ENGLISH| صفحه خبر | خبرنامه | مقاله | اطلاعیه | درباره کانون | پیوندها
 
 

گفتار نهضت اشترانی، فرزند جان باخته سلطانعلی اشترانی در مراسم بیست و یکمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در استکهلم

به یاد او

بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت

روایت جوانه

مدتی بود که فهمیده بودم روزهای جمعه اصلا دوست داشتنی نیست.این جمعه های سرد وطولانی.

بیشتر صبحهای جمعه تابستان و زمستان  ما بی اشتیاق برای دیدن سنگ قبر پدرم بر سر مزار میرفتیم.

در واقع قرار صبحهای جمعه  بر خلاف پنج شنبه شبها که سنتی عرفی اسلامی بود  ترفند هوشمندانه ای بود که خانواده های زندانیان و اعدامیان سیاسی  برای نزدیکی و هماهنگی بیشتر  به کار برده بودند.

شاید تنها طعمی که میشد به این جمعه های بی نگاه ولبخند داد سروصداو بازی ما بچه ها در کنار همدیگر بود که با خانواده ها همراه بودیم.

جوانه یکی از میان ما بود. او از بقیه کوچکتر بود.شیرین زبان با چشمان درشت سیاه. تنها فرزند خانواده بود و با مادرش زندگی می کرد.جوانه اما هنوز مجال دیدارهای چهارشنبه ها را در زندان با پدرش داشت.

خانهءانها کوچک بود .بسیار کم نور .بدون حیاط وباغچه .با اتاقی برای کار خیاطی مادرش.در کنار تنها پنجره ءمات اتاق قاب عکسی بود که من بسیار دوستش می داشتم.در کنار ان عکس مجسمه ی چوبی اسبی بود که پدر جوانه در زندان برای او ساخته بود.
قرار بود پدرجوانه از زندان برگردد وجوانه ومادرش در تلاش برای جستجوی خانه ای بزرگتر بودند.

در تنهایی وخلوت خودم ساعتها می شد که به این عکس قاب شده فکر می کردم. به عکس جوانه بر زانوی پدرش و به خانه  ی جدیدشان.که حتما بزرگتر است که حتما پر نور تر است.که حتما پر از خنده وشادی است .حتما سرشار از شوخی وبازی است. که پر از نوازش و امید است. پراز بوییدن و لمس کردن. به غروبهای پاییز وصبحهای تابستان به مسافرت رفتن با پدر فکر می کردم.به توانایی دستهای جوانه که می خواست ساخت مجسمه های چوبی یاد بگیرد. وبه شادی قلبش......

اما در هجوم سیل اسای ان تابستان خونین خرمن امید جوانه ومادرش به اتش کشیده شد.

گیرم که می زنید
گیرم که میبرید
گیرم که میکشید
با رویش نا بهنگام جوانه چه می کنید.

 
 
 

 

 
   
ENGLISH| اسناد زندان| آمار احکام مرگ در ایران | گالری عکس و طرح | تماس با سایت| تماس با کانون