تحول و دگرگوني طبيعت را ميدهد. نوروز است.
شادي بند را فرا گرفته است. همه در
جنب و جوش هستيم. در وسط بند بساط
هفت سين چيده شده است. ماهي كوچولوي قرمزي كه از تكه پارچه اي درست شده با كيكي كه
از نان و شكر است و سبزهاي كه از
كندم روئيده و در جلوي تكه آينهاي
قرار گرفته، زيبائي خاصي به سفره هفت سين داده است. سرود“ بهاران خجسته باد!“ را
همه يك صدا ميخوانيم. كودكان بند، ايليار و ساراخوشحال و خندان هستند. آنها در
طول عمر يكساله خود در زندان، چنين اشياء رنگارنگي نديده بودند.
به ما گفتهاند
براي خانواده هايمان نامه بنويسيم. نامه ها را در فضاي شادي بند كه با سختي زندان
و تنبيه هاي مداوم همراه است با اين عنوان آغاز مي كنم: “ زمستان ميرود و بهار
فرا ميرسد و آفناب سوزان يخها را آب ميكند و به دنبال آن طبيعت تحول و بهار
ديگري را به ارمغان مي آورد.
پشت پنجره،
بالاي كولر، كبوتري نشسته. او مشغول ساختن آشيانه بهاري است. انگار ميداند در جاي
امني آشيانه نميگذارد. با اضطراب به اطراف خود نگاه ميكند. به تكه ناني نوك ميزند.
هر بار كه پرواز ميكند و بعد به لانه بر ميگردد، چوب و خسي به منفار دارد. طنين
آوازش در سكوت اتاق دلنشينش است. او در فضاي ميان كولر و پنچره بسته اتاق ما، لانه
كرده است. خود را آماده ميكند تا بيست روز روي تحم هايش بنشيند. بهار برايمان
پرندهاي زيبائي هديه آورده است كه خود را به زندگي بسته ما نزديك كرده است. روزها
و شبها با هيجان در بارهاش حرف ميزنيم. پرنده وجود خيالي زنداني است كه آروزيش
اين است روزي به پرواز در آيد.
نيمههاي شب
با صداي مهيبي ار خواب ميپريم. كربه اي به پرنده زيبايمان حمله كرده و او را با خود ميبرد. لانه خالي كبوتر، بر
روشنائي روز هايمان سايه غم ميافكند. چند پر او روي لانه و تخمها پراكنده است. يكي از تخمها شكسته و دو تاي ديگر
سالم است.
يكي از
دوستان زنداني، لانه ويران كبوتر را نقاشي ميكند. قانون طبيعت چه بيرحم است.
گربه هم خود روزي طعمه حيوان ديگري خواهد بود. كبوتر براي خود بر بلنديها و شاخه
درختان لانه ميسازد تا از گزند “گربه“ در امان بماند. اما گربه هستي و جان او را
ميگيرد. و زندگي ما با خاطره پرنده
در پشت ميلههاي زندان ادامه مييابد.