نگاهی
به کتاب
خاطرات زندان
ایرج مصداقی، تا
طلوع انگور
چند سال مانده
است؟
احمد موسوي
از
آنجا که حتا
یک روز هم با
ایرج مصداقی
هم بند نبودهام
نمیتوانم در
مقام قضاوت
درست یا
نادرست بودن
جزئیات روایت
زندان او
باشم. فقط سعی
کردهام به
کلیات
موضوعات
زندان از
دیدگاه
نویسنده
بپردازم. من
تلاش کردهام
نمونههایی از
نوع قضاوت و دیدگاه
او را بر اساس
نوشته و روایتهای
خودش ارائه
دهم و آنگاه
از آن نقبی بر
موارد دیگر
بزنم، که یک
جانبه از طرف
نویسنده
روایت شده اند.
رفیقی
انتشار کتاب
چهار جلدی
خاطرات زندان
ایرج مصداقی
را به من خبر
داد و یک هفته
بعد نیز کتات
را تحویلم
داد. کتاب با
عنوان "نه
زیستن نه مرگ"
پیش رویم بود
و من خوش حال
از این که بالاخره
زندانیان
مجاهد هم سکوت
را شکستند و
شروع به نوشتن
کتاب خاطرات
زندان کردند
تا در کارزاری
که برای روشن
شدن پرونده ی
زندانهای
جمهوری
اسلامی از سالها
پیش توسط
زندانیان
شروع شده بود
آنها نیز
سهمی داشته
باشند. چرا که
بیشترین
حوادث و
اتفاقات سالهای
زندان،
ارتباطی
تنگاتنگ با
زندانیان مجاهد
داشته است.
پرداختن به دهها
حدیث گفته و
ناگفته از
نحوه ی
مناسبات
زندانیان،
مقاومتها،
ضعفها، تصمیم
گیری در
"بایکوتها"،
"توبههای
تاکتیکی" و . . .
از زبان و قلم
زندانیان
مجاهد آن هم
با نگاهی بعد
از گذشت نزدیک
به دو دهه به
وقایع آن سالها،
برای من که
خود نیز تجربه
10 سال بودن در
زندانهای جمهوری
اسلامی را بر
دوش دارم جذبه
داشت و انگیزهی
خوبی برای
مطالعهی کتاب
بود. انگیزه و
شوقم با
خواندن مقدمهی
کتاب فزونتر
شد، چرا که
نویسنده در
مقدمهی کتاب
به درستی با
یادآوری
نکاتی اصولی
از خاطره
نویسی میگوید:
1-" همهی
کوشش این بوده
است که تاریخ
را آنگونه
روایت کنم که
واقع شده است."
2-"
در این کتاب
سعی من بیشتر
پرداختن به
مسایلی که خود
مستقیما شاهد
آن بوده و یا
از سرگذرانده
ام بوده است."
3-"
برای من بسیار
مهم بوده است
که در رابطه
با کسانی که
امکان پاسخ
گویی ندارند،
پرده دری نکرده
باشم. بههمین
دلیل نام
کسانی را که
در میان ما
نیستند و یا
نام شان در
جایی ثبت نشده
و کسی تا کنون
در بارهی
نقاط ضعف آنان
اظهار نظری
نکرده به
اختصار آورده
ام."
4-"
ارائه دادن
گزارشی هر چه
دقیقتر از
رویدادهای
زندانهای
جمهوری
اسلامی بوده
است."
با
ذهنیت
برگرفته از
مقدمهی کتاب با
شوقی وافر
مطالعهی جلد
اول خاطرات را
با عنوان
"غروب سپیده"
شروع کردم.
شرح
وقایع و
اتفاقات سالهای
60 و 61 اوین که
نویسنده تا حد
پرداختن به
ریزترین
جزئیات آن قلم
زده بود مرا
به شوق میآورد
و از آن جا که
خود هرگز در
زندان اوین به
سر نبرده
بودم، نمیتوانستم
بر مسند قضاوت
بنشینم و فقط
میتوانستم همچون
خوانندهای
صدیق با ذهنی
بدون شائبه،
صقحات کتاب را
نوشاک کنم و
با شوق پیش
بتازم. و نیز
برایم جالب بود
که نویسنده
تمام کتابهای
خاطرات
زندانیان و
حتی مقالات
نوشته شده در
بارهی زندانهای
جمهوری
اسلامی را که
در دههی 70
نگاشته شده
اند، همه را
به دقت مطالعه
کرده و نیز
نشریات و
اسناد
فراوانی از
سازمانها را
مطالعه کرده و
به طور مستند
از آنها قاکت
آورده است.
نشریاتی که
پیدا کردن هر
کدام شان
امروز اگر
کاری ناممکن
نباشد بسیار دشوار
است. و همهی
این کارها
بدون کمک گرقتن
از دیگران
انجام گرقته
چرا که
نویسنده در مقدمهی
کتاب هیچ
اشارهای به
کمک دیگران در
مورد دست
یافتن به
اطلاعات بیشتر
درون زندان،
یا کمک در
مورد تصحیح
پاره ای مسائل
درون زندان
ذکر نمیکند و
تنها از تمامی
دوستانی که
"در زمینههای
گوناگون از
جمله در مراحل
ویرایش،
نمونه خوانی
متن، صفحه
بندی، طراحی صفحهها
و جلد کتاب و
لیتوگرافی و
چاپ" او را
یاری داده اند
سپاس گزاری می
کند. برای
نگارش کتابی
چهار جلدی از
زندانهای
جمهوری
اسلامی بدون
اینکه حتی
صفحهای از
دیگر دوستان
کمک گرفته شود
کاری عظیم میباشد
و میبایست نویسنده
از هوش، حافظه
و توانایی
بالایی برخوردار
باشد. هم راه
با نویسنده
اوین را پشت
سر گذاشتم و
وارد گوهردشت
شدم. شرح
وقایع را
دنبال میکردم
و کماکان قادر
به قضاوت
رویدادها
نبودم چرا که
در زندان
گوهردشت هم
هرگز به سر
نبرده بودم و
با توجه به
مقدمهی کتاب
اصل را بر
روایت
صادقانهی
نویسنده
گذاشته بودم .
برای اولین
بار در صفحه 185
جلد اول سوالی
در ذهنم شکل
گرفت و مرا به
تامل واداشت.
نویسنده از
شخصی با
اختصار"ا- م– ب"
که هم اتاقی
او بوده و یک
افتضاح
اخلاقی به بار
آورده بوده،
نام می برد. تا
این جای مساله
قابل فهم بود
و درست هم بود
که اسم زندانی
به طور کامل برده
نشود. اما در
صفحهی بعد میخوانیم
او یعنی" ا-م-ب"
" به آنتن و
تواب جدیدی تبدیل
شده است . . . ولی
بعد به اوین
منتقل شد و
مدتی در اتاقهای
مختلف آموزشگاه
بهعنوان
نفوذی
گردانیده شد.
بعد از لو
رفتن ماهیتاش،
از وی به شکلی
علنی بهعنوان
تواب استفاده
میکردند." به
واسطه گزارش
های "الف-م-ب" و
قاسم ملایی که
فردی نفوذی در
بند بود در
تلاش برای سناریوی
"تشکیلات" و
به زیر ضرب
بردن عده ای
از افراد از
جمله رضا
عصمتی و...
بودند.ص236ج1 .
"
الف-م-ب"
زندانیی
مجاهدی بوده که
نویسنده به
خوبی از او
شناخت داشته و
تلاش میکرده
او را در میان
خودشان نگه
دارد فقط با
اطلاع یافتن
از در میان
گذاشتن
"افتضاح
اخلاقی" با
پاسداران و
اینکه دستور
تشکیلاتی آنها
را رعایت
نکرده ، او را
از اتاق بیرون
میاندازد و
میگوید" تا
امروز اگر
تحملات میکردیم
، صرفا به
خاطر این بود
که از
درغلتیدنات
به دامان رژیم
جلوگیری کنیم.
حالا که راهت به
بیرون و میان
آنها(پاسدارها)
باز شده دیگر
نمیتوانی در
اتاق زندگی
کنی( ص 186).
به
راستی چرا
نویسنده در
حالی که از
ذکر کامل نام
هیچ عنصر
توابی
خودداری
نکرده، و حتا در
کنار "الف-م-ب"
ازقاسم ملایی
نام میبرد،
چه منافع فردی
یا سازمانی
برایش متصور بوده
که خواسته از
افشا شدن
"الف-م-ب" به
عنوان یک
جاسوس که خود
بدان اذعان
دارد جلوگیری
کند. "الف-م-ب"
داستان های
زیادی در
رابطه با
تشکیلات
مارکسیستها و
همچنین
مجاهدین
ساخته بود.ص 236 ج
1. با دانستن
اینکه رسالت
"الف-م-ب"
گزارش
نویسی"در
رابطه با تشکیلات
مارکسیستها"
بوده واظهار
نظر "همچنین
مجاهدین"
برای خالی
نبودن عریضه
از طرف ایرج
مصداقی به کار
گرفته شده ،
بهتر می توان پاسخ
سوال را
دریافت.
با
نویسنده وارد
انفرادی
گوهردشت شدم و
شرح فشارهایی
که بر او رفته
بود و نحوهی
زندگیاش در
سلولهای
انفرادی که
نشان از یک
زندگی سالم و
با روحیه خوب
بود مرا به هم
دردی و دوستی
با نویسنده
کشاند. تا این
که نویسنده را
از انفرادی
جهت انجام
مصاحبه وارد
بند عمومی میکنند.
نویسنده ادعا
میکند که تا قبل
از ورود به
بند عمومی
مطلع نبوده که
برای مصاحبه
برده میشود.
با توجه به
تیزهوشی و
ذکاوت
نویسنده که در
جای جای کتاب
خود را به
نمایش میگذارد
و در پارهای
مواقع حتی خود
نویسنده نیز
بدان اذعان
دارد چطور
متوجه
درخواست
"صبحی" نشده
است؟ نویسنده
برای بیان این
که متوجه
درخواست
مصاحبه از طرف
صبحی نشده ، در
صفحهی 234 جلد یک
می نویسد: در
یکی از جمعه
شبها که در
حال قدمزدن
در سلولم بودم
ناگهان در باز
شد و صبحی و پاسداراناش
در آستانهی
در ظاهر شدند . . .
. صبحی گفت"
نترس برای
تنبیه نیامدهایم
و میخواهیم
شما را به بند
عمومی منتقل
کنیم . . . وقتی به
بند رفتید میخواهیم
دریافتهایتان
را به
دوستاتنان
بگویید. متوجه
منظورش نشدم و
پاسداران نیز
چیزی نگفتند."
نمیخواهم
بگویم چرا
نویسنده به
مصاحبه تن
داد. انفرادیهای
گوهردشت در
سالهای 61 تا
نیمه ی دوم 63
یکی از مخوفترین
انفرادیها و
دشوارترین
شرایط زندان
برای
زندانیان بود.
در این ایام
که من در قزلحصار
به سر میبردم
شاهد پخش
مصاحبههای دهها
زندانی از
بلندگوهای
قزلحصار بودم
که پس از
بریدن از
انفرادیهای
گوهردشت در
نفی تمامی
آرمانهای
انسانی حرف می
زدند. تعدادی
از آنها حتی
به مرز دیوانهگی
رسیده بودند.
اما دهها
زندانی دیگری
هم بودند که
شش ماه، نه
ماه، یک سال و
برخی بیشتر
در همان
انفرادیها به
سر بردند و
سالم ، بدون
دادن نوشته یا
انجام مضاحبهای
به بند عمومی
بازگشتند. من
بعدها با
تعدادی از آنها
هم بند و آشنا
شدم.
جلد
اول کتاب
خاطرات ایرج
مصداقی همراه
با بند عمومی
و انجام یک
مصاحبه در
حضور زندانیان
داخل بند به
پایان میرسد
و نویسنده با
اضافه کردن
پیوستها جلد
اول را پی میگیرد.
نویسنده در
این بخش کتاب
از خاطره
نویسی بیرون
آمده و به
تجزیه و تحلیل
اوضاع جامعه در
سالهای اولیه
دهه 60 و نیز نقد
و بررسی آثار
نویسندگان دیگر
که در مورد
زندانهای
جمهوری
اسلامی نوشته
شدهاند میپردازد.
در مسیر نقد و
بررسی
آثاردیگران
گاها از
اعتدال خارج
شده و بجای
روشن شدن
حقیقت از شیوه
پلمیک
استفاده کرده
تا توپ را به
زمین حریف
پرتاب نماید و
تا جایی پیش
میرود که خود
به انکار
حقیقت میپردازد.
برای نمونه،
در مورد زندان
قزلحصاراز
صفحه 135 (باید
متن انگلیسی
کتاب باشد چون
در متن فارسی
صفحه 217 است)
کتاب
«اعترافات
شکنجه شدگان»
یرواند
آبراهامیان،
نقل می آورد:«
درحالیکه
زندان قزلحصار
گنجایش ده
هزار زندانی
را دارد در
سال 62 شمار
پانزده هزار
نفر در آن زندانی
بوده اند».آنگاه
خود به دنبال
این گفته
یرواند
آبراهامیان
مینویسد: طبق
معیارهای
ایشان(آبراهامیان)
گنجایش هر
واحد این زندان
باید پنج هزار
نفرباشد و
پذیرش این
ادعا چیزی جز
فاجعه آماری
نخواهد بود».(ص 353
ج 1).و سپس با
شیوه پلمیکی
به تجزیه و
تحلیل نوشته
آبراهامیان
پرداخته و مینویسد:
هر واحد قزلحصار
دارای 4 بند
بزرگ و 4 بند
کوچک است. هر
بند کوچک(مجرد)
دارای 12 سلول
کوچک یک متر و
شصت، در دو متر
و نیم است. اگر
هر سلول را
حتا برای سه
نفر فرض کنیم،
هر بند مجرد
گنجایش سی و
شش نفر و در
مجموع هر 4 بند
گنجایش 144 نفر
را خواهد
داشت. طبق
آمار آقای
آبراهامیان 4856
نفر باید در 4
بند بزرگ بسر
برند و این به
منزله این است
که هر بند
گنجایش 1200 نفر
را دارا است و
حاج داوود
رحمانی و هم
مسلکانش
نهایت مروت و مرحمت
را در حق زندانیان
رعایت کرده و
تعداد کسانی
را که در یک بند
نگاه داشته از
ظرفیت آن نیز
کمتر بوده است.
زیرا در دوران
حاج داوود،
بندهای مزبور
حداکثر 700
زندانی
داشتند».ص 354 ج 1.
(طبق نظر
آبراهامیان ظرفیت
هر واحد 3333 نفر
بوده نه 5
هزارنفر که
اگر بر اساس
برآورد ایرج
مصداقی 144 نفر،
برای بندهای
مجرد در نظر
گرفته شود،
برای هر بند
بزرگ حدود 800
نفر باقی
خواهد ماند نه
1200 نفر) ایرج
مصداقی برای
رسیدن به
نتیجه مورد
نظر خود،
ابتدا ظرفیت
هر بند مجرد
را با احتساب 3
نفر در هر
سلول به 36 نفرو
در مجموع
تعداد زندانیان
4 بند مجرد هر واحد
را 144 نفر برآورد
میکند تا
نتیجه بگیرد
طبق ادعای
آقای
آبراهامیان
«حاج داوود
چقدر با مروت
بوده که در
بندی که می
بایست 1200
زندانی جای
داده میشدند.
حداکثر 700
زندانی زندگی
می کردند» من
در مردادماه 64
دوران کوتاهی
را به صورت
تنبیهی در بند
6 مجرد واحد 3 در
میان سلطنتطلبها
و عوامل رژیم
گذشته، به سر
برده ام. در آن
دوران حدود 120
نفر در بند
زندگی میکردیم.
یاد آوری این
نکته لازم است
که من در دوران
میثم و به
اصطلاح آقای
مصداقی «دوران
دوم خردادی»
در بند مجرد
بوده ام که یک
سال از رفتن حاج
داوود گذشته
بود. با
زندانیانی که
در بند ا واحد 1
هم بند بودم
اذعان میداشتند
که در دورهای
حتا تا 40 نفر در
هر سلول مجرد
به سر بردهاند.
اما آنچه
تقریبا تمامی
زندانیان به
آن اذعان
دارند در این
دوره بین 30 تا 35
نفر در هر
سلول بند مجرد
زندگی کرده
اند. که با
احتساب 12
سلول، 420 نفر در
هر بند بوده
اند نه 36 نفر.
اگردو سلول زیر
هشت را نیز که
میتوانست
مورد استفاده
قرار گیرد به 12
سلول اضافه
کنیم تعداد
زندانیان به 500
نفر هم میرسید.
ممکن است آقای
مصداقی ادعا
کند که او فقط
با توجه به
گفته
آبراهامیان
خواسته نشان
دهد که ظرفیت
هر بند مجرد،
فقط 36 نفر میباشد
نه تعداد
واقعی
زندانیان که
در این دوره از
دوران حاج
داوود در هر
بند مجرد بوده
اند. اگراین
ادعا را به
پذیریم، باید
اذعان کنم که
آقای مصداقی
به شیوه ای نا
صادقانه به
بحث یرواند
آبراهامیان
بر خورد کرده
اند.من نیز
ابتدا چنین
تصور کردم و
تنها ذهنم
متوجه به کار
گیری شیوه
نادرست
پیشبرد بحث
ایرج مصداقی
شد. اما وقتی
ادامه مطلب را
با عنوان
«توصیف واقعی
از قزلحصار»از
نوشته خود
ایرج مصداقی
دنبال کردم،
متوجه شدم که
او در واقعیت
امر نیز حد
اکثر تعداد
زندانیان بند
مجرد را در
دوره مورد بحث
50 نفر یعنی با
بذل و بخشش و
دست و دل
بازی، به ازای
هرسلول 4
نفربر آورد
کرده است.
البته بدون
استفاده از 2
سلول زیر هشت.
که با در نظر
گرفتن آنها
،همان 3 نفر در
هر سلول خواهد
بود.آقای مصداقی
پس از شرح
موقعیت دو
واحد 1و3
قزلحصاربه
جمبندی بحث
خود از
زندانیان
موجود در
دوران مورد
بحث میپردازد
و مینویسد:
مجموع
زندانیان دو
واحد 1و 3 در
زمان مورد بحث
حداکثر6
هزارنفر
بود».(ص 355 ج ا).
یعنی در هر واهد
3 هزار نفر. اگر
طبق ادعای
ایرج مصداقی «
هر بند بزرگ
حداکثر700
زندانی داشته
باشد»(ص 354 ج ا)
بنا بر این
تعداد
زندانیان چهار
بند بزرگ هر
واحد 2800 نفر
خواهد بود که 200
زندانی باقی
مانده میبایست
در چهار بند
مجرد باشند.
یعنی 50 نفر در
هر بند مجرد،
آن هم در بدترین
دوران زمان
حاج داوود.
حال باید دید
"فاجعه
آماری" که
ایرج مصداقی
به
آبراهامیان
نسبت میدهد
چه قدر نوک
پیکاناش به
طرف خودش برمیگردد.
من
مدافع نطر
یرواند
آبراهامیان
نیستم طبیعتا
خود او میبایست
به نقل قولهایی
که از کتاب
ایشان توسط
ایرج مصداقی
آورده شده است
پاسخ گو
باشند. اما به
عنوان خوانندهی
کتابهای "
اعترافات
شکنجه شدگان"
آبراهامیان و
خاطرات زندان
ایرج مصداقی
بر خود لازم
میدانم که
موضوع را بدون
تحریف و بدون
این که بخواهم
از قبل نتیجهی
بحث را مطلوب
نظر خودم ثبت
کرده باشم
دنبال کنم.
اگر ایرج
مصداقی کمی با
تامل و به دور
از موضع گیری
از پیش تعیین
شده، بحث مورد
نطر آبراهامیان
را پی میگرفت،
بهتر میتوانست
انگشت روی اشتباه
آبراهامیان
بگذارد و آنگاه
با کمی انصاف
و مسامحه فقط
به یادآوری
اشتباه او
بسنده کند.
آبراهامیان
قبل از دادن
آمار
زندانیان قزلحصار
ذهنیت اشتباه
خود را از
زندان قزلحصار
این گونه بیان
میکند:"قزل
حصار، در جادهی
کرج، توسعه
یافته و فقط
برای
زندانیان
سیاسی
استفاده میشد.
بر سردر این
زندان، شعری
با مضمون
"زندان ضدانقلابیون-
زباله دان
تاریخ" نصب
شده بود ص 217 متن
فارسی. با
توجه به جملهی
"فقط برای
زندانیان
سیاسی "
اشتباه
آبراهامیان
در این بوده
که فکر میکرده
هر سه واحد
قزل حصار را
زندانیان
سیاسی تشکیل
می دهند در
حالی که واحد 2
به زندانیان
غیرسیاسی احتصاص
داشت. و سپس
بحث خود را از
آمار تعداد
زندانیان
زندانهای
مرکز چنین
ادامه میدهد:
بر خلاف
بناهای تازه،
تا سال 1362 کلیهی
زندانها بیش
از ظرفیت خود
زندانی
داشتند. کمیته
با گنجایش 500
تن، 1500 زندانی،
اوین با ظرفیت
1200 نفر،15000
زندانی،
قزلحصار
ساخته شده
برای 10000 تن، 15000
زندانی، و
گوهر دشت با
حجم 8000 نفر، 16000
زندانی را در
خود جای داده
بودند".ص 217 متن
فارسی. اینکه
یرواند
آبراهامیان
بر اساس چه
معیار آماری واژههای
"حجم"،
"گنجایش"،
"ظرفیت" و"
ساخته شده" را برای
زندانها را
داده اند، خود
باید توضیح
دهند. اگر بر مبنای
معیار
استاندارد
بین المللی،
یعنی در نظر
گرفتن فضای 3
متر مکعب برای
هر زندانی و
تعداد تختهای
موجود دراتاقها
باشد؛ که در
این صورت با
توجه به تعداد
تختها، درهر
بند بزرگ باید
288 نفر باشند.
ودر نهایت بر
اساس معیار
فوق هر واحد
قزلحصار
حداکثر برای 1400
نفر خواهد
بود. اما اگر
معیار دیگری
را مبنا قرار
داده و به رقم 10000
برای قزلحصار(3
واحد) یعنی به
ازای هر واحد 3333
نفر دست یافنه
اند، باید
توضیح دهند.
حال با در
نظرگرفتن ذهنیت
اشتباه
آبراهامیان
از زندان قزلحصار(فقط
برای
زندانیان
سیاسی) میتوان
به نتیجهگیری
منطقی
آبراهامیان
ازتعداد کل
زندانیان قزلحصار
یعنی 5 هزار
زندانی در هر
واحد، و جمعا
15هزار در قزلحصار
دست یافت. من
نمیدانم ایرج
مصداقی با
کدام واقعیت
به تعداد 3000 زندانی
در هر واحد
قزلحصار دست یافته
آن هم در دوره
ای که سلولهای
زندان قزلحصار
همانند قوطی
کنسرو
خیارشور از
زندانیان
چیده شده بود.
خود ایرج وقتی
وارد بند 6
مجرد قزلحصار
میشود مینویسد:
18 نفر در سلول
بودیم و بعدها
جمعیتمان به 22
نفر افزایش
یافت. در چنین
فضاهایی تا 30 نفر
نیز به سر
برده بودند".ص5
ج 2 . یعنی در
همان دوران
مورد بحث ایرج
مصداقی و
آبراهامیان،
اگر در هر بند
بزرگ طبق نظر
مصداقی
حداکثر 700 نفر
به سر میبردند
(من در پاییز
سال 62 در بند یک
واحد یک قزلحصار
شاهد زندگی 700
نفر زندانی در
بند بوده ام، اما
پیشتر تا 800 نفر
هم بسر برده
اند) و در بند
مجرد هم با
احتساب 35 نفر
در هر سلول
بیش از 400 نفر
زندانی در
دوران مورد
بحث به سر می
بردند که با
یک حساب
سرانگشتی به
رقم نزدیک به 5000
نفر در هر
واحد می رسیم.
ایرج مصداقی
بر اساس تجربه
و نوشته خودش
نیز میبایست
به آمار 4200 نفر
در هر واحد
دست مییافت،
چطور تعداد
حداکثر 3000 نفر
در دوره مورد
بحث را مینویسد.
آیا کدورتی از
آبراهامیان
در دل ایرج مصداقی
وجود دارد، که
اینگونه از
روی ستیز و
عناد با
یرواند
آبراهامیان
برخورد کرده
است. یا صفحات
نقد و بررسی
نظز آبراهامیان
را کس دیگری
غیر از ایرج مصداقی
نوشته است.
جلد
اول کتاب را
به پایان
رساندم. باید
اذعان کنم با
همهی شوق و
لذتی که جلد
اول را مطالعه
کرده بودم. شبحی
از ابهام در
ذهنم شکل
گرفته بود.
جلد اول تماما
به شرح زندانهای
اوین و
گوهردشت
مربوط میشد و
من به علت
زندگی نکردن
در این زندانها
نمیتواتستم
در مقام قضاوت
روایتهای
نویسنده باشم
اما همین یکی
دو نکته مرا
به تامل در
نوع نگاه
نویسنده
واداشته بود.
و اینکه آیا
ممکن است
نویسنده با
انگیزه و هدف
از پیش تعیین
شده ای غیر از
آن چه در
مقدمه بر آن
انگشت گذاشته
به نگارش
خاطرات زندان
خود همت گماشته
است. خصوصا در
بخش پیوستها
یک تنه همانند
قهرمانی شکست
ناپذیر به جنگ
همه رفته،
افراد زیادی
را از روی
نوشتههایشان
به چالش کشیده
که در بسیاری
موارد با توجه
به اطلاعات
غلط
نویسندگان
خاطرات به روشنگری
پرداخته، در
مواردی از یک
کتاب خاطرات
زندانیان زن،
آن جا که به
نفع دیدگاه
مورد نظر خودش
بوده به عنوان
سند و مدرک
استفاده کرده
و از همان
نویسنده در
صفحههای دیگر
آن گاه که بحث
در جهت زیرضرب
گرفتن دیدگاه
هایش بوده همه
را دروغ بافی
نامیده آن هم
در بند زنان
که اساسا خود
در آن حضور
نداشته. طییعتا
برای پرداختن
به این بخش
ابتدا لازم
است همهی آن
کتابها
خوانده شود و
لذا من در
مقام قضاوت
نیستم و نمیتوانم
هم باشم. اما
نمونهی
برخورد با
آبراهامیان
میتواند
نمونهای از
نگاه و شیوهی
پلمیکی ایرج
مصداقی در
برخورد به
نوشتههای
دیگران باشد
که میتواند
در مواردی
نویسنده را از
انصاف و داوری
درست بدور
سازد.
سیر
حوادث را در
جلد دوم کتاب
با عنوان
"اندوه ققنوسها"
پیش گرفتم و
همراه
نویسنده از
زندان
گوهردشت به
زندان قزلحصار
رسیدم. زندانی
که خود از
شهریورماه 62
تا مردادماه 64
به مدت دو سال
در آن به سر
برده بودم و
با فضای کلی
زندان آشنایی
داشتم.
ابهاماتی را
که در جلد اول
خاطرات در
ذهنم ایجاد
شده بود به
دور ریختم و
با همان
اشتیاق
آغازین صفحههای
کتاب را با
ولع میخواندم
و پیش میرفتم
و احساس میکردم
همان اشتیاق
اولیه برای
خواندن کتاب
در من ایجاد
شده است.
نویسنده با
ورود به بند 6
مجرد واحد یک
خاطرات خود را
پی میگیرد و
به شرح دقیق
فشارهای
زندان در
دوران حاج
داوود که از
طریق توابها
اعمال میشد
میپردازد.
شرح سرکوب،
سرپا ایستادنهای
چند روزه با
چشمبند در
زیرهشت، که از
متعارف ترین
شیوهی شکنجهی
حاج داوود بود
و نیز بیان
شیوههای
ایجاد اختناق
شدید در بند
توسط توابها
و هم چنین
نحوهی
مناسبات
زندانیان در
درون بند، همراه
با افت و
خیزها، امید و
یاس، شادی و
اندوه که
واقعیتهای
زندان هستند
به نمایش میگذارد
و آنگاه
مجددا جهت باجویی
به اوین
انتقال داده
میشود.
روزهای
بازجویی را همراه
با شکنجه و
آزار و اذیت
مداوم که شیوهی
متعارف دوران
بازجویی در
نظام جمهوری
اسلامی است به
تصویر میکشد
که می تواند
هم دردی همهی
انسانهایی را
که برای رسیدن
به انسانیت
تلاش میکنند
تا به جامعهای
عاری از زندان
و شکنجه دست
یابند، به سوی
خود بهعنوان
یک زندانی
سیاسی جمهوری
اسلامی همراه
سازد. نویسنده
از ذکر تاریخ
زمان رفتن به بازجویی،
مدت زمان بودن
زیربازجویی
در اوین و
برگشت مجدد به
قزلحصار
خودداری میکند
و فقط با گفتن
"بعد از گذشت
یک سال و اندی
دوباره به
اوین باز می
گشتم" ص 44 جلد 2.
خواننده را به
تاریخی مبهم
حواله میدهد.
شاید در ابهام
گذاشتن
خواننده
مقدمهای باشد
برای در ابهام
بیشتر گذاشتن
خواننده در
ایام بودن
نویسنده در قیامت
و تابوت حاج
داوود. بعد از
برگشت از اوین
مستقیما به
تابوت و قیامت
انتقال داده
میشود و بدون
مشخص کردن
زمان بیرون
آمدن از تابوت،
ماجراهای خود
را دنبال میکند.
آنچه مرا به
تامل در این
موضوع واداشت
به کارگیری
همین شیوه در
جاهای مختلف
کتاب است.
نویسنده از
آغاز دستگیری
هر آنجا که
تاریخ زمانی
به طور مشخص
مربوط به خودش
است و دیگران
نمیتوانند از
آن با خبر
باشند از ذکر
تاریخ دقیق خودداری
میکند اما هر
آن جا که
تاریخ زمانی
مربوط به جمع
زندانیان میشود
و یا با کمک
گرفتن از
قرینه سازی میتوان
به تاریخ آن
دست پیدا کرد
به طور دقیق
به ذکر روز
تاریخ میپردازد.
برای نمونه
نویسنده از
تاریخ دستگیری
خود تنها به
صورت ابهام از
دی ماه سال 60 نام
میبرد که می
تواند از 1 تا 30
دیماه باشد
اما تاریخ
انتقال به
گوهردشت را که
همراه با
زندانیان
دیگر است به
طور دقیق "بعد
از ظهر شنبه 24
مهر ماه 60 ( که
باید 61 باشد) ص 158
جلد اول، بیان
می کند. از ذکر
تاریخ رفتن
خود به انفرادی
گوهردشت فقط
با
عنوان"ساعت 11
و پانزده
دقیقهی شب،
بعد از اعلام
خاموشی" یاد
میکند، ص 188 جلد
اول، و
خواننده میبایست
با مراجعه به
صفحههای قبل
حدس بزند که
احتمالا
فروردینماه 62
بوده است و
نیز تاریخ
برگشت از
انفرادی را
تنها با
نوشتن:"در یکی
از جمعه شبها
که در حال قدم
زدن در سلولم
بودم ناگهان
در باز شد و
صبحی و
پاسدارانش در
آستانهی در
ظاهر شدند..." ص 234
جلد اول ،
بیان می کند و
این بار حتی
نمیتوان به
تاریخ ماه اش
هم دست پیدا
کرد. اما تاریخ
انتقال از
گوهردشت به
قزلحصار به
طور دقیق"در
شب یلدای 1362" ص 2
جلد اول، قید
میشود. تاریخ
رفتن مجدد به
بازجویی اوین
به صورت" بعد
از گذشت یک
سال و اندی
دوباره به
اوین
بازگشتم" ص 44
جلد 2، بیان میشود.
این بار نیز
حتی تاریخ
ماهی که به
اوین میرود
معلوم نمیشود
و فقط خوانندهی
کنجکاو و
جستجوگر است
که باید
بتواند در لابلای
صفحات و جملات
دریابد" در
نیمههای
اسفند ماه" ص 56
جلد 2، آخرین
روز بازجویی
را در اوین
پشت سر میگذارد
و به قزلحصار
برمیگردد که
با ورود به
قزلحصار توسط
حاج داوود و
ایادیاش به
قیامت
فرستاده میشود.
شرح
شرایط طاقت
فرسای قیامت و
تابوت از
زیباترین
قسمتهای کتاب
است که نفرت
از سیستم
جهنمی جمهوری
اسلامی را تا
اعماق وجود
آدمی مینشاند.
نویسنده با
نقب زدن از
تجربههای
شخصی تحمل
روزهای قیامت
به بررسی
تحلیلی و روان
شناختی قیامت
و تابوت
پرداخته و به
خوبی توانسته
موضوع را به
طور ملموس
برای کسانی که
آن روزها را
تجربه نکرده
اند قابل فهم
سازد، اگرچه
تصویر آن
شرایط به دلیل
عمق فشارهای
ضدانسانی
حاکم بر محیط
قیامت و تابوت
در تصور هم
نمیگنجد. اما
آن چه که قابل
تامل است
نویسنده بدون
ذکر تاریخ
خروج، از
قیامت خارج و
وارد بند عمومی
میشود. با
جستجو و کنکاش
من از صفحات
پیش و پس از قیامت،
نویسنده میبایست
حدود یک ماه
در قیامت بوده
باشد.
شرح
شرایط انتقال
نویسنده از
قیامت به بند
عمومی شبیه
سناریوی از
پیش نوشتهی
تمامی فیلمهای
فارسی است که
کارگردان و
نویسنده در
چند دقیقهی
آخر فیلم با
یک چرخش قلم
وآخرین پلان
فیلم، همه چیز
را به نفع
قهرمان فیلم
به خوشی به
اتمام میرسانند.
آنچه مرا در
عدم بیان
تاریخ دقیق
حوادث فردی
مربوط به
نویسنده
وادار به تامل
کرد از همین
ماجرای آخرین
روزهای در
قیامت بودن
ایرج مصداقی
سرچشمه گرفت،
بی آن که
بخواهم ذره ای
از ارزش ایرج
مصداقی در
تحمل روزهای
دشوار قیامت
بکاهم. آن چه
از فحوای کلام
نویسنده در
روزهای قیامت
میتوان
فهمید، دچار
بحران گردیدن
نویسنده در روزهای
قیامت است و
طبیعتا
نویسنده با
عدم بیان مدت
ماندنش در
قیامت خواسته
است خواننده
را در ابهام
نگه دارد. درک
این مطلب با
توجه به نگاه
و موضع
نویسنده علیه
زندانیان زن
کمونیست که
نتوانسته
بودند روزهای
قیامت را با
مقاومت پشت سر
بگذارند بیش
تر قابل تامل
خواهد بود:" در
پاییز همان
سال(62) تعداد
زیادی از زنان
را به "قیامت"
و یا "تابوت"
برده بودند تا
زمانی که
قبرها برچیده
شوند(تیرماه 63)
اکثریت قریب
به اتفاق آنها
بریده بودند.
متاسفانه
نظریه
پردازان اصلی
این تئوریها
و طرحهای
ساده
اندیشانه
اکثرا در همان
قدمهای اولیه
تاب مقاومت از
دست داده یا
بهتر است
بگوییم
مقاومتی به
خرج ندادند
وبه جرگهی
توابان
پیوستند. نکتهی
تعجب برانگیز
آن که تعدادی
از آنان، حتی
پس از برداشته
شدن فشار و
بعد از آزادی
از زندان نیز
مقنعه و چادر
از سر
برنداشته و در
کلاس های
ایدئولوژیک
حسین
شریعتمداری
در خارج از
زندان شرکت میکردند.
میتوان گفت
تنها افراد
انگشت شماری
از آنها که به
"قامت" برده
شده بودند،
سالم ماندند. متاسفانه
در حدود 90 درصد
زنان
مارکسیست و به
ویژه زنانی که
به برنامهی
"اتحاد مبارزان
کمونیست"
(سهند) وفادار
بودند، تحمل
شرایط آنجا
را نکرده و
بریده بودند(ص
39 جلد 2) با چنین
ذهنیتی که
نویسنده در
صفحهی 39 یعنی
صفحهها ی
جلوتر از رفتن
خود به قیامت
از زندانیان زن
مارکسیست
بیان کرده، با
تاملی بیش تر
میتوان
ماجرای در
قیامت بودن
نویسنده را
دنبال کرد.
نویسنده
ابتدا مقدمات
وارد شدن به
موضوع خارج
شدن از قیامت
و بحرانی که
با آن دست به
گریبان بوده
را با بحث حاج
داوود شکنجه گر
یا معلم اخلاق
ص 80 جلد 2 به
تبیین شخصیت
حاج داوود می
پردازد و سپس
با تکرار یک
سری از گفته های
حاج داوود که
معمولا در مواقعی
که احساس عجز
و زبونی در
وجودش بیش تر
موج می زد تا
قدرت، به
بیانشان می
پرداخت به
استنتاج
باهوش بودن
حاج داوود میرسد:"
ما ابتدا گاب
بودیم ولی این
منافق ها ما را
پیچیده
کردند" اگر
شماها را ول
کنیم بروید آن
وقت خودم باید
بشوم دربان
جایی. من تا
وقتی شماها این
جا هستید هویت
و احترام
دارم، اگر شما
نباشید من هم
باید کاسهی
چه کنم دستم
بگیرم. این جا
الحمدالله یک
مشت دکتر و
مهندس و استاد
دانشگاه و...
زیر دست مان هستند
برای چی
موقعیت را از
دست بدهم؟ تا
میتوانید
مقاومت کنید،
نان ما در
مقاومت شماست؟
باید تصدیق
کنم که فرد
بسیار باهوش و
بااستعدادی
بود. آهنگر و
آهن فروشی که
در عمرش جز
آهن با چیز
دیگری سر و
کار نداشت
تبدیل شده بود
به یک روان
شناس و مسئول
آزمایشگاه.
یکی از پیچیده
ترین آسایشگاه
های روان
گردانی را به
شکل نتیجه بخش
و موفق اداره
می کرد، ص 81 جلد
دوم.
آیا
به راستی حاج
داوود باهوش
بود و با
زکاوت و تیزهوشی
خودش زندان را
اداره میکرد
و به قول ایرج
مصداقی به
عنوان" یک
روان شناس و
مسئول آزمایشگاه
یکی از پیچیده
ترین آسایشگاه
های روان
گردانی را به
شکل نتیجه بخش
و موفق اداره
می کرد" و یا
توابین خبره و
تشکیلاتی که
از توانمندی
جمع بندی از
شرایط
برخوردار بودند
و هم به علت
زندگی کردن با
زندانیان و
بعضا مسئولیت
داشتن، تمام
نقاط ضعف و
قوت زندانیان
را میدانستند،
بر پیچیدگیهای
زندانیان
واقف بوده، میتوانستند
بر اساس شناخت
دقیق از اشکال
پیچیدگیهای
زندانیان و
امکانات و روابط
شان با یک
دیگر، شاخکهای
حسی و اجرایی
حاج داوود
باشند. در
واقع شلاق و
داغ و درفش
دست حاج داوود
بود و تحلیل و
مدیریت پشت
صحنه با توابهای
تیزهوشی که در
تشکیلاتهای
سازمانهای
سیاسی جان
گرفته بودند و
قدرت مدیریت
داشتند و حالا
در کنار حاج
داوود از
اختیار شلاق و
داغ و درفش
نیز سود میجستند؟
کدام روابط و
مناسبات
زندانیان را
حاج داوود
توانست با
درایت خود و
پاسدارانش
کشف و جمع
بندی کند و به
نتیجهی مطلوب
برسد قبل از
این که
زندانیانی از
میان همان جمع
بریده شوند و
اطلاعات را به
حاج داوود
برسانند.
آقای
مصداقی به
دنبال زمینه
چینی از "حاج
داوود شکنجه
گر و معلم
اخلاق" بی
مقدمه وارد
مرحله تازه ای
از فشار و
بازجویی میشود
و با همان
سرعت از آن
فضا بیرون می
آید:" به اندازهی
کافی غم و
اندوه داشتم
که ناگهان مرا
برای بازجویی
به محل جدیدی
بردند. از این
بدتر نمی شد.
بازجو ظاهرا
از اوین آمده
بود و برای
کار دیگری آن
جا مستقر شده
بود. بازجوی
خودم و از آنهایی
که میشناختم
نبود. ظاهرا
خروج بدون
اجازه ام از
اوین چندان
برای شان مهم
نبود.
او(بازجو) هم
چنان به دنبال
تسخیر روحم
بود" ص 83 جلد 2.
بدون پرداختن به
جزییات
بازجویی، که
اساسا از او
چه میخواستند
چند ساعت یا
چند روز
بازجویی شد،
هیچ توضیحی
برای خواننده
نمیدهد. از
شیوه ی
خواننده را در
ابهام گذاشتن
استفاده میکند
تا حقیقت در
هالهای از
ابهام بماند و
با گفتن چند
جملهی کلی و
با شرح وضعیت
روحی خودش: "داشتم
حس زمان را از
دست می دادم.
بخش زیادی از
آن روزها را
در ذهنم از
دست داده ام.
خیلی چیزها به
درستی و دقیق
یادم نیست یا
تصویر بسیار
درهم و
نامشخصی از آن
در ذهن دارم.
تقریبا هیچ
دست آویزی
برای ماندن
نداشتم" ص 83. با
چنین روحیهای
از کشاکش
درونی تصمیم
میگیرد:" اصلا
چرا از فرصت
استفاده
نکنم؟ مگر این
حاج داوود
مشتاق نیست که
با یکی بحث
کند. من پیش
قدم میشوم. به
او خواهم گفت
من تا بن
استخوانم به
این راه
اعتقاد دارم.
مگر تو ادعا
نمیکردی که
میخواهی با
یک نفر که از
مواضع سازمان
اش دفاع می
کند به بحث
بنشینی؟ من
حاضر و آماده
هستم، چرا به
وعدهات عمل
نمیکنی؟ ص86. و
آن گاه فراموش
میکند که بحث
کردن با حاج
داوود نمی
تواند نام مصاحبه
داشته باشد و
ادامه می دهد:"
و هنگام مصاحبه
به بچهها
خواهم گفت چه
قدر دلم میخواهد
قدرت این را
داشته باشم که
تا آخر روی حرفهایی
که امروز می
زنم
بایستم....آن چه
را که میخواستم
بگویم در ذهنم
مرور میکردم
و منتظر فرصت
بودم که شانس
یارم شد و امکان
آن به سرعت
فراهم شد ص 86ج2.
وقتی
میخواستم با
او(حاج داوود)
برخورد کنم
ممانعت کردند.
من چیزی نمی
فهمیدم و تقلا
میکردم و دست
و پا می زدم.....
ناگهان حاج
داوود متوجه
شد و گفت ولش
کنید، گفت:
حرف حسابت
چیه؟ گفتم: من
به مجاهدین
اعتقاد دارم و
حاضرم بهایش
را بپردازم،
چرا معطل
هستید؟ چرا
مرا اعدام نمی
کنید؟.....چیزهای
زیادی را
آماده کرده
بودم، نمی
دانم گفتم یا
نه، چون مرز
بین رویا و
واقعیت در
ذهنم به هم
ریخته بود.
ناگهان حاج
داوود چونان
فرشته ای نازل
گشت و گفت ولش
کنید کاری به
کارش نداشته
باشید ص 78"
آن
گاه حاج داوود
او را به اتاق
خودش میبرد" و
به یک لیوان
چای داغ دعوت
می کند ص 87.
و
سرانجام بعد
از یک روضه
خوانی برای
ایرج مصداقی
دستور میدهد
او را به بند5
واحد 3 انتقال
دهند. آخرین صحنهی
فیلم نامه را
آقای مصداقی
این گونه بیان
میکند:" گفتم
شنیده ام
کسانی که به
آن جا( بند 5 واحد
3) میروند در
ابتدا باید
انزجارنامه
بخوانند. گفت: تو
نخوان! گفتم:
حالم خوب نیست
حوصلهی
درگیری
ندارم... میل
دارم مدتی در
خودم باشم و با
کسی کاری
نداشته باشم.
گفت اشکالی
ندارد میگویم
به بند 1 واحد 3
انتقالت دهند.
پرسیدم آن جا دیگر
چنین برنامه
هایی نیست؟
گفت: نه برو
نگران نباش!
آن جا رفیق
پیدا خواهی
کرد! بعد، از
من قول گرفت
در باره جایی
که بوده ام با
کسی صحبت نکنم
و هم چنین
مقررات زندان
را محترم
شمارم.
صفحات
80 تا 88 جلد 2 کتاب
خاطرات را که
ایرج به شرح
آخرین روز و
نحوهی بودن
در قیامت و
بیرون آمدن از
آن میپردازد
چندین بار
خواندم. هر چه
تلاش میکردم
به خود
بباورانم که
آن چه نویسنده
نوشته تماما
حقیقت است
نتوانستم
باور کنم.
برای کسی که
خود را برای
بحث با حاج
داوود و دفاع
از مجاهدین
آماده کرده
طرح سوال"
شنیدهام
کسانی که به
بند 5 واحد 3 می
روند ابتدا
باید انزجارنامه
بخوانند"
سوال بی ربطی
است. همانطور
که ایرج در
جاهایی از
تجربههای
شخصی خود با
عنوان این که
هیچ گاه
نتوانستم به
کسی که در
اولین دیدار
برق مهربانی و
روشنی را در
چشمانش حس
کنم، اعتماد
کنم، من نیز
نتوانستم شرح
پایانی
روزهای بودن
در قیامت ایرج
مصداقی را آن
گونه که خود
شبیه پایان یک
فیلم فارسی به
توصیف اش
پرداخته باور
کنم. حاج داوودی
که تمام تلاش
و آرمانش به
سقوط کشاندن
زندانیان بود
و خود ایرج
بیش تر از هر
کسی به این
امر واقف است
چه گونه یک
شبه تا این حد
انسان و رئوف
می شود؟ به
راستی آن حلقهی
مفقوده کدام
است که ایرج
از توضیح آن
بازمانده و با
همهی تلاش و
هوشیاری که که
به خرج داده
تا قطعات پازل
را به شکل هم
آهنگ در کنار
هم بچیند
ناموفق مانده
و هر خواننده
ای می تواند
فقدان قطعاتی
از پازل را
ببیند که در
جای شان
نیستند. آیا
ایرج مصداقی
آن چه را که در
صفحه 39 کتاب در
ارتباط با
زندانیان زن
مارکسیست
آورده که در
قیامت بریدند
و به مصاحبههای
آن چنانی تن
دادند و حتی
کسانی بعد از
آزاد شدن هم
قد راست
نکردند برای
توجیه همین
صفحات از
نوشتههایش
نبود، تا
گریبان خود را
رها سازد؟ من
قبول دارم که
حاج داوود از
خرداد ماه 63
دیگر راضی شده
بود آن تعداد
از زندانیانی
که ماه ها(بیش
از6 ماه) در
قیامت مانده
بودند و هنوز
مقاومت میکردند
فقط با پذیرش
اینکه مقررات
زندان را
رعایت کنند از
قیامت به بند
انتقال دهد.
اما نه ایرج
مصداقی را که
هنوز یک ماه
در قیامت بود
و در مرحلهی
بحران میان
بریدن و ماندن
قرار گرفته آن
گونه با کشاده
دستی و رأفت
به بند عمومی
بفرستد. همهی
شگفتی و تعجب
من از ایرج
مصداقی قضاوت
و موضع او در
مقابل
زندانیانی
است که در قیامت
بریدند، در
حالی که خودش
بعد از
گذراندن یک
ماه از آن
شرایط دچار
چنان بحرانی
شده بود که به
گفتهی خودش"
اگر آن روز
حاج داوود در
آن لحظه پیدایش
نشده بود و یا
در خماری به
سر می برد و یا....
سرنوشت من می
توانست
دیگرگونه رقم
بخورد" ص87 ج 2.یعنی
خودش هم امروز
در جای یکی از
همان
زندانیان
بریده نشسته
بود. گفتن
نیمی از حقیفت
بدتر از نگفتن
حقیقت است. هر
زندانی زمانی
منصف است
آنگاه که به
شرح ماجرایی
می پردازد،
برای شفاف
نشان دادن
ماجرا، سه
قطعه پازل را
در کنار هم
بگزارد و
توصیف کند. 1_
موقعیت خودش 2_
موقعیت آنهایی
که در فرو دست
بوده اند 3_ و
سرانجام آنهایی
که در موقعیت
برتر قرار
داشته اند.
آیرج مصداقی
در ارتباط با
زندانیانی که
در قیامت بوده
اند، موقعیت
خود را آنگونه
شرح می دهد که
به اعتقاد من
تمام حقیقت نیست.
موقعیت
زندانیان
فرودست(بریده)
را در صفحه 39 ج 2
به درستی بیان
میکند، اما
هیچ اشاره ای
به موقعیت
زندانیان برتر
از خودش نمیکند.زندانیانی
که از 6 تا 9 ماه،
قیامت را پشت
سر گذاشتند و
سرانجام با
رفتن حاج
داوود از قزلحصار
و برچیده شدن
تابوتها توسط
مسئولان«دوم
خردادی»
زندان، پیروز
و سرافراز از
قیامت و تابوت
بیرون آمدند.
شگفتی من
زمانی بیشتر
شد که دیدم در
جای جای کتاب
هر گاه ایرج
مصداقی به
مجاهدی اشاره
کرده که دچار
ضعف بوده یا
به توابی
کشیده شده،
اگر یکی از
اعضای
خانواده یا
اعوان و انصارش
جزو زندانیان
مقاوم بوده
اند بی درنگ
با ذکر نام آنها
به توصیف
مقاومتشان می
پردازد.اما در
شرح قیامت فقط
به دو قطعه
پازل میپردازد
تا با پر رنگ
کردن شکست
خوردگان
قیامت،
موقعیت خود را
توجیه کند.
اگر مینوشت
مینا،
پروانه،
نازلی ، بهاره
و تعدادی دیگر
از زندانیان
زن کمونیست
بین 5 تا 9 ماه
همان شرایط را
که ایرج بیش
از یک ماه
نتوانست دوام بیاورد
راطی کردند
وقهرمانانه
پس از بر چیده
شدن تابوتها
به بند باز
گشتند؛ آنوقت
موقعیت خودش
که از اواخر
اسفند ماه 62 به
مدت یک ماه
بوده و دچاربحران
شده بود به
خوبی به نمایش
گذاشته می شد.
در این سطور
اساسا نمیخواهم
از ارزش ایرج
مصداقی و
بودنش در
قیامت راپایین
بیاورم. تحمل
یک هفته آن
شرایط کاری بس
طاقت فرسا میباشد
و زندانی باید
اراده و آرمان
والایی داشته
باشد تا از پس
آن روزها برآید.
آنچه مرا
بیشتر به قلم
زدن این سطور
تشویق کرد نوع
نگاه یکجانبهی
ایرج مصداقی
به زندانیان
بریده از
تابوت بود که
بعضا تا مرز جنون
و دیوانگی نیز
کشیده شدند.
من خود در خرداد
و تیرماه 64 به
مدت دو ماه
قرنطینه قزلحصار
را، با چشمان
بسته و گاها
بازبدون حرکت
و کلامی طی
کردهام که
فشارش به
مراتب کمتر از
تابوتها بود.
در همان ایام
بودن در
قرنطینه در
ذهنم شعری را
سرودم که بیان
شرایط قرنطینه
و تابوت است.
در مقاله ای
با عنوان
«قرنطینه» در
کتاب «کابوس
بلند تیز
دندان»*،با
آوردن شعر در
پایان نوشته،
مقاله را اینگونه
به اتمام
رسانده ام؛
«شعری با
عنوان «قرنطینه»
به یاد همهی
آنهایی که
روزهای
قرنطینه و
قیامت و تابوت
را سرافرازانه
پشت سر
گذاشتند، به
یاد آنهایی که
از پای
افتادند، به
مرز جنون
رسیدند و
شکستند».
با
ورود ایرج
مصداقی به بند
1 واحد 3 شرایط
جدیدی پیش روی
او گشوده میشود.
بندی با
زندانیان
مارکسیست« که
از 500 زندانی
تعداد کسانی
که نماز نمیخوانند
به انگشتان دو
دست هم نمیرسید».
توابها قدرت
مطلقه بند
هستند،
زندانیان را
هر روز به
بیگاری به
بیرون از بند می
بردند. «من و
فیروز الوندی
هر روز اولین
کاندیداهای
اتاقمان برای
رفتن به
بیگاری
بودیم».ص 110 ج 2
.شرایط «کافر» و
«نجس» را برای
زندانیانی که
نماز نمی
خوانند فراهم
کرده اند. در
یک کلام زندانیانی
بی هویت که
نماز را بصورت
جماعت می خوانند
و آنهایی که
مقاوم تر
بودند بصورت
«فرادا» می
خواندند. بندی
با شرایط
کاملا متفاوت
با بند 1 واحد 1
که در همان
دوره زمانی من
در آن بسر میبردم.
بندی که اوج
سرکوب و فشار
را پشت سر میگذاشت،
با اتاقهای
در بسته که از
جمع زندانیان
بند که گاها به
700 نفر هم می
رسید؛ فقط
نگهبانان
تواب ، تعدادی
از منفعلین و
نیز مجاهدین
بند که در جمع 50
نفر میشدند
نماز میخواندند.
بندی که حتا
در 30 خرداد 63 نیز
زندانیان کمونیست
میبایست
تاوان «عملیات
مسلحانه
مجاهدین» را
پس میدادند و
حاج داوود
خشمش را روی
زندانیان
کمونیست ریخت
و تعدادی از
زندانیان را
در هنگام
خاموشی از
بسترشان
بیرون کشید و
تا صبح روز
بعد مورد ضرب
و شتم و شکنجه
قرار داد.
طبیعتا همهی
آن زندانیانی
که در بند ا
واحد 3 نماز می
خواندند باید
جوابگو باشند
که چرا از
هویت خود دست
شستند. چنانکه
مجاهدین هم
باید پاسخگو
باشند که چرا
سالها دست از
هویت خود
برداشتند و
واژه «منافق»
را بهجای
مجاهد بکار
بردند. حتا با
رفتن حاج
داوود و آمدن
مسئولان «دوم
خردادی» نیز
تا سه سال بعد،
دست از هویت
خود برداشته،
واژه «منافق»
را بکار میبردند.
اما
چرا ایرج
مصداقی اینجا
نیز قصور کرده
و از
زندانیانی که«
از تعداد انگشتان
دو دست کمتر
بوده اند» و
نماز نمیخواندند
حرفی نمیزند.
زندانیانی که
در آن شرایط
بند، که ایرج
به توصیف آن
پرداخته، میتوانند
قهرمانان آن
بند باشند. تا
آنجا که من
اطلاع دارم
قبل از رفتن
ایرج به آن
بند،
زندانیانی که
نماز نمیخواندند
در یک اتاق
بزرگ بصورت در
بسته بسر میبردند.
آیا در دوره
ای که ایرج از
آن صحبت میکند
آنها هنوز در
اتاق در بسته
و جدا از
دیگرزندانیان
بودند یا خیر؟
آیا فیروز
الوندی و
همایون سماطی
که دوستی
نزدیکی با
ایرج داشتند
نماز میخواندند؟.
زندانیانی که
نماز نمیخواندند
نیز، همانند
ایرج به
بیگاری میرفتند
یا خیر؟ چرا
ایرج مصداقی
به شرح جزئیات
زندگی
زندانیان
مارکسیست
نمازخوان بند
و زندانیان
مجاهد می
پردازد اما
هیچ اشاره از
نحوهی زندگی
آن قهرمانان
«تعداد کمتر
از انگشتان دو
دست» نمیکند و
توضیحی نمیدهد.
شیوهای که
پیشتر در شرح
ماجرای قیامت
نیز بکار گرفته
شد. شرح زندگی
زندانیان فرو
دست(منفعل و
نماز خوان).
مسکوت گذاشتن
موقعیت
زندانیان فرا
دست(زندانیانی
که نماز نمیخوانند)،
تا موقعیت
نویسنده
برجستهتر شده
و توجیه پذیر
گردد.
با
توجه به شرایط
بند و مسئله
جدا سازی
زندانیان
«کافر» از
مسلمانان،
فیروزالوندی
می باید نماز
میخوانده،
وگر نه نمیتوانست
با ایرج
مصداقی هم تخت
بوده با شد.
درک این مسائل
زمانی بهتر
قابل فهم است
که با دیدگاه
ایرج مصداقی
نسبت به
کمونیست و چپ
آشنا شویم. او دیدگاهش
را غیر مستقیم
اما صریح و
روشن از زبان
فیروز الوندی
چنبن بیان می
کند« یکی از
هواداران
دانش آموزی
جنوب شهری
مجاهدین که در
عمرش شاید یک
کتاب هم
نخوانده، به
همهی این بند
می ارزد»ص 111 ج 2 .
فیروز الوندی
امروز میان ما
نیست تا پاسخگو
باشد.اما سکوت
ایرج مصداقی
در مقابل
فیروز با این
توجیه «که
نخواستم در
حریم خصوصیاش
کنکاش کنم»،
در واقع بیان
نظر ایرج است
از زبان
فیروز. ایرج و
فیروز «که
برای فرار
کردن ازشر
کلاسهای
ایدئولوژیک»
تن به شرایط
بیگاری میدادند
و «اولین
کاندیدای
اتاقشان»
برای رفتن «به
پشت آشپزخانه
بودند تا کوهی
ازاشغال را که
در آنجا
انبار شده
تمیز کنند».
«بوی تعفن را
که به سختی میشد
در آنجا دوام
آورد»، تحمل
می کردند و
حتا مجبورمی شدند«زبالهها
را با بیل زیر
و رو کرده و
قوطی های
پلاستیکی را
از آنها جدا
کنند»،«در
حالی که
باهربیل زدن
انبوهی از مگس
و پشه به هوا
بر میخواست» و
مهمتر از همه،
تحقیرنگهبانان
تواب را که«به
عنوان سر
کارگر و کاپو
در اردوگاه
های کار «اس
اس»ها بالای
سرشان» حضور
داشتند، و همهی
این اوامر را
به آنها
فرمان می
دادند اینگونه
توجیه کند:
«برای فرار
کردن از شر
کلاس های
ایدئولوژیک،
ازبیگاری
استقبال می
کردم»ص110 ج 2 ؛ با
چه انگیزهای
از زبان فیروز
بیان میکند «
یکی از
هواداران
دانش آموزی
جنوب شهری مجاهدین
که در عمرش
شاید یک کتاب
هم نخوانده، به
همهی این بند
می ارزد». در
بالاترین حد
ممکن فرض کنیم
از میان 500
زندانی بند، 200 نفر
تواب و بریده
باشند. به
راستی در عمل
چه فرقی میان
فیروز و ایرج
مصداقی با آن 300
زندانی دیگر
که اتفاقا
نماز هم میخواندند
وجود دارد.
این دو چه کارهایی
انجام میدادند
که با آن بقیه
متفاوت بودند.
من از آن تعداد
قهرمانان بند
که در آن
شرایط نماز
نمیخواندند،
از هویت خود
دفاع میکردند
و میتوانستند
یک سر و گردن
از خیلی ها
بویژه از فیروز
و ایرج مصداقی
برتر و بالاتر
باشند حرف نمی
زنم، اگر چه
نظر فیروز و
ایرج، آنها
را نیز در بر
می گیرد.
من
نمی فهمم ایرج
مصداقی چه
اصراری دارد،
درست در تمامی
روایت هایی که
به زعم خودش
نقاط ضعف
زندگی دوران
زندانش هستند
دنبال توجیه کردن
غیر منطقی
مسئله میپردازد.
هیچ انسان
سالم و عاقلی
جهنمی را که ایرج
در ص 110 ج 2 به
عنوان بیگاری
توصیف می کند
نمیپذیرد
برای اینکه
از «نشستن در
کلاس های
ایدئولوزیک
فرار کند».
ایرج با آوردن
این توجیهات
بجای اینکه
همدردی
خواننده را از
شرایط طاقت
فرسایی که به
اجبار به همهی
زندانیان بند
تحمیل شده با
خود همراه
سازد. خواننده
را پیش از همدردی
به کنکاش و
تامل در شخصیت
نویسنده میکشاند
و ذهن خواننده
را نسبت به
انگیزههای
روایی
نویسنده
مسئله دار میکند
و این از برجسته
ترین نقاط ضعف
نویسنده و
کتاب است که
میتواند به
زحمات بی دریغ
نویسنده لطمه
وارد کند.
کتاب
را با ادامه
شرح حوادث
بندی که ایرج
در آن بسر میبرد
دنبال کردم،
اگر چه تا
حدودی اشتیاق
اولیهی
مطالعه کتاب
را از دست
داده بودم.
اما هنوز شرح
شرایط زندان
قزلحصار در
دوران حاج
داوود از زبان
و قلم ایرج میتوانست
هر خواننده ای
را به عمق
جنایتهای
جمهوری
اسلامی در
زندانهایش
رهنمون سازد و
خواننده را به
دنبال خود بکشاند.
من نیز صفحات
کتاب را پشت
سر میگذاشتم
و پیش میرفتم.
انگیزه
خواندن کتاب
دوباره در من
تقویت شده بود
. به صفحه 162
رسیدم که ایرج
چکیدهی
دیدگاه
ایدئولوژیک
خود را در دو
سطر به صورت
روشن و آشکار
به نمایش
گذاشت. اوضمن
شرح فعالییتهای
فرهنگی رژیم
در زندان به
ماجرای نمایش
فیلم دیدار
مسعود رجوی با
صدام حسین میپردازد
که توسط حسین
شریعتمداری
در زندان به نمایش
گذاشته شده
بود و با
اشاره به
قسمتی از فیلم
یعنی "دیدار
مسعود و مریم
رجوی از بار
گاه امام حسین
در کربلا"
واینکه مسعود
رجوی در حال
بوسیدن
"ضریح" امام
حسین بود و
نیز "هنگامی
که مسعود و
مریم در حال
خواندن نماز
بودند، فیلم
با حرکت آهسته
صحنه های سجده
بر خاک و بوسیدن
ضریح را ده ها
بار نشان می
داد" به این
استنتاج می
رسد که رژیم
با نمایش فیلم
میخواست به
نیروهای
مارکسیست
پیام دهد که
"مجاهدین
مانند ما
هستند و به
هیچ وجه فرقی
در محتوا با
ما ندارند. و
از آنجا که
"خود را منبع و
سمبل رذالت و
پستی در دنیا
گرفته بودند،
تلاش میکردند
با هم سنگ
نشان دادن
مجاهدین با
خودشان، آنان
را نیز خراب
کنند.آنان میخواستند
این را در ذهن
مارکسیستها
حک کنند". ایرج
مصداقی
استنتاج این
چنینی خود از
فیلم را وسیله
و مقدمه ای
قرار میدهد
تا چکیده
اندیشه و نظر
غایی خود را
این گونه
آشکار سازد،
"به نظر من
آنانی که
امروزه در
خارج از کشور،
مجاهدین و
رزیم را از یک
سنخ می دانند
و مدعی هستند
که از نظر
ایدئولوژی و
فرهنگ فرقی
بین انان و
رزیم نیست و
شاید مجاهدین
از رژیم هم
بدتر باشند،
اگر در صف
رژیم نباشند،
در واقع فریب
ثرفندهای
رژیم را خورده
و تسلیم سیاست
فریبکارانه
آن شده اند"ص 162
ج 2 . وقتی نگاه
ایرج را همراه
با صدور حکمی
"قصاص" گونه
در این سطور
خواندم، قلم
را در لای
کتاب گذاشتم و
برای دقایقی
کتاب را بستم
و ذهنم به
نتایج 25 سال
جنایتهای بی
وقفهی جمهوری
اسلامی بر
جامعهام رفت
که فقط بربستر
همین نگاه و
اندیشه به
توجیه کشتار و
جنایتهایش
پرداخته است.
من فکر میکنم
تمامی
ایرانیانی که
حتا یک روز
سرکوب، شکنجه
و جنایتهای
جمهوری
اسلامی را
تجربه کردهاند
میدانند که
جمهوری
اسلامی از
همان فردای به
قدرت رسیدن،
بر اساس تفکر
اینچنینی
ایرج مصداقی
به قلع و قمع
جامعه دست زد
و با بیان اینکه:جمهوری
اسلامی در
«حال مبارزه
با آمریکا» است
و«آمریکا در
صدد براندازی
ما است». هر
صدایی را که
به اعتراض بر
علیه جمهوری
اسلامی بر خاست
به عنوان
«عوامل امریکا
و رژیم شاه» و
یا اینکه
در«صف آمریکا
بوده و فریب
ترفندهای
آمریکا را
خورده و تسلیم
سیاست فریبکارانهی
آن شده اند»،
به زیر شلاق و
داغ و درفش
کشانید و رفت
بر ما و ملت
ایران هر آنچه
که نمیبایست
میرفت. اگر چه
نظریه
پردازان
اولیه این دید
گاه و نگرش
این چنینی به
دنیای
پیرامونی،
رهبران حزب
توده بودند که
با نوشتن
مقالات مطول
خودشان و موضع
گیری سیاسی
این چنینی در
برابرسازمانهای
انقلابی،
جمهوری
اسلامی را
مسلح به این تفکر
و اندیشه
کردند. و
امروز بعد از 25
سال تجربهی
جنایت و
کشتاربر بستر
این نگاه و
اندیشه، ایرج
مصداقی مدار
حرکت نگاهش بر
همان پاشنه میچرخد.
و من در حالی
که کتاب هنوز
در حالت بسته
پیش رویم بود
با خود زمزمه
کردم: «همهی
حسرت من، از
حرکت پرگاری
خود میباشد
که ز صفر است
به صفر». قسمت
اصلی فیلم،
نمایش دیدار
مسعود رجوی با
صدام حسین بود
که ایرج با
سکوت از کنارش
گذشته. در
واقع پیام
اصلی فیلم در
آن شرایط جنگی
که میان رژیم
صدام و جمهوری
اسلامی بود و
هر روز کشتار
و ویرانی بیشتری
بر جای میگذاشت،
نشان دادن
"دست در دست هم
بودن صدام و مسعود
رجوی بود". اما
استنتاج من
ازنمایش قسمت مورد
نظر که بدان
استناد شده،
با استنتاج
ایرج به کلی
متفاوت است.
جمهوری
اسلامی
مجاهدین را
"منافق" می
دانست و این
گونه تبلیغ میکرد
که آنها
اعتقادی به
مبانی اسلام
ندارند و برای
"فریبکاری"
جامعه ، ظاهرا
خود را به
مذهب و اسلام پای
بند نشان می
دهند.من بر
این باورم که
مسئولان
فرهنگی زندان
با نمایش این
فیلم میخواستند
"ظاهر
فریبی"،
"نفاق" و
"دورویی" مجاهدین
را از نگاه خودشان،
به نمایش
بگذارند و
نشان دهند که
رهبران
مجاهدین
"تظاهر" به
بوسیدن "ضریح
امام حسین" و
سجدهی
"خاضعانه" بر
خاک او می
کنند. و نیز میتوانست
در جهت مسئله
دار کردن بخشی
از نیروهای
مجاهدین درون
زندان باشد که
با نگاهی ورای
گرایش مذهب
سنتی به
سازمان
مجاهدین پیوسته
بودند. ایرج
مصداقی با
استنتاج خود
خواسته
اندیشهای را
که امروزه در
تقابل با
برنامه و
سیاستهای
مجاهدین است،
به نازل ترین
سطح آن یعنی
همسانی
برپایی انجام
نماز و روزه،
بر گذاری اعیاد
مذهبی و مراسم
سوگواری
پیامبر و
امامان با جمهوری
اسلامی
بکشاند. من لازم
میبینم یکی
از تجربههای
مشخص زندان را
در اینجا
بیاورم:
دراسفند ماه 66
در زندان رشت
زندانیان
مجاهد بند در
تدارک
برگذاری جشن
بعثت پیامبر
اسلام
بودند.ما
زندانیان
کمونیست به
عنوان میهمان
به مراسم دعوت
شده
بودیم.حسین
خداپرست به
عنوان
نماینده
مجاهدین در مقالهای
مبسوط به
تبیین رسالت
پیامبران از
آدم تا پامبر
اسلام پرداخت
و در پایان
مقاله با
برجسته کردن
نقش رسالت
پیامبران
"اولی العزم"
اسامی آنان را
ذکر کرد. اما
به جای 5
پیامبر" اولیالعزم"
از 6 پیامبر
نام برده شد.
مسعود رجوی ششمین
پیامبر "اولی
العزم"
بود.اینک من
از ایرج
مصداقی سئوال
میکنم؛ که
خمینی چگونه"
امام" شد؟ آیا
ابتدا توده
های مردم او
را"امام"
نامیدند یا
"حواریون" و
"نخبگان"
پیرامون او به
القای
"امامت" او
پرداختند؟ به
چه منظور به
القای واژهی
"امام" در
جامعه دست
زدند، آیا
صرفا به عنوان
"رهبر" و از
منظر حقوقی یا
از منظر
"قداست" که
وارد شدن بدان
حریم "کفر" و
"ارتداد" است
و موجب
"عقوبتی" سخت جانکاه.
و دیدیم از
قبل همین
"امام" و دادن
"تقدس" به آن
چه بر سر ملتی
آورده شد. اگر
بپذیریم زندانیان
سیاسی در
زندان هر
رژیمی در عام
نرین مفهوم
خود، نخبگان و
اندیشه ورزان
سیاسی آن
جامعه هستند،
وقتی هنوز
شمشیر خونین
قداست "
امام"بر فراز
گردن همگان
قرار دارد این
نخبگان سیاسی
تلاش می کنند
فرد دیگری را
تا حد قداست
"پیامبر" در
رگان جامعه
جاری سازند،
آیا کسی را
جرعت راه
یافتن در حریم
قداست
"پیامبر"
فردای ایران
خواهد بود.
با
تلاش مجدد
مطالعه کتاب
را دنبال
کردم. اگر چه
هنوز نمیتوانستم
بر مسند قظاوت
بر شرح روایتهای
کناب بنشینم.
چرا که شرح
وقایع مربوط
به بند هایی
بود که من حتا
یک روز هم در
آن بندها با
ایرج مصداقی
زندگی نکرده
بودم. این
مسئله برایم
دو سویه بود.
از یک طرف تا
حدودی مرادر
دنبال کردن
شرح روایت
زندان بدون
فشار روحی پیش
میبرد چون
ابتدا به ساکن
میبایست اصل
را بر صداقت
نویسنده میگذاشتم
و همهی روایتهای
زندان را همان
گونه که ایرج
پیش میرفت میپذیرفتم.
بجز در مواردی
که با شیوه
برخورد و اندیشههای
او در تقابل
قرار میگرفتم،
قادر به قظاوت
نبودم و از
طرف دیگر یک
دغدغه خاطر در
من ایجاد شده
یود که مبادا
عدم آگاهی من
از آنچه بر
زندانیان
بندهای موجود
گذشته و
نویسنده به
شرح وقایع آن
می پردازد
باعث شود
مسائلی را که
واقعیت هم
نداشته
بپذیرم. در
مجموع کفه ترازو
به نفع آرامش
ذهنی من بود و
اینکه کماکان
به حافظه و
صداقت
نویسنده
اعتماد داشته
باشم. اما
کنکاشم به
نحوهی نگاه و
نگرش نویسنده
تا حدودی تامل
برانگیزتر
شده بود. با
نویسنده سال 64
را پشت سر
گذاشتم و با
برچیده شدن
واحد 1 قزلحصار
مجددا کتاب را
با روایت بند 1
واحد 3 دنبال کردم.
که" این بار
تلفیقی از
بندهای 1، 2 ، 3 و 4
واحد 1 قزلحصار
تشکیل یافته
بود و بههمین
دلیل تمامی
تضادهای
بندهای فوق به
این بند منتقل
شده بود".
نویسنده ضمن
شرح بی سامانی
بند و اینکه "
تعدادی از
افراد که در
بندهای سابق
مسئولیت
داشتند، از
جمله مسئولان
نظافت و صنفی
که پخش غذا
نیز به عهده
او بود، همچنان
به کار خود
مشغول بودند.
ولی تعدادی از
زندانیان
مارکسیست آنها
را به رسمیت
نمیشناختند و
معتقد بودند
که باید ابتدا
به ساکن اساسنامه
ای برای بند
نوشته و بعد
بر اساس آن انتخاباتی
در بند صورت
گیرد"ص 249 ج 2 به
شرح تضادهای
موجود بند می
پردازد و
تصویری از بند
میدهد که بیسامانی،
تشتت،
کارشکنی و
انفعال در
پیشبرد امور
صنفی بند از
مشخصههای
بارز نیروهای
کمونیست بود و
مجاهدین از انسجام
و اقتدار"
تصمیم گیری
همه جانبهی
تشکیلاتی " بر
خوردار بوده
اند. "کثافت از
سر و روی بند
بالا می رفت.
آب و لجن، سطح
حمام را
پوشانده بود و
دیوارهای
حمام و توالتها
را جرم گرفته
بود. وسایل
عمومی از جمله
کتابهای
تقریبا 4 بند،
به این بند
انتقال یافته
بود. همه چیز
روی زمین
پراکنده بود.
حیاط بند به سمساری
و یا بازار
سید اسماییل
تهران بیشتر
شباهت داشت تا
حیاط بند
زندانیان
سیاسی! هر کس
هر جا که میرسید،
لباسش را
آویزان میکرد
و وسایل اضافی
اتاقش را پخش
میکرد
و...اوضاع
اسفناکتر از
آنی بود که
بشود تصورش
کرد. هیچ
کوششی برای
سامان دادن به
اوضاع در هم
ریختهی بند
نیز با موفقیت
روبرو نبود.
کسانی که پیشنهادهای
گوناگون در
باره تهیه
اساس نامه و ...
میدادند نیز
هیچ تلاشی
برای پیشبرد
پیشنهادهای
فوق به خرج
نمی دادند" ص 250
ج 2 و تمامی
مشکلات ایجاد
شده هم از طرف
کمونیست ها
بود « که نمی
توانستند در
یک اتاق به یک
موضع واحد دست
یابند» ص 250 و
سرانجام با«
تحریم
انتخابات از
سوی عده ای از
زندا نیان
مارکسیست»
نویسنده «به
عنوان مسئول
نظافت بند»
انتخاب می
شود. من در
مقام قضاوت
نیستم و
طبیعتا
رفقایی که در
دوره زمانی
مورد بحث در
بند 1 واحد 3 با
ایرج مصداقی به
سر برده اند
می بایست به
صحت و سقم
مسائل طرح شده
در این فصل
کتاب بپردازند.
اما من می
خواهم به روال
کاری که از
ابتدای نوشته
تا کنون در
پیش گرفتهام
روی نوعی دیگر
از نگاه و
نگرش ایرج
مصداقی کمی
تامل کنم.
نویسنده در
شرح روایت بند
ادامه می
دهد:«چیزی از
انتخاب ما
نگذشته بود که
شرح وظایف
مسئول نظافت
از سوی عده ای
از زندانیان مارکسیست
تهیه شد و به
اتاقها برای
اعلام
نظرهایشان
ابلاغ شد. در
این راه یکی
از فعال ترین
افراد، منصور
نجفی از اعضای
وحدت
کمونیستی بود
که بسیار
مسئولانه و پر
کار برخورد میکرد
و قدمهای
اساسی برای
پیشبرد امور
بند و تفاهم
بین زندانیان
بر میداشت»ص 252.
پس از دو ماه
که طبق
اساسنامه،
مدت مسئولیت
ایرج مصداقی پایان
مییابد او
اینگونه به
شرح ماجرا میپردازد:«بعد
از دو ماه از
تصدی مسئولیت
نظافت به
منصور نجفی و
چند تن دیگر
از بچهها
مراجعه کردم و
گفتم: دوران
مسئولیت من به
سر رسیده است
خواهشمندم
تدارک
انتخابات
دیگری را ببینید.منصور
در حالی که
دست مرا گرفته
بود و مرا به
گوشهای میبرد
گفت، پدر
سوخته! دوباره
میخواهی چه
فیلی هوا کنی؟
برای چی میخواهی
دوباره الم
شنگه به پا
کنی؟ مگر آن
بار کم مصیبت
کشیدیم، تازه
بند سامان
رسیده است. بعد
در حالی که میخندید،
گفت: اختیارات
اضافی میخواهی؟...گفتم:
نه چیزی نمی
خواهم... فقط میخواستم
بر خلاف
اساسنامهی
بند کاری
نکرده باشم.
خودت می دانی
که چه تلاشی
برای تصویب آن
به خرج داده
شد و چقدربحث
و صحبت
پیرامون تک تک
مواد آن شد و
چه اندازه وقت
و انرژی صرف
آن شد.... منصور
نجفی در حالی
که میخندید
گفت: پدر
سوخته! میخواهی
ما را مجازات
کنی؟ بعد
اضافه کرد،
فکر نمیکنم
که کسی یادش
باشد در آن
اساسنامه چه
چیزی نوشته
شده است»ص 4- 263. با
آوردن این نقل
قول بلند میخواهم
اندکی روی آن
تامل کنم.
منصور نجفی
امروز میان ما
نیست و در
کشتار جمعی
تابستان 67
همراه با
هزاران
زندانی سیاسی
دیگر جان
باخت. من با او
در زمستان 63 و
بهار 64 هم
اتاقی بوده
ام. اینکه او«
یکی از فعال
ترین افراد
بند بوده که
بسیار مسئولانه
و پر کار بر
خورد میکرده»
هیچ تردیدی
ندارم. اما
تصویری که
ایرج مصداقی
در پاراگراف
دوم از منصور
نجفی میدهد جدای
از قضاوت در
صحت و سقم آن،
بیانگر
تصویری همسان
و همگون
نویسنده و
منصور به صورت
توامان است.
از قدیم گفته
اند: میخواهید
کسی را خراب
کنید بد از او
دفاع کنید. وایرج
مصداقی که طبق
ادعای خودش
روابط دوستی هم
با منصور
داشته به بارزترین
شکلی تصویری
باند باز و پیش
برنده مسائل
از بالا بدون
باور داشتن به
جمع زندانیان
از او و خود
ارائه داده
است. ایرج فقط
از منصور نام
می برد و
از«چند نفر
دیگر» که با آنها
صحبت کرده هیچ
حرفی در میان
نیست.نه نامی
و نه موضع و
نظرشان نسبت
به اظهار
نویسنده مبنی
بر پایان دو
ماهه تصدی
مسئولیت
نظافت که در
اساس نامه قید
شده است. جمله
به جمله
اظهارات
منصور نجفی را
از زبان ایرج
مصداقی
بخوانید: کل
زندانیان بند
را از نگاه
خودشان
همانند
"گوسفندانی"
برای خواننده
تصویر میکنند
که بعد از
گذشت دو ماه
از اساس نامهای
که به تصویر
نویسنده" چه
تلاشی برای تصویب
آن به خرج
داده شده و چه
قدر بحث و
صحبت پیرامون
تک تک مواد آن
شده و چه وقت و
انرژی صرف آن شده
است" به سادگی
آب خوردن باهم
تکرار میکنند
که "فکر نمی
کنم که کسی
یادش باشد که
در آن اساس
نامه چه چیزی
نوشته شده
است" جنبش
انقلابی
ایران تا
زمانی که
مبارزین و سیاسیوناش
این چنین اسیر
چمبرهی
باندبازی و
نگاه قدرت از
بالا هستند و
دیگران را هم
چون " گوسفند"
می پندارند
هرگز به تحولی
بنیادین
نخواهد رسید.
ایرج مصداقی
در مقدمهی
کتاب به
خوانندگان
خود وعده داده
بود" در رابطه
با کسانی که
امکان پاسخ
گویی ندارند
پرده دری نکرده
و از آوردن
نام کامل شان
خودداری کند"
منصور نجفی
اینک در میان
ما نیست تا
پاسخ گو باشد
اما چنین
اندیشه و
نگرشی شایستهی
هیچ انسانی که
نام کمونیست
را بر خود
نهاده نیست و
دارندگان این
نگاه و نگرش
باید با خود تسویه
حساب جدی
نمایند.
نویسنده
در ادامهی
روایت درون
زندان همانند
جلد اول، قسمت
پایانی جلد دوم
را به بررسی
تحلیلی و نقد
نوشتههای
زندانیان
دیگر میپردازد
و مجددا با
نگاه این که "
تمام حقیقت" در
دستان او است
همه را نفی میکند.
نویسنده که تا
این لحظه 7 سال
از دوران زندان
خود را به
روایت نشسته
دو خط را به
موازات هم در
شرح بیان
روایتهای خود
پیش برده : 1- خاک
پاشیدن در چشم
زندانیان
"مارکسیست ". 2-
دفاع بی چون و
چرا از تمامی
مواضع
زندانیان
مجاهد. ( بحث من
از مسالهی
توابین
جداست، اگرچه
تعریف من از
تواب با آن چه
ایرج مصداقی و
به تبع آن
زندانیان
مجاهد از تواب
ارائه میدهند
متفاوت است.)
نویسنده در
بیان روایت
خود نه تنها
کوچک ترین
اشارهای به
یک شیوهی
مشخص از دوران
زندگی
زندانیان
مجاهد یعنی " توبه
تاکتیکی" یا
هر نام دیگری
که می خواهید
رویش بگذارید
نمیکند بلکه
با حملهی
شدید به
زندانیانی که
در کتاب
خاطراتشان به این
پدیده
پرداخته اند
به نفی مطلق
آن نیز برخاسته
است. انتظار
من از نویسنده
که نزدیک به 2000 صفحه
به روایت و
تحلیل زندانهای
جمهوری
اسلامی
پرداخته و به
اعتقاد من کاری
بس عظیم را
رقم زده است
این بود که
خود به عنوان
یک مجاهد پیش
و بیش از همه
به بررسی
چگونگی سیر
این حرکت که
در سالهای 61 و 62
بیش از همه
گلوی نیروهای
چپ و مارکسیست
را فشرد و در
ثانی خود
مجاهدین هم از
تبعات آن بی
بهره نبودند
میپرداخت. نه
از آن منظر که
با بررسی آن
بخواهیم به
زیر ضرب گرفتن
مجاهدین
بنشینیم بلکه
بدان منظر به
جمع بندی یک
مرحله از دوران
زندان در دههی
60 بپردازیم که
باعث زدودن
زشتی و قباحت
پدیدهای در
زندان شد که
از آن به
عنوان "توبهی
تاکتیکی" نام
برده میشود.
هر کسی میتواند
هر نامی بر آن
بگذارد اما
فقط بررسی درست
آن میتواند
تجربهای باشد
برای آیندگان
و نیز صیقل
دادن و شفاف کردن
نگاه و اندیشهی
دیگران تا
خواسته و
ناخواسته به
مخدوش کردن ارزشها
و ضد ارزشها
نشویم و با
دست خود زشتی
و قباحت پدیدهها
را کم رنگ
نسازیم. زیرا
همان قدر که
موظف به پاسداری
ارزشهای
والای انسانی
و انقلابی
هستیم باید
قبح و زشتی هر
پدیده ای را
نیز در جای
خود آشکار
سازیم تا
ساختمان و
جامعهای را
که برای ساختن
آن تلاش و
پیکار می کنیم
سنگ سنگ آن هر
کدام در
جایگاه واقعی
خود قرار بگیرد.
نویسنده در
روایت خاطرات
زندان از سالهای
61 و 62 نه تنها
کوچکترین
اشارهای به
رشد و گسترش
این پدیده نمیکند
بلکه با مقدمه
چینی از اختلاف
نظر میان
لاجوردی که "
خط توبهی
گروهکها و
ارشاد را قبول
نداشت " و"
سپاه
پاسداران که
روی آن حساب و
عمل میکرد" ص 304 .
این گونه
القاء میکند
که "توبهی
تاکتیکی
ساخته و
پرداختهی ذهن
لاجوردی بوده
است تا بهانهای
برای دست
یافتن
زندانیان تحت
اختیار سپاه را
به دست آورد" ص
306ج 2 . و آنگاه
ضمن رد ادعای
زندانیانی که
در خاطرات خود
به توبه
تاکتیکی
مجاهدین در
زندان اشارهای
کرده اند
شدیدا تاخته و
مینویسد "
متاسفانه
بعدها
زندانیان
کمونیست هر یک
به گونه ای
تحت تاثیر جو
به وجود آمده
و بعضی منافع
سیاسی و گروهی
به این مساله
دامن زدند" ص 305.
ایرج مصداقی
برای نفی مسالهی
توبهی
تاکتیکی تا آن
جا پیش میرود
که به کتاب "
قتل عام
زنداناین
سیاسی" از انتشارات
مجاهدین که در
آن به گونهای
از فریبا
عمومی وبیان
ویژگی هایش
یادآوری شده
که میتواند
تداعی کنندهی
توبهی
تاکتیکی از طرف
مجاهدین باشد
حمله میکند و
این گونه مینویسد:
اختصاص بخشی
از کتاب قتل
عام زندانیان سایسی
به شهید فریبا
عمومی ( به
عنوان یکی از
زنان شاخص
مجاهد) و نحوه
بیان ویژگیها
و اعمال وی در
زندان از زبان
یکی از شاهدان
و هم بندان وی
که شائبهی
تایید خط
تشکیلات 209 و "
توبهی
تاکتیکی" تو
سط مجاهدین را
به اذهان
متبادر میکند،
از نظر من ( علی
رغم احترام
عمیقی که برای
او قائل هستم)
ناشی از عدم
تسلط و شناخت
گردآورندهی
کتاب نسبت به
مسائل زندان و
واقعیتهای آن
است تا انعکاس
نظر مجاهدین
خلق چون در آن
صورت سازمان
مجاهدین باید
مسئولیت
بسیاری از
امور را به
گردن بگیرد. ص314.
با خواندن
همین سطور و
آشنایی با
دیدگاه ایرج
مصداقی میتوان
دریافت او اگر
یکی از نظریهپردازان
"توبه
تاکتیکی"
نبوده باشد
بدون شک از
تایید
کنندگان آن در
زندان بوده
است. کشاندن
بحث " توبهی
تاکتیکی " به
این که آیا
رهنمود
تشکیلاتی
مجاهدین از
بیرون بوده یا
این که در
درون زندان از
طرف زندانیان
مجاهد مورد
تایید قرار
گرفته هیچ
مشکلی را حل نمیکند.
آن چه مهم و
قابل بررسی
است این که آن
چنان قبح و
زشتی این
پدیده بیرنگ
شده بود که
همانند یک چک
سفید برای هر
زندانی قابل
استفاده شده
بود. چرا که
مطمئن بودند
با کمترین
هزینه و
برخوردی
هرگاه اراده
کنند میتوانند
دوباره در
درون
زندانیان
مجاهد قرار گیرند
و به علاوه در
بیرون نیز،
آغوش گرم سازمان
برای آنها
باز است. و این
همان فاجعهای
بود که میتوانست
از ظرفیت
انقلابی
زندانیان برای
پاسداشت ارزشهای
زندانی سیاسی
بکاهد و زمینه
را برای رشد جریان
توابیت
هموارتر سازد.
به عبارتی در
بسیاری موارد
مرز بین تواب
، خائن و
جاسوس با زندانیانی
که " غیرتواب"
نامیده میشدند
چندان در هم
تنیده شده بود
که با هیچ شمشیر
برندهای قابل
تفکیک نبودند.
در تابستان 62
وقتی در زندان
زیرزمین رشت
بودم ح – حقانی
از زندانیان
مجاهد تواب و
نگهبان بند بود.
او بعد از
آزادی، بدون
پرداختن هیچ
هزینهای در
قبال گذشتهی
خود به
مجاهدین
پیوست . ه –
فولادی از
زندانیان
مجاهد رشت در
دستگیری اول
با پذیرش توبهی
تاکتیکی آزاد
شد. پس از
دستگیری
مجدد، دوباره
در همان مسیر
گام گذاشت . او
که از افراد
تشکیلاتی
سازمان مجاهدین
بود اتخاذ
توبهی مجددش
چنان وحشتی در
میان
زندانیان
مجاهد بند
انداخته بود
که صحبت از
کشتن او در
زندان به میان
آورده بودند.
پس از طی دورهای
زمانی که با
عدهای از زندانیان
رشت به
گوهردشت
انتقال یافت
دوباره به کانون
گرم مجاهدین
زندان پیوست.
تا جایی که در
یک حرکت
باورنکردنی
او را به
عنوان
نماینده و
رابط
تشکیلاتشان
به نیروهای
کمونیست بند
معرفی کردند
که زندانیان
کمونیست حاضر
به پذیرش او
نشدند. من در
سال 66 در زندان
رشت با ه –
فولادی هم بند
شدم . او مجددا
تواب شده بود
و گزارشهای
بالا بلند او
از نحوهی
مناسبات
زندانیان به
عنوان گزارشهای
تشکیلاتی
بند، راهی
دفتر رییس
زندان می شد.
طبیعتا ایرج
مصداقی خود
نمونههای
فراوانی از
این دست دارد
و به خوبی به
آن واقف است.
ایرج مصداقی
به نوعی
غیرمستقیم
سطور بالا را
تایید میکند.
او در برخورد
و نقد مقالهی"صبا
اسکویی" با
عنوان
"روزهای پر از
رعب و وحشت
سال 67......" به طرح
سوالی از صبا
اسکویی میپردازد:
که چرا حتی یک
نفر از
زندانیان "چپ
انقلابی " بعد
از آزادی
دوباره
دستگیر نشد
ولی تعداد بسیاری
از همان
توابان و
بریدگان
دوباره
دستگیر و بعضا
اعدام شدند ص 403
ج 3. از نگاه
ایرج مصداقی دستگیر
نشدن دوبارهی
زندانیان چپ
انقلابی جرم
تلقی میشود
تا آن چه در
زندان به
عننوان " توبهی
تاکتیکی " شکل
گرفت رنگ
ببازد در حالی
که همین سوال
او موید نظریهی
پذیرش توبهی
تاکتیکی از
طرف مجاهدین
است و بیانگر
دادن چک سفید
به توبه
کنندگان
تاکتیکی بود
تا بی دغدغهی
خاطر بدان سمت
حرکت کنند و
مطمئن باشند
که آغوش
مجاهدین بدون
پرداخت هزینهای
برایشا ن باز
است. تنها
کافی است
مجددا به ندای
مجاهدین لبیک
بگویند. ایرج
برای پیش برد
بحث خود درنفی
" توبهی
تاکتیکی" با
طرح این که "
به نظر نمیرسد
که یک سازمان
و یا جریان
سیاسی به درست
یا غلط، شعار
سرنگونی و
مقاومت و
حداکثر تهاجم
را سرلوحهی
کار خود قرار
دهد و هم زمان
برای مقابله
با رژیم در
زندانها به
هواداران خود
خط " توبهی
تاکتیکی" و
همراهی کردن
با رژیم را
سفارش کند ص 306.
به یک خلط
مبحث آشکار
دست میزند و
در واقع
همانند
بسیاری از
صفحات کتاب شیوهی
پلمیک را با
مخالفان نظریاش
پی می گیرد. که
طبیعتا نمی
تواند از منظر
روشنگری
حقیقت باشد .
من هرگز
اعتقاد
نداشته و ندارم
که مجاهدین از
بیرون از
زندان خط توبهی
تاکتیکی را به
زندانیان
سفارش کرده
باشند و تا
کنون هم
نشنیده ام که
کسی از
نیروهای چپ چنین
ادعایی کرده
باشد. چنان که
حتی از بیرون
توصیه نکردند
که به جای
واژهی مجاهد"
منافق " را به
کار ببرند.
اما چه کسی امروز
میتواند ادعا
کند که به کار
گیری لفظ "
منافق" از طرف
مجاهدین در
درون زندان،
کاری
تشکیلاتی
نبوده است که
همه بدان رهنمون
میشدند.چنانکه
ایرج مصداقی
به دنبال نفی
"توبه تاکتیکی"
برای تبیین
نظریه به کار
گیری وازه "منافق"
در درون زندان
مینویسد: بر
زبان جاری کردن
کلمهی
"مجاهدین"
مترادف با
دفاع علنی از
سازمان
مجاهدین و
سیاست ها و عملکرد
آن تلقی میشد،
کاری که
زندانیان در
آن شرایط به
درستی از آن
ابا داشتند"ص
310 . من این حق را
برای خود
قائلم که
موافق نظر
ایرج نباشم.
چنانکه این
توجیه را برای
آن عده از
زندانیان
کمونیست بند 1
واحد 3 یا هر
بند دیگر که
نماز میخواندند
نیز نمی پذیرم
که به خواهند
بگویند: اگر
نماز نمی
خواندیم،
دفاع علنی از
مارکسیسم و
کمو نیسم
محسوب میشد و
این یعنی
"ارتداد". چرا
که در همان
زمان زندانیان
کمونیست بند ا
واحد 1 در
شرایطی به مراتب
سخت تر از
واحد 3 به سر میبردند،
اما نماز نمیخواندند
و بهایش را هم
پرداخت میکردند.
بحث من روی
پذیرش یک
موضوع و مقوله
به صورت خطی و
تشکیلاتی میباشد.وقتی
دیدگاهی در
عرصهی نظری
به عنوان
"تاکتیک"
پذیرفته شد.
به لحاظ روانی
زندانی را از
هر گونه
مقاومتی تهی
خواهد ساخت.
آیا بهایی که
زندانیان
مجاهد در سالهای
61 تا 66 برای به
کار گیری کلمه
مجاهد میبا
یست پرداخت میکردند،
بیشتر از
بهایی بود که
در روزهای
کشتار
تابستان 67 با
گفتن کلمه
مجاهد پرداخت
کردند.بدون شک
پاسخ منفی
خواهد بود.
آنچه برای
زندانیان
مجاهد اهمیت
داشت این بود،
که تا سال 66 به
کار گیری کلمه
"منافق" به
عنوان تاکتیک
و خط تشکیلاتی
درون زندان
برای
زندانیان
مجاهد امری
پذیرفته شده
بود اما از
سال 66 به بعد
گفتن کلمه
مجاهد به
عنوان خط
تشکیلاتی
درون زندان به
جای "منافق"
پیش روی
زندانیان
مجاهد قرار
گرفت. و هیچ ارتباطی
هم با بیرون
از زندان
نداشته که
مدعی شویم به
عنوان یک
دستور
تشکیلاتی از
طرف سازمان
مجاهدین به
زندانیان
داده شده است.
وقتی
از زندان
گیلان به قزلحصار
انتقال داده
شدیم، در
ساعات اولیه
که با چشمبند
در راهروی
بهداری واحد 1
نشسته بودیم پاسداری
ابتدا از
مصطفی وسپس از
ممی اتهام آنها
را پرسید.
هردو جواب
دادند"
هوادار
مجاهد".
پاسدار برافروخته
از خشم گفت:
جرئت دارید یک
بار دیگر اتهام
خود را
بگویید.آن دو
جواب دادند:
یک بار گفتیم
و کافی است.
آخر شب وقتی
وارد
"گاودانی" شدیم،
فردایش
زندانیان
مجاهد بی درنگ
به یک جمعبندی
تازه رسیدند و
رسما به همه
توصیه شد روی
بکار گیری
کلمه مجاهد
مقاومت نشان
ندهند و کلمه
"منافق" را
بکار بگیرند.
پرتاب کردن توپ
از درون زندان
به بیرون گرهی
را باز نمیکند.و
نمیتواند به
نفی موضوع
بیانجامد.
ایرج
مصداقی در
ادامه تحلیل
خود برای بکار
گیری کلمه
"منافق" به
جای مجاهد به
بیان ادلهای
میپردازد که
من از فهم آن
نا توان
ماندم. او ضمن
درست خواندن
موضع مجاهدین
در به کار
بردن کلمهی
"منافق" می
نویسد: آیا
پرهیز
زندانیان
سیاسی دوران
شاه از به کار
بردن کلمهی
"کارگر" در
رابطه با کسی
که کارهای بند
را انجام میداد،
دارای بار به
مراتب کمتری
نسبت به بر
زبان راندن
کلمه
"مجاهدین" آن
هم در برابر
یک رژیم ضد
بشری نبود"ص 310
ج 2 . به راستی
ایرج مصداقی
با نوشتن این
سطور تلاش میکند
به اثبات کدام
حقیقت به
پردازد؟ آیا
زندانیان
سیاسی دوران
شاه به جای
"کارگر"،
کلمهی
"آشغالی" را
به کار میبردند.
در ثانی چه کسی
ادعا کرده که
زندانیان
سیاسی دوران
شاه از موضع
ترس و فرار از
فشار و سرکوب
و با اتخاذ "تاکتیک"،
به جای
"کارگر" از
کلمهی
"شهردار"
استفاده میکردند.
اساسا کسی که
با الفبای
مبارزات
زندانیان
سیاسی دوران
شاه به ویژه
دهه 50 آگاهی
داشته باشد،
میداند که
شرایط مبارزه
در آن دوره از
کیفیتی
متفاوت با
جمهوری
اسلامی برخوردار
بوده است.
زندانیان
سیاسی دوران
شاه از موضعی
شفاف، روشن و
سیاسی با رژیم
شاه درگیر
بودند. دفاع
از مواضع
سیاسی به
عنوان خط غالب
و پیش برندهی
زندان بود.
زندانیانی که
به طور علنی
از مواضع
سیاسی _ تشکیلاتی
خود دفاع میکردند
چگونه می
توانستند از
روی" ترس و
ناچاری" به
جای کلمهی
"کارگر" از
"شهردار"
استفاده کنند.
ایرج مصداقی
اینبار به جای
"خاک در چشم
کمونیستها"ی
زندان جمهوری
اسلامی
پاشیدن، پا را
فرا تر گذاشته
و خاک در چشم
کل زندانیان
سیاسی دوران
شاه میپاشد و
به تبع آن
توهینی بس
بزرگ را به
زندانیان
سیاسی آن دوره
روا میدارد.
ای کاش ایرج
مصداقی همچون
راوی صدیقی فقط
به روایت
خاطرات زندان
خود میپرداخت
و زحمات بیدریغش
را با بیان
اینگونه
نظریه پردازیها
و توجیهات
کودکانه برای
به کار گیری
کلمهی
"منافق" به جای
"مجاهد" به
هدر نمی داد.
اما
بیان روایت
بایکوت در
زندانهای
جمهوری
اسلامی
ازنگاه و منظر
ایرج مصداقی
مرا در شگفتی
بیشتر فرو
برد. وقتی به
این صفحات
رسیدم و عنوان
"بایکوت در
زندان" را با
تیتر بزرگ
دیدم به خود
امید دادم که
نویسنده به لحاظ
حضور فعالش در
بندهای مختلف
و نیز چنانچه
از روایت هایش
پیداست، که
خود یکی از
تصمیم گیرندگان
اصلی
زندانیان
مجاهد در
بندها بوده،
ضمن پرداختن
به بحث
بایکوت،
آنگاه با
آوردن دهها
مصداق از
بایکوتهای
غیر انسانی،
"ایدئولوژیک
و تشکیلاتی" برگی
دیگر از صفحات
تاریخ زندان
را برای خواننده
کتابش باز
خواهد کرد. اما
هرچه پیشتر
رفتم به دیوار
سکوتی بلند و
غیر قابل نفوذ
بر خورد کردم.
انگار درتمام
سالهایی که
نویسنده در
بندهای مختلف
و همراه با دیگر
زندانیان
مجاهد بسر
برده اصلا
پدیدهی
بایکوتهای
غیرانسانی،
"ایدئولوژیک
و تشکیلاتی" وجود
خارجی نداشته
است.
ایرج
مصداقی بحث بایکوت
را اینگونه
آغاز میکند:
در زندان،
بایکوت،
ایزوله و
منزوی کردن، موثرترین
و بالاترین
ابزار برای
تنبیه یک فرد
است. این
سیاست در
ارتباط با
کسانی اعمال
میشود که به
اردوی
دشمن(جمهوری
اسلامی_ توضیح
از من است)
پناه بردهاند
و در واقع "خط
سرخ" را رد
کرده اند و
راه بازگشتی
برایشان
متصور نیست" ص
318 ج 2 . و آنگاه در
ادامه بحث
خود، بدترین
نوع بایکوت را
که نشانگر
"عدم ظرفیت
تحمل رقیب و
عقب ماندگی
فکری و سیاسیاش
را نمایان میساختند"
چنین به تصویر
میکشد:
بدترین شکل
بایکوت و مرزبندی
زمانی انجام
میگرفت که
افراد به
بهانهها، و
دستاویهای
گوناگون به
بایکوت
مخالفان
فکری، سیاسی،
ایدئولوژیک و
تشکیلاتی خود
پرداختند"ص 318 .
با خواندن این
سطور که من با
کلمه کلمهی
آن موافق
هستم، شوق من
برای دست یابی
به نمونههایی
که بدون شک
نویسنده میتوانست
شاهد مستقیم
آن بوده باشد،
فزون تر شد.
اما انگار در
تمامی سالهایی
که نویسنده در
بندهای
مختلف، همراه
با زندانیان
مجاهد
وکمونیست به
سر برده اصلا
پدیدهی
بایکوتهای "
سیاسی،
ایدئولوژیک و
تشکیلاتی" که
من از آن به
عنوان
"بایکوتهای
ضد انسانی"
نام میبرم
وجود خارجی
نداشته است.
من از خط بایکوتهای
سیاسی و
تشکیلاتی
مجاهدین بر
روی زندانیان
چپ انقلابی که
سیاستی
انتقادی و
آشکار برعملکرد
مواضع
مجاهدین به
ویژه در درون
زندان داشتند
صحبت نمیکنم.
من از آن لحظه
یاد نمیکنم،
وقتی در پاییز
65 با علی میر
نوری لنگرودی،(
زندانی سیاسی
دوران شاه که
چند ماه بعد
از آزادی،
دوباره در سال
58 دستگیر شده
بود و از آن
زمان در زندان
به سر میبرد و
در زندان هوادار
"اکثریت" شده
بود) در حال
صحبت بودم تا
از محمود
محمودی- بابک-
که در آن
روزها خبر
اعدامش را از
روزنامه
خوانده بودم
برایم حرف
بزند و در
پایان صحبت
وقتی از هم
جدا شدیم،
منصور عباسی
یکی از خط
دهندگان
زندانیان
مجاهد به طرف
من هوادار
"اقلیت" نه
مجاهد!، آمد و
با تحکم گفت:
شما نباید با
زندانی اکثریتی
حرف بزنید.
بلکه از
بایکوت شدن
زندانیان مجاهد
توسط تشکیلات
درون زندان
مجاهدین صحبت
میکنم، که
بعضا از عناصر
مقاوم زندان
هم بودند و
فقط به خاطر
موضع انتقادی
نسبت به مواضع
تصمیم
گیرندگان
مجاهد در درون
زندان ویا به
زیر اتوریتهی
کامل تصمیم
گیرندگان
مجاهد درون
بند نمی رفتند،
با چنان
بایکوت سنگین
"سیاسی و
تشکیلاتی"
روبرو میشدند
که در نهایت
میبایست از
پای میافتادند
یا سر تسلیم فرود
میآوردند.
درست زمانی که
صفحات بایکوت
کتاب را میخواندم
به یاد بهروز
رجایی افتادم.
زندانی مجاهدی
که در سال 63 در
زندان گوهردشت
قبل از اینکه
توسط مجاهدین
بایکوت شود، مسئول
توزیع سیگار
زندانیان بند
بود،وقتی میان
نیروهای چپ و
مجاهدین برسر
هادی فولادی
که تواب بود
اختلاف پیش
آمد و نیروی
های چپ حاضربه
پذیرش او به
عنوان رابط
مجاهدین
نشدند.به بهروز
رجائی دستور
داده شد تا از
دادن سیگار به
نیروهای چپ
خودداری شود.
این تصمیم و
دستورالعمل
زمینه مسئله
دار شدن بهروز
رجائی به تصمیم
گیرندگان
مجاهد درون
بند شد و
زندانیان
مجاهد هم برای
به تسلیم
وادار کردن او
از سلاح
بایکوت
استفاده
کردند که در
نهایت به افسردگی
و روان پریشی
بهروز منجر
گردید. من در
سالهای 67-65 با
بهروز رجائی
در زندان
گیلان هم بند
بودم.
افسردگی
او هر روز
شدیدتر میشد
اما همچنان در
بایکوت
زندانیان
مجاهد بود. در
آن شرایط
بحران و
افسردگی که به
مرز روان پریشی
رسیده بود فقط
رفیقمان
عبدالله
لیچایی که از
گوهردشت با او
هم بند بود هر
روز در زمانی
کوتاه با او
قدم میزد و
صحبت میکرد. و
دردناکتر از
همه این بود
که بهروز رجائی
در همان شرایط
بحرانی یکی از
زندانیان
اعتصابی اعتراض
به پوشیدن
لباس فرم
زندان بود که
همراه با
زندانیان
دیگر از رفتن
به ملاقات و
دیدار
عزیزانش
محروم بود و
سرانجام پس از
دو سال مقاومت
در کشتار جمعی
زندانیان
سیاسی در
تابستان 67جان
باخت. بایکوت
بهروز رجائی
تنها نمونه از
تجربه شخسی من
نیست اما
دردناکترین و
برجستهترین
آنهاست. ایرج
مصداقی در
تبیین نظری و
کلی پدیده
بایکوتهای
ضدانسانی، به
زیبائی قلم میزند.
اما به همان
زیبائی با یک
چرخش قلم، توپ
را به زمین
دیگران پرتاب
میکند تا
رسالت خود را
که دفاع مطلق
از سیاست زندانیان
مجاهد در درون
زندان است با
سکوت و کتمان
مصداقهای
بایکوت به
نهایت برساند.
با هم سطور
پائین را مرور
میکنیم:
«
مرزبندی های
سیاسی،
ایدئولوژیک
که منتهی به اعمال
روشهای به
غایت کینه
توزانه و
غیرانسانی میگردید،
در میان
زندانیان زن و
بندهای آنان
بیشتر به چشم
میخورد. حتی
در برخی از
موارد بسیاری
از مرزهای
انسانی را نیز
در نور دیده
بودند. این خود
نشان دهنده آن
است که چگونه
انسانهای صادق
و فداکار و
گاه دارای
عواطف عمیق و
لطیف نیز از
زمینه لازم
برای اعمال
شیوههای
غیرانسانی
برخوردارند...و
میتوانند بر
پایهی قضاوتهای
غلط و مرزبندیهای
نادرست،
تبدیل به
دژخیمان
بیرحمی
گردند". ص 319 جلد 2
.
و
آنگاه با
آوردن نقل قول
و مصداق از
کتاب خاطرات
ف- آزاد، توپ
رها شده در
زمین بند زنان
را به دروازه
زندانیان چپ و
کمونیست وارد
میکند. « خانم
ف-آزاد درباره
زندانی ای
بنام بهناز
بعد از آنکه
در اثر بی
مبالاتی ساکی
را روی سر یک
عضو نسبتا مسن
حزب توده می
اندازد که باعث
زخمی شدن صورت
وی شده مینویسد:
با صدای
افتادن ساک
چند نفری سر
خود را از روی
روزنامه و
کتاب بلند میکنند،
اما زود از
کنار موضوع میگذرند
و بی تفاوت به
خواندن ادامه
میدهند. چند
نفری کمی شوکه
شده اند.
سمیرا بهناز
را خطاب قرار
میدهد، بهناز
پاسخش را
نمیدهد و خنده
کنان از اتاق
خارج میشود.
خانم الف چند
قطره خون روی
گونه اش را
پاک میکند». ص 320
جلد 2 و
سرانجام ایرج
مصداقی جمع
بندی خود را
در چند جمله
اینگونه بیان
می کند: سیاست اعمال
بایکوت از سوی
عده ای از
زندانیان مارکسیست،
بویژه « خط سه
در مورد افراد
وابسته به
جریان های
دیگر در
بندهای زنان،
چیزی نبود جز
سیاستی در
خدمت رژیم به
ویژه در دوران
سرکوب» ص 320جلد 2.
هنگام خواندن
این سطور به
شهامت ف-آزاد
درود فرستادم
که بعنوان یک
زندانی زن مارکسیست
برای گام
برداشتن جهت
رسیدن به
دروازه
انسانیت و
افشای تمامی
رفتارهای ضد
انسانی بر
علیه انسا نی
دیگر، تن به
سیاست سکوت
نداده و حتی
از درون
زندانیان
مارکسیست اگربا
مصداقی از
حرکتهای
ضدانسانی
برخورد داشته
آنرا به تصویر
کشیده اما
باید صادقانه
اعتراف کنم که
نتوانستم
خشمم را نسبت
به ایرج
مصداقی و بند
بازیش روی
مقوله بایکوت
فرو خورم و سر
در گریبان فرو
بردم و تنها
در برابر نویسنده
علامت سوال
بزرگی گذاشتم
و از خود پرسیدم
چرا؟ و در
ذهنم برای
پاسخگویی به
این چرائی به
جستجو و کنکاش
پرداختم.
در
میان صفحات
خاطرات ایرج
مصداقی میتوان
به دو تصویر
متفاوت از او
دست یافت.
آنگاه که تنها
به روایت
خاطرات خود می
پردازد تلاش
کرده به زعم
خود، انصاف را
در بیان روایتها
رعایت کند،
اما آنگاه که
در منظر نقد
دیگران میایستد
به نظر میرسد
تا حدودی دچار
روحیه انتقام
گیری شده و نه
تنها از جادهی
اعتدال و
انصاف خارج میشود
بلکه ذهنش در
جریان
پاسخگوئی به
دیگران چنان
اسیر این
روحیهی
انتقام گیری
میشود که
گاهاً به نفی
پارهای حقایق
و واقیتها می
پردازد. من
پیشتر به نمونه
یرواند
آبراهامیان
اشاره کردم و
اینک به ذکر
نمونههای
دیگری خواهم
پرداخت.
ایرج
مصداقی در ص 344
جلد دوم کتابش
برای نفی
ادعای دکتر
غفاری چنین مینویسد:
در سلولی به
مساحت 4 متر
مربع یا اندکی
بیشتر ...(طبق
توصیف دکتر
غفاری) باید 25
نفر کف اتاق
مینشستند که
امریست محال.
زیرا اگر جائی
را یک نفر روی
زمین اشغال
کند 40 سانتی
متر مربع تصور
کنیم در اتاقی
به ابعادی که
ایشان گفته
اند(5، 4– 4 متر
مربع) بیشتر
از 12-11 نفر جای
نخواهند گرفت
و ایشان برای 13
نفر کم خواهند
آورد". جدای از
اینکه روایت
دکتر غفاری
درست یا
نادرست باشد
از جنبه
محاسبه و
احتمال وقوع چنین
شرایطی، اگر
ایرج مصداقی
یک محاسبه
کوچک ریاضی
انجام میداد
طبق فرضیهی
ادعائی خودش
که هر نفر 40
سانتی
مترمربع جای بگیرد
میتوانست به
این نتیجه
برسد که هر یک
متر مربع ده
هزار سانتی
متر مربع است
و اگر منظور
ایشان از 40
سانتی متر
مربع همان 1600
سانتی متر
مربع باشد(40*40)
بنابراین در
هر متر مربع
حدود 6 نفر میتوانند
بنشینند و از
آنجائی که
ایرج مصداقی
سطح اتاق را 4
متر مربع در
نظر گرفته
اند؛ فضای فوق
با محاسبهی
بالا برای 26
نفر خواهد
بود. حال این
موضع گیری را
مقایسه کنید
با آنچه خود
در مقام روایت
زندان شرح
داده و می
نویسد: در
فضای یک متر
در دو متر گاه
تا بیش از 30 نفر
برای مدتی بیش
از یک سال...
هزاران نفر
چنان شرایطی را
در زندان
خمینی تجربه
کرده اند . ص 238 ج 4
.اگر بگویم
قسمتهای نقد
و بررسی کتاب
نویسندگان
دیگر را، کسی غیر
از ایرج
مصداقی نوشته
شاید چندان بی
ربط نگفته
باشم.
ایرج
مصداقی در جلد
دوم کتاب
خاطرات خود
برای رد ادعای
دیگران که
نوشته اند، در
دوران میثم
مورد ضرب و
شتم توابان
واقع شده اند،
اینگونه
اظهار نظر میکند:«
اصولا بعد از
دوران حاج
داوود هیچ
توابی نمیتوانست
دست روی
زندانی بلند
کند و او را
مورد ضرب و
شتم قرار
دهد»ص 347.
من
خود شاهد دو
نمونه در درون
اتاق و راهروی
بند بودم تا
چه رسد به
بیرون از بند.
نمونه اول وقتی
در 25 دی ماه 63 یک
زندانی توده
ای برای گرفتن
کتاب وارد
اتاق17 شد،
نگهبان تواب
بند جلوی در اتاق
او را مورد
موُاخذه قرار
داد و چپ و
راست به گونهاش
سیلی حواله
داد. نمونه
دوم در اولین
روز ماه رمضان
سال 64، نگهبان
تواب به بهانهی
اینکه یکی از
رفقای من که
روبرویم
نشسته بود
چیزی در دست
دارد و مشغول
خوردن آن است
وارد اتاق شد.
در هنگام
بیرون رفتن از
اتاق در حالی
که متوجه
اشتباه خود
شده بود تلاش
کرد رفیقم را
آرام کند و
وقتی من هم به
او اعتراض
کردم در حالی
که نشسته بودم
یک سیلی به
گونه ام
نواخت، من هم
بلند شدم و با
مشت به صورتش
کوبیدم و
آنگاه راهی
قرنطینه شدم.
ایرج
مصداقی در
ارائه
اینگونه
اظهار نظرها به
نقل از کتاب
شهیدان حزب
توده می
نویسد: در سال 1363
پس از مشاجره
و درگیری که
بین زندانیان
سیاسی با
پاسداران رخ
میدهد، رفیق
غیاثوند را به
دلیل محبوبیت
زیاد در بند،
به همراه
تعداد دیگری
به اتاق مخصوص
بنام جهنم
منتقل می
کنند. رفیق
غیاثوند بیش
از چند ماه را
در جهنم
گذراند و علی
رغم بیماری
جسمی با روحیه
محکم به بند
باز گشت(ص 56
شهیدان حزب توده).
آنوقت خود
برای نفی
ادعای فوق
چنین اظهار
نظر میکند: من
خود در "جهنم"
یاد شده بودم
و در تمام سال 63
با دکتر سیف
اله غیاثوند
در بند 1 واحد 3
بودم. "جهنم" و
یا " قیامت" در
مهر ماه 62 آغاز
به کار کرد و
در تیر ماه 63 به
کار خود پایان
داد(ص 366 جلد 2). نمی
دانم
چطورایرج
مصداقی فکر می
کند " تمام
حقیقت در مشت
او" جای دارد و
با کدام حافظه
با قاطعیت از
بودن خود با
غیاثوند در
تمام سال 63 در
بند 1 واحد 3
صحبت میکند،
در حالی که
سیف اله
غیاثوند
همراه با 40 زندانی
توده ای دیگر
در اواخر
خرداد ماه 63 از
بند 1 واحد 3 به
بند 1 واحد 1 که
من در آن بودم
انتقال داده
شدند و تمام
سال 63 را از
تاریخ فوق به
بعد در بند 1
واحد 1 بسر
بردند.
از
دوم مهر ماه 63،
که بند باز و
عمومی شده
بود، حدود 5
ماه گذشته بود
اما
زندانبانان
نتوانسته بودند
قانون کذائی
منع رفت و آمد
زندانیان به اتاق
های یک دیگر
را به اجرا
درآورند. از صبح
25 دیماه 63 تمامی
نگهبانان
تواب گویا
دستوالعملی
مبنی بر
جلوگیری و
سرکوب
زندانیان در صورت
رفت و آمد به
اتاقهای دیگر
گرفته بودند.
رفت
و آمد به
اتاقها
همچنان ادامه
داشت، تا اینکه
ساعت 11 صبح یک
زندانی توده
ای برای گرفتن
کتاب وارد
اتاق 17 شد و پس
از چند لحظه
بیرون آمد،
نگهبان تواب
او را در جلوی
در همان اتاق
مورد مواخذه
قرار داد و بی
محابا چند
کشیده چپ و
راست حواله او
کرد و او مات و
مبهوت جلوی
نگهبان تواب
ایستاده بود.
با دخالت زندانیان
دیگر ماجرا به
درگیری کشیده
شد که منجر به
شکستن بینی
یکی از توابین
به نام "مورچه
خوار" توسط
مشتهای هادی
گردید. هنگام نهار
پاسداران
وارد بند شدند
حدود 20 نفری از
زندانیان از
جمله سیف اله
غیاثوند را از
بند بیرون
کشیدند و
روانه
"قرنطینه"
کردند. سیف
اله بعد از 2
ماه وارد بند
شد و آخرین
نفرات دو تن
از رفقای
اقلیت بودند
که پس از سه ماه
و نیم بودن در
قرنطینه، به
بند بازگشتند
و همه اینها
در دوران میثم
بود.
با
خواندن این
سطور و صفحات،
احساس بدی
پیدا کرده
بودم، بر
اعتماد من
نسبت به
نویسنده خدشه وارد
شده بود و حسی
در درون من
نطفه میبست
که تا حدودی
بوی تحقیر شدن
از آن به
مشامم میرسید.
احساس میکردم
نویسنده از
عدم آگاهی
خوانندگانش
به علت هم بند
نبودن با او
بهره برداری
کرده و به قلب
روایت
ماجراهای
زندان
پرداخته است.
هنگام مطالعهی
فصل فصل کتاب،
با خود میگفتم
من حتی یک روز
با ایرج هم
بند نبوده ام
تا به قضاوت
روایتهای او
بنشینم، و سعی
میکردم به
صداقت و حافظهی
نویسنده
اعتماد داشته
با شم. اما
مورد غیاثوند
مرا به سرگیجه
کشانده بود.
فقط
نمونهی
غیاثوند نبود
که مرا به این
احساس تلخ
کشانده بود،
بلکه اینک در
سطحی گسترده
تر میاندیشیدم
و به خود میگفتم،
چه تعداد دیگر
از این روایتها
در کتاب وجود
دارد که من
بعلت عدم
اطلاع مجبور
به پذیرش آنها
شده ام و این
آزارم میداد
و در ثانی شوق
و لذتی که از
آغاز مطالعهی
کتاب در جانم
نشسته بود به
سردی و تباهی
کشیده شده بود
و ادامه
مطالعهی
کتاب، با حسی
که پیدا کرده
بودم میتوانست
کمی برایم
سنگین و دشوار
باشد.
با
اعتمادی ضربه
خورده نسبت به
نویسنده،
کتاب رادنبال
کردم. جلد سوم
کتاب را با
عنوان "تمشک
های نا آرام"
پیش رو داشتم.
شرح روایت لحظههای
یکی از
بزرگترین
جنایتهای
تاریخ بشری
یعنی قتل عام
زندانیان
سیاسی در
تابستان 67 که
نویسنده با
تلاشی وافر به
ثبت لحظه لحظهی
آن در زندان
گوهردشت
پرداخته بود،
و تصویر لحظه
لحظهی زندگی
زندانیان
مجاهد در
مرداد ماه 67 میتواند
نمادی از آن
روزها و ماه
ها در تمام
زندانهای
جمهوری
اسلامی به
پهنای ایران
باشد. که جای
آن دارد از
ایرج مصداقی
قدردانی گردد.
نویسنده
قبل از وارد
شدن به روایت
روزهای
کشتار، به
تحلیل مقدمات
آن از سالهای
جلوتر میپردازد،
اما در ارتباط
با "منتظری"
با نوعی تناقض
و دوگانگی در
درون خود
درگیر است. از
یک طرف وقتی
به سالهای
زندان بعد از
حاج داوود و
روی کار آمدن
باند منتظری
اشاره میکند،
آن دوران را
با وام گرفتن
از شرایط روی
کار آمدن
خاتمی با
طنز"دوم
خرداد" نام میبرد
و دیدگاه خود
را به روشنی
هنگامی که به
رد ادعای حزب
توده در
ارتباط با یکی
از زندانیان توده
ای که مدعی
شده اند "او
چند پاسدار را
زیر مشت و لگد
گرفته و هفته
بعد هم به
ملاقات خانواده
اش رفته است و
هیچ اتفاقی برای
او نیفتاده"
با تعجب مینویسد:
آب هم از آب
تکان نخورده!
ظرف چند ماه
ظرفیت جمهوری
اسلامی چقدر
بالا رفته
است! خدا میداند.ص372
ج 2 . اما از طرف
دیگر در جلد
سوم کتاب تصویر
دیگری از
منتظری در
اندیشه او
وجود دارد؛"متاسفانه
این فعل و
انفعال ها
بویژه تضعیف
منتظری به
عنوان یکی از
حامیان بهبود
وضعیت زندانیان
سیاسی از سوی
هیچ کس به
عنوان زنگ
خطری برای
تسویه حساب با
زندانیان
سیاسی تلقی
نشد. کسی
پیوندی بین
این دو نمی
دید. ما دارای
این دور
اندیشی
نبودیم که
تضعیف منتظری
تا کجا میتواند
روی شرایط
زندانها
تاثیر گذار باشد"
ص 32 ج 3 . این نگاه
ایرج مصداقی
نسبت به منتظری
نمیتواند
جدای از نگاه
دیروزی و
امروزین او به
عنوان یک
مجاهد نسبت به
منتظری باشد.
که همیشه برای
او حسابی برای
آیندهی
خودشان باز
کرده اند.
زمانی که
نویسنده از کیومرث
صابری نام میبرد
بی درنگ در
کنار نام او
مینویسد: از
همکاران
وزارت
اطلاعات.ص294 ج3 .
تا ضمن نشان
دادن نگاه خود
به کیومرث
صابری،
خواننده را
دوچار توهم
نسازد. اما در
ارتباط با
منتظری حتا یک
کلمه از
پیشینه و نقش
او در کشتار
زندانیان و
ایجاد سرکوب
سال های 63 -60 نمینویسد.
و اینکه
منتظری همراه
با بهشتی و
جلال الدین
فارسی از
بانیان اصلی
گنجاندن
"ولایت فقیه"
در قانون
اساسی جمهوری
اسلامی بوده
اند. اگر
منتظری
میتواند جدای
از پیشینهاش
ودفاع امروزش
از جمهوری
اسلامی باشد،
بنابر این
رهبران "دوم
خردادی"
امروز هم باید
تا حد منتظری
مورد اکرام
باشند. تازه
بسیاری از
رهبران "دوم
خردادی" به
لحاظ اندیشه نسبت
به منتظری از
رادیکالیزم
بیشتری بر
خوردار هستند.
اما چه کسی
است که نداند
همهی این ها
خود را به آب و
آتش میزنند
تا ثبات و
بقای "جمهوری
اسلامی" را
دوام بیشتری
بخشند.
این
دو گانگی را
که ایرج
مصداقی در
درون خود با
آن دست به
گریبان است در
سطور زیر بهتر
میتوان دید:
جدا شدن
منتظری از
خمینی، ضربهای
بود بر پیکر
منحوس رژیم
ولایت فقیه،
تتمه مشروعیت
رژیم با این
ضربه و
افشاگری
منتظری از بین
میرفت... حالا
او رو در روی
خمینی
ایستاده و به
درستی میگفت:
آطلاعات شما
روی ساواک را
سفید کرده
است.ص24 ج4 . و یا
اینکه
"توانسته بودم
سهمی هر چند
کوچک در جدا
شدن منتظری از
خمینی داشته
با شم به خود
میبالیدم ص23 ج 4 .
در
ترسیم روزهای
کشتار جمعی
زندانیان
سیاسی در
مرداد و شهریورماه
67 به رغم تلاش
وافر نویسنده
از ثبت لحظه
لحظهی آن روزها
که بدون شک
باید از
نویسنده قدردانی
کرد. اما شیوه
برخورد خود را
بر بستر همان
نگاه یعنی
دفاع اغراق
آمیز از
مجاهدین و "خاک
پاشیدن در چشم
کمونیست ها "
دنبال کرده است.
اهمیت
برگزاری
مراسم عید
غدیر در تاریخ
اا مرداد 67 را
چندین با در
صفحه های
مختلف تکرار کرده
و بدان اهمیت
و بزرگی داده
تا از قبل آن
حقیقتی دیگر
را بپوشاند:
ناصریان مدت
ها بود که به
دنبال فرصتی
می گشت تا
مقاومت بچه ها
را در هم
بشکند. تمام
سعی اش این
بود که لااقل
بفهمد در بند
چه کسی به
مناسبت عید
غدیر شربت
داده است. ده
ها نفر از بچههای
بند ما را به
دار آویخته
بودند. با
وجود این
کوچکترین
اطلایی به دست
نیاورده
بودند... روز 28
مرداد
ناصریان می
خواست از من
دربیاورد که چه
کسی در بند و
هنگام
برگزاری
مراسم شربت
داده است. در
حالی که من
مجری مراسم
بودم. آیا
باعث افتخار
نبود که با
چنین انسان
هایی زندگی میکردم
ص189 ج 3 . ایرج
مصداقی از هر
زندانی دیگری
بهتر میداند
که موضع و
پاسخ زندانی
به اولین سوال
باز جو، نقش
تعیین کننده برای
نوع و کیفیت
سوالهای بعدی
دارد. زندانی
مجاهدی که در
مقابل اولین
سوال، یعنی
پرسش اتهام،
میگوید "
هوادارمجاهدین"
در واقع با
بازجوی خود
تععین تکلیف
کرده است.
دیگر از او
پرسیده نمی
شود در مراسم
عید غدیر چه
کسی شربت داده
است. سوالهایی
تا حد خبر
چینی ازدرون
بند فقط از
کسانی پرسیده
میشود که در
مراحل اولیه
پایشان
لغزیده است.
همین لغزش
بازجو و یا
دادگاه را
وسوسه میکند
تا گامهای
بعدی را
بردارند و از
زندانی تا حد
خبر چینی بهره
بگیرند. واین
آنچنان که
ایرج مصداقی
در چند جای
کتاب با
برجسته کردن
آن بدان
مباهات ورزیده،
چندان قابل
مباهات نیست.
ارزش تمامی
عزیزانی که در
قتل عام
تابستان 67 جان
باختند؛ صرف نظر
از همه لغزش
هایی که داشته
اند، در
مفاهیمی
فراتر قابل
قدر دانی است.
حال
ببینیم در
همان شرایط چه
تصویری از
زندان برای زندانیان
کمونیست توسط
ایرج مصداقی
داده میشود:
"البته
اشتباه نظری
این
دوستان(مارکسیست
ها) در این
رابطه طبیعی و
بر پایه رفتار
و برخورد رژیم
با آنها شکل
گرفته بود.
رژیم سال ها
بود که حق آنها
را در ارتباط
با عدم انجام
فرایض دینی،
مانند نماز و
روزه را به
رسمیت شناخته
بود و در این
آواخر حتا در
ماه رمضان، غذای
گرم نیز به
آنان داده می
شد" ص 299 ج 3 .
"زندانیان
مارکسیست به
خاطر عدم
شناخت
ایدئولوژی جمهوری
اسلامی،
لااقل در آن
دوران و مقطع
نمی دانستند
که اگر رژیم
بخواهد به لحاظ
ایدئولوژیک
بر خورد کند
چه فاجعه ای
رخ خواهد داد.
رزیم تا آن
موقع با آنها
سیاسی برخورد
کرده بود و
عرصه را هنوز
به مقوله
ایدئولوژیک
نکشانده بود"
ص302 ج 3
به
راستی رژیم
جمهوری
اسلامی تا سال
67 با زندانیان
کمونیست
فقط"برخورد
سیاسی کرده و
برخورد
ایدئولوژیک"
نکرده بود. من
نمی خواهم از
خلط مبحثی که
نویسنده از
شروع کتاب
بدان دست زده
و با بکارگیری
واژهی
"مارکسیست
ها"، بدون در
نظر داشتن
مواضع و گرایشهای
سیاسی متفاوت
آنها،
آگاهانه تمام
زندانیان چپ
را در یک سبد
ریخته تا بهتر
و راحت تر "خاک
در چشم
کمونیست ها" بپاشد،
وارد شوم. اما
نمی توانم به
سادگی از کنار
این نظریه
نویسنده
بگذرم که ادعا
میکند؛"رژیم
تا آن موقع با
آنها سیاسی
برخورد کرده
بود و عرصه را
به مقوله ایدئولوژیک
نکشانده بود".
آیا آنچه که
بر زندانیان
کمونیست در
سال های 63-60 گذشت
برخورد "سیاسی"
بود؟ آیا شرایطی
که در ماه
رمضان سالهای
یاد شده بر ای
زندانیان چپ
ایجاد کرده
بودند، بر
خورد سیاسی
بود. شاید در
آن سالها
ایرج مصداقی
به عنوان یک
فرد مذهبی از
ظلمی که بر
زندانیان
کمونیست میرفت
لذت میبرد و
چندان بدش نمیآمد
که مجبور
بودند گرسنه
بمانند و در
صورت خوردن یک
لیوان آب
محکوم به سر
پا ایستادن در
زیر هشت میشدند
و امروز از
اینکه "رژیم
سالها بود که
حق آنان را در
ارتباط با عدم
انجام فرائض
دینی مانند
نماز و روزه
به رسمیت
شناخته" نارا
حت و دلشکسته
است. ایرج
مصداقی به
عنوان یک فرد
مذهبی از منظر
اندیشه و نگاه
این چنینی
خود، چرا
سپاسگزار
جمهوری
اسلامی نیست
که نه تنها در
سالهای
زندان، بلکه
در بیرون از
زندان نیز " حق
آنان در
ارتباط با
انجام فرائض
دینی مانند
نماز و روزه
را به رسمیت
شناخته و در
ماه رمضان هنگام
سحری ،غذای
گرم نیز به
آنان میداده"
من حتا از
بکار گیری این
تمثیل با
استناد به نوع
نگاه و اندیشه
ایرج مصداقی
احساس شرم میکنم
و بخاطر بکار
گیری این
تمثیل از همهی
مبارزین و
زندانیان
مذهبی پوزش میطلبم.
چطور ایرج
مصداقی
توانسته بدون
کمترین شرمی
این سطور را
قلم بزند.
من
در طول ده سال
زندانم حتی یک
لحظه در ذهن و
دنیای درونم
نیز به سوی
کشیده شدن به
نماز وروزه اندیشه
نکردم اما
هرگز نمیتوانم
جنایتی را که
بر کمونیستها
در آن سالها
گذشت فراموش
کنم. جنایتی
که در سال های 63-60
گرده رفقای ما
را با کابل میشکافت
تا آنها را
وادار به نماز
خواندن کنند،
که بسیاری از
آنها به ظاهر
تسلیم شدند و
بسیاری هم
پایدار
ماندند. خیلی
باید یک آدم،
آنهم آدمی که
خود داغ درفش
جمهوری
اسلامی را بر گرده
دارد، از
انصاف بدور
باشد و آن سالهای
آتش و خون را
که فقط برای
وادار کردن
زندانیان
کمونیست به
نماز خواندن،
جهنمی از کابل
و شکنجه برای
شان ساخته بودند
ندیده بگیرد و
به انکار
برخورد
ایدئولوژیک
رژیم با
زندانیان
کمونیست قبل
از قتل عام 67
بپردازد. اگر
اینها برخورد
ایدئولوژیک
نیستند، ایرج
مصداقی لطف
بفرمایند و بر
خورد
ایدئولوژیک
را از دیدگاه
خود توضیح
بدهند تا
تکلیف من و
امثال من با
ایشان از هم
اکنون روشن
گردد.
ایرج
مصداقی همان
شیوه تردستی
را که در مورد
موضوع بایکوت
بکار گرفته
بود در مورد
برخورد ایدئولوژیک
رژیم جمهوری
اسلامی نیز
بکار میگیرد
و با یک چرخش
قلم برخورد
ایدئولوزیک
را به نفع خود
اینگونه
توصیف میکند:
جریانات
دیگر، برای
گفتن اسم
جریان سیاسی
خود مشکلی
نداشتند و به
راحتی میتوانستند
به اختصار
جلوی اسم خود
بنویسند اقلیت،
راه کارگر،
آرمان
مستضعفین،
پیکار، فرقان،
و...اما
مجاهدین مشکل
داشتند و
مجبور بودند
بنویسند
"منافق" چرا
که رژیم با آنها
برخورد
ایدئولوژیک
داشت". یعنی
آنها باید مینوشتند
"سازمان مجاهدین
خلق ایران"
ونمی
توانستند به
"اختصار" بنویسند،
مجاهد.
و"مجبوربودند
بنویسند، "منافق".
ظاهرا
هر جا خواستم
از کتاب لذت
ببرم و با گوش جان
به روایت
زندان ایرج
مصداقی گوش
بسپارم. اظهار
نظرهای این
چنینی و تحریف
کردن واقعیت
های ملموس
زندان، مرا از
لذت بردن باز
داشت.
لحظه
های روز شمار
کشتار
زندانیان
مجاهد را از
زبان ایرج
مصداقی میخواندم
و به خود وعده
داده بودم از
فضای بی اعتمادی
بیرون آمده و
همچنان اصل را
برروایت صادقانهی
نویسنده
بگذارم. حتا
میخواستم
باور کنم که
ایرج مصداقی
از زیر چشمبند
هم محتویات
داخل کیسهها
را تشخیص میداد؛"پاسدار
خاکی مسئول
سالن ملاقات
زندان، عرق
کرده از سمت
حسینیه می
آمد. کیسه ای
در دستش بود
که تعدادی
ساعت و چشمبند
و مقادیری پول
در آن قرار
داشت" ص140 ج 3 . و
نیز میخواستم
حرفش را در
مورد نوشتن
دومین
انزجارنامه
باور کنم که
میگوید:"متن آنرا
دقیقا به یاد
نمیآورم،
زیرا هیچ
تمایلی به حفظ
آن نداشتم" ص 154 .
اما آنگاه که
برای بار سوم
به شرح نوشتن
انزجارنامه
تکمیلی خود
میپردازد و مینویسد:
دوباره یک
انزجارنامهی
دیگر نوشتم،
این بار با
آرامش بیشتر و
فشار کمتری به
این کار دست
زدم. به لحاظ
محتوا، با
قبلی فرق
چندانی نمیکرد
و فقط چند خطی
شرح و بسطش
داده بودم،
اضافه کردم در
طول زندان
همیشه سعی
کرده ام که
قوانین را به
رسمیت بشناسم
و در هیچ حرکت
جمعی نیز شرکت
نداشتهام و
بیشتر آدم
گوشه گیرو
منزوی بوده
ام". ص 182 . علی رغم
گفتن اینکه
انزجار نامه
سوم "به لحاظ
محتوا با قبلی
فرق چندانی
نمیکرد"
کماکان متن
انزجار نامه
را به یاد
ندارد، اما
جملات بعدی را
که به دنبال
انزجارنامه نوشته
کلمه به کلمه،
بطور کامل به
یاد دارد. آیا
ایرج مصداقی
تمامی نزدیک
به دو هزار
صفحه روایت و
تحلیل زندان
را از پیش " با
تمایل به حفظ
کردن" آن به
روی کاغذ
آورده است؟.
با نوشتن این
سطور نمی
خواهم روی
جراحتهای
عمیق نویسنده
نمک بپاشم و
حتا نمیخواهم
بگویم که چرا
انزجارنامه
نوشته است. اساسا
چنین پرسشی را
برای خود مجاز
نمیدانم. اما
آنگاه که مینویسد:
"متن را دقیقا
به باد نمیآورم
زیرا هیچ
تمایلی به حفظ
آن نداشتم". حق
دارم از
نویسنده
بخواهم" به
خوانندگان
خود احترام
بگذارد و حداقل
هوشیاری را
برایشان قائل
باشد"، چرا که با
چنین اظهار
نظری ادعای
اینکه "ماشین
کشتار در
روزهای 25، 22 ،21 ،18
،15 ،12 ، 9 ،8 مرداد
یعنی جمعا هشت
روز در گوهر
دشت مشغول قتل
عام زندانیان
مجاهد
بود...کلیه
تاریخهای
داده شده و
دعاوی مطروحه
در این مورد
از سوی هرکس
که باشد عاری
از حقیقت است"
ص 186. ادعای بسیار
بزرگی خواهد
بود، که حتا
ناصری،
لشکری، نیری و
دیگر دست
اندرکاران
کشتار در آن
روزها ، بدون
مراجعه به
دفاتر ثبت
خودشان نمیتوانند
این ادعا را
داشته باشند.
خصوصا اگرفراموشی
ایرج مصداقی
در مورد سیف
الله غیاثوند را
آنهم به مدت 9
ماه به یاد
آوریم. اما از
آنجا که با
خود عهد کرده
بودم به
نویسنده
اعتماد کنم با
آرامش از این
سطور گذشتم و
با خواندن
روایت کشتار
از قلم توانای
نویسنده در
درون خود بر
جنایتی
هولناک
گریستم، که
جمهوری
اسلامی در
تابستان 67 بر
زندانیان
سیاسی روا
داشت.
مطابق
روال کار
نویسنده، که
نیمه دوم هر
جلد را به
قسمت تحلیل و
تفسیر مسائل
مطروحه زندان
اختصاص داده
به طرح موضوع
مبالغه از
نگاه نویسنده
رسیدم . ایرج
مصداقی در مقدمهی
این بحث مینویسد
" هدف من در
این نوشتار
تحلیل و نقد
جریان های
سیاسی نیست.
قصد من صرفا
پرداختن به
مسالهی
زندان،
شکنجه، قتل
عام و به دست
دادن آمار هرچه
دقیق تر و یا
مقرون به صحت
تر تعداد
زندانیان
سیاسی و اعدام
شدگان است ....
ادعایی ندارم
جز آن که تنها
چند حقیقت
جزیی را در
مشت دارم" جلد
3 ص 310 و آنگاه می
نویسد" در یک
کلام فرهنگ
غلو و مبالغه
یکی از ویژگیهای
ماست که نه
تنها در
ادبیات و گفت
و گوهای روزانه
خودنمایی میکند
بلکه با کمال
تاسف دامن
تحقیقاتی را
هم که باید بر
اساس واقعیتها
باشد گرفته و
در کتاب های
مربوط به
زندان هم به
وفور یافت می
شود"ص 310 جلد 3. و
با ذکر اولین
نمونه در رژیم
گذشته "100 هزار
زندانی سیاسی
را آزاد کنید"
ص 311 به نشان
دادن فرهنگ
غلو و مبالغه
میپردازد و
بیان میکند
که این شعار
اصلی و اساسی
آن روزها ( سال
های 56 و 57 که خود
در خارج از
کشور بوده) در
اجتماع
ضدسلطنتی
لااقل در خارج
از کشور بود" و
برای اثبات
مدعای خود با
آوردن شعری
از" عزیز
فدایی" سعید
سلطان پور:
دیگر نمی
توانم/ با صد
هزار در قفس
آیا چه رفته
است؟/ با
صدهزار عشق که
در باغ آرزو
خواندند/ با
صد هزار جنگل/
با صد هزار
شهر/ با صد
هزار که روی
شمال شب
راندند..." به
رغم خود ضربه
را فرود میآورد
و می نویسد
:"آیا سعید
سلطان پور
نسبت به آمار
واقعی
زندانیان
سیاسی ، ذهنیت
داشت؟ آیا
فرهیختگان
جامعه ما تا
این درجه
ناآگاه بودند؟
"ص 312 جلد3 . به
راستی بر اساس
کدام مبنای
تاریخی و
منطقی ایرج
مصداقی از این
شعر برداشت
کرده که منظور
"عزیز فدایی"
ما صد هزار
زندانی سیاسی
در زندانهای
شاه بوده است .
جز این که
نویسنده
ذهنیت برگرفتهی
خارج از کشوری
سال های 57 – 56 خود
را خواسته به
سعید سلطان
پور تسری
بخشد. اولا
شعر بیان
تمثیلی است که
هنرمندان و
شاعران برای
زیبایی و اثر
بخشی کلام خود
در احساس و اندیشه
دیگران از آن
سود میبرند
که ایرج
مصداقی بیش از
دیگران بدان
واقف است:"
گرچه اغراق و
مبالغه در هنر
وشعر و به ویژه
کاریکاتور که
اصلا ریشه
لغتش اغراق
است امری
پذیرفته شده
است" ص 310 جلد3 و
یا با آوردن
نقل قولی از
قدامه بن جعفر
برای اثبات
همین مدعا می
نویسد: " البته
کسی از شاعر
نمیخواهد که
راست بگوید،
بلکه از او
چیره دستی و ابتکار
میخواهند و
اگر در دو
وضعیت مختلف
حرفهای ضد و
نقیض بزنند بر
او خرده ای
نمیتوان
گرفت" ص 416ج 3. اما
بحث من صرفا
با اشاره به
استفاده از
تمثیل نیست که
مدعی رد ادعای
ایرج مصداقی
هستم، بلکه
دلایل دیگری
برای ادعای
خود دارم. شعر
" سرود برای گل
های سرخ" که
ظاهرا
نویسنده با
استناد به
بندی از شعر
خواسته نظرش
را به اثبات
برساند از
مجموعه شعرهای
" آوازهای
بند" که جزو
سرودههای
سعید سلطان
پور در سالهای
بین پاییز 47 تا
بهار 51 میباشد،
برگرفته شده
است. ( آوازهای
بند انتشارات
صفا چاپ 1377) که در
آن زمان نه در
ایران، نه در
خارج از کشور
میان نیروهای
کنفدراسیون و
نه کسی دیگر
ادعای بودن 100
هزار زندانی
در زندانهای
شاه را نداشته
تا از شعرسعید
سلطان پورنتیجه
گرفته شود او
از صد هزار
زندانی سیاسی
در زندان شاه
حرف میزند. که
ایرج مصداقی
بخواهد با
برداشتن کلمه
تمثیلی "صد
هزار" و مقایسه
آن با شعار
نیروهای
کنفدراسیون (
که ایرج مصداقی
برای آن هم میبایست
سند ارائه دهد
و به "گفته می
شد" بسنده نکند)
سعید سلطان پور
را به اغراق،
دروغپردازی و
" نا آگاهی "
متهم کند.
سعید در همین
شعر با
استفاده از
زبان تمثیل میسراید:"
باد از هزار
جانب ، با
رودهای میهن،
می راند" چه
خوب شد ایرج
مصداقی این
بند از شعر را
ندیده وگرنه
سعید سلطان
پور به اتهام
دست بردن و
جعل جهتهای
اصلی و فرعی
جغرافیایی که
مجموعا 8 جهت
میباشد و آنها
را با "غلو و
اغراق" به
هزار جانب
رسانده ، میبایست
تکفیر می شد.
از
بغضی که بر
گلویم نشسته
بود دلم میخواست
سرم را به
دیوار بکوبم
تا بفهمم چرا
و چگونه کسی
که خود، زخم
سالهای فریب،
تباهی و جهل
جمهوری
اسلامی را بر
گرده خود دارد
میتواند برای
محق نشان دادن
نظریهاش به
تحریف شعر
دیگران نیز
دست بزند. به
خود امید دادم
شاید نویسنده
بدون توجه به
تاریخ سرودن
شعر اسیر چنین
اشتباهی شده
است . اما امیدم
فقط به درازای
لحظههای
مطالعهی 4
صفحه کتاب به
طول انجامید.
نویسنده در ادامه
بحث اغراق با
بیان این که "
متاسفانه به جای
آنکه جامعه
را به سمتی
سوق دهیم که
کشته شدن یک انسان
فاجعه تلقی
شود ، کاری میکنیم
که مردم نسبت
به کشته شدن
صدها انسان بی
تفاوت شده و
واکنش نشان
ندهند.... و
سیاست مبالغه
دررابطه با
فاجعهها در
بعضی موارد
حتی میتواند
نتیجه معکوس
داشته باشد"ص
317 جلد 3. و برای اثبات
بحثش به تحریف
آشکار نظریه
برشت در مورد
فاشیزم میپردازد
و مینویسد :"
چنانچه
برتولد برشت
از تجربهی
شخصی دوستانش
سخن میگوید:
برخی از
همکاران به من
گفتهاند
هنگامی که
برای نخستین
بار خبر قتل
عام رفقایمان
را به گوششان
رساندیم ،
فریاد نفرتشان
به هوا خاست و
بسیاری کسان
آماده کمک
شدند و این
هنگامی بود که
100 نفر را اعدام
کردند . ولی هنگامی
که تعداد
قربانیان سر
به هزاران نفر
زد و قتل عام
را پایانی به
چشم نمیآمد ،
سکوت همه جا
را گرفت و دستهایی
که برای کمک
پیش می-آمد کم
تر و کم تر شد.
آری چتین است؛
وقتی جنایات
بعد وسیعی
پیدا میکنند،
از نظرها
پنهان میمانند.
هنگامی که رنجها
تحمل ناپذیر
شود آدمی دیگر
فریادها را
نمیشنود.
انسان را کتک
میزنند و کسی
که این صحنه
را میبیند از
هوش میرود .
این کاملا
طبیعی است اما
هنگامی که
فجایع هم چون
سیل جاری شود دیگر
هیچچ کس به
اعتراض فریاد
بر نمیآورد" ص
18 -317 جلد 3. من تمام
نقل قولی را
که ایرج مصداقی
برای تبیین
نظرش از برشت
استفاده کرده
آوردم تا نشان
دهم این بار
نویسنده به
تحریفی سنگینتر
و هضم نشدنیتر
از مورد سعید سلطان
پور دست
یازیده است که
قابل بخشش
نیست. ایرج
مصداقی این
نقل قول برشت
را، در "
سخنرانی
کنگره جهانی
نویسندگان ،
پاریس، ژوئن 1935
با عنوان
فاشیسم " به
نقل از کتاب
جمعه شاره 1
چهارم مرداد 1358
ترجمه منوچهر
فکری ارشاد
آورده است. این
مقاله با تمام
نشانیهای یاد
شده که ایرج
مصداقی در
کتابش از آن
یاد کرده بدون
کلمهای کم و
کاست در کتاب
گفتگوهای
زندان ، ویژه
سرکوب،
اختناق و
زندان، شماره
1 پاییز 1376 آورده
شده است. به
احتمال زیاد
ایرج مصداقی
باید این مقاله
را از
گفتگوهای
زندان جلد 1
خوانده باشد
که در این
صورت باید
سوال شود چرا
عنوان منبع
مورد استفاده
خود را که میبایست
ابتدا به ذکر
آن میپرداخت
نام نمیبرد.
اما برای این
که به اصل بحث
بپردازم فرض را
بر این میگذارم
که او این نقل
قول را
مستقیما با
رجوع به کتاب
جمعه آورده
است . بحث برشت
اصلا ارتباطی
با مقولهی
غلو و اغراق
ندارد. برشت
به بیان روان
شناسی پدیده کشتار
و جنایت در
جامعه میپردازد
و اینکه "خشم
نیز همچون
همدردی مقولهای
است مقداری؛
چیزی که به
مقدار معینی
وجود دارد و
به مقدار
معینی
میتواند ظاهر
شود و بدتر از
همه؛ این خشم
همواره به
مقداری که
لازم خواهد
بود ظاهر
خواهد شد".
همان مقاله.
به عبارت دیگر
از نظر روان
شناسی گسترش
یافتن ابعاد
جنایت همیشه
رابطه مستقیم
با افزایش خشم
نخواهد داشت.
وقتی جنایت از
هر طرف بر
آحاد جامعه میبارد
و از نظر کمیت
افزایش مییابد،
به لحاظ روان
شناسی مردم به
نوعی بیتفاوتی
در مقابل
جنایت میرسند
و د یگر فریاد
برنمیآوردند.
چرا به تجربه
دیگران متوسل
شویم و از تجربه
حامعهی
خودمان
استفاده
نکنیم. نگاهی
به اولین واکنش
جامعه به
نخستین گروه
اعدام شدگان
از غروب 30 خرداد
1360 که ابتدا با
گروه 9 نفره و
سپس 15 نفره آغاز
شده بود و عده
ای از مبارزین
سرشناس میهن
مان از جمله "
عزیز فدایی "
ما سعید سلطان
پور که از پیش
در چنگال رژیم
اسیر بودند در
کام خود فرو
برد عمق این
نظریه را به
روشنی بیان میکند
چنان که در
تابستان
اسامی اعدام
شدگان 200 نفر، 300
نفر اعلام میشد
ولی بروز خشم
و فریاد جامعه
دیگر به
اندازه واکنش
نخستین روزها
نبود. ایرج
مصداقی یا خود،
مقاله برشت را
نخوانده و از
کمک دیگران
سود برده و یا
اگر مقاله را
خوانده نشان
داده که استعداد
و توانایی
شگرفی در
تحریف بیان
موضوعات دارد
تا بتواند به
مقصود خود
نایل شود. تحریف
آشکار دو
نمونهِ سعید
سلطان پور و
برشت هیچ
منافع سیاسی
برای ایرج
مصداقی ندارد
و تنها برای
پیش برد بحث
نظری خودش که
من با تمام بحثش
موافق هستم به
این تحریف های
آشکار و سنگین
دست زده است.
کسی که
استعداد
تحریف دیدگاه دیگران
را فقط برای
به اثبات
رساندن
دیدگاه نظریاش
دارد بدون شک
برای دنبال
کردن منافع
سیاسی،
تشکیلاتی،
گروهی و به
ویژه هویت
دادن به خود،
استعدادی به
مراتب شگرفتر
را برای قلب
حقایق و تحریف
واقعیتها
خواهد داشت و
باید صادقانه
بگویم اگر با
مورد سیف الله
غیاثوند
اعتماد خود را
به حافظه نویسنده
در بیان روایت
هایش از دست
دادم، با نمونههای
سعید سلطان
پور و برشت
اعتماد خود به
صداقت نویسنده
را نیز از دست
دادم و این
برای هر نویسنده
فاجعهای است
که خواننده اش
اعتماد خود را
به صداقت نویسنده
از دست بدهد.
ایرج
مصداقی که
تمامی آمار
زندانیان
زندانهای
جمهوری
اسلامی را که
از طرف دیگران
در کتابهایشان
ذکر گردیده با
اعتماد به
نفسی بالا، از
منظر اغراق
آمیز بودن
آمار داده شده
به چالش
طلبیده و رد
می کند؛ وقتی
از بحث نظری
اغراق و فضای
به چالش گرفتن
دیگران بیرون
می آید و بر
مسند روایت
خود از زندانهای
جمهوری
اسلامی مینشیند،
چنین مینویسد:"
اگر دستگاه
انگیزیسیون
در طول سه قرن
موجودیت خود
بیش از سیصد
هزار نفر را
در سیاهچالهای
خود شکنجه کرد
و بیش از بیست
هزار نفر از روشنفکران،
دگراندیشان و
مردم عادی را
به اتهامهای
مختلف در آتش
سوزاند،
سیستم قضایی
نوظهور
خمینی.... در
کمتر از یک
دهه به سقفی
بسیار بالاتر
از آنچه ذکرش
رفت دست یافت."
ص224 ج 4 . یعنی در
طول هشت سال افرادی
که وارد زندانهای
جمهوری
اسلامی شده و
شکنجه
گردیدند"به سقفی
بسیار بالاتر
از بیش از
سیصد هزار تن
بوده
است".(بخوان
چهارصد هزار
نفر). طبق نظر
ایرج مصداقی
تعداد کل آمار
زندانیان قتل
عام شده در تابستان
67 ، "3800 نفر و با
در نظر گرفتن
احتمال 10 در صد
خطا حد اکثر 4200
نفرمی
باشد".ص357 ج 3. اگر
بپذیریم بیش
از هفتاد درصد
کل زندانیان
در تابستان 67
قتل عام شدند،
زندانیان
باقی مانده
بعد از کشتار
طبق نظر ایرج
مصداقی میبایست
حدود دو هزار
نفر در تمام
زندانهای جمهوری
اسلامی بوده
باشند. حال
باید پرسید،
به راستی این
تعداد
"زندانیان
بسیار بالاتر
از بیش از
سیصد هزار
نفر" تا قبل از
کشتار
تابستان 67 در
کدام زندانهای
ایران بودند و
کی آزاد شدند
که فقط 6 هزار زندانی
سیاسی در
تابستان 67 در
زندانهای
جمهوری
اسلامی باقی
مانده بودند.
یعنی به طور
متوسط باید
هرسال چهل هزار
نفر زندانی
آزاد شده
باشند. تا سال 63
که مدام دستگیری
داشتیم تا
آزادی
زندانیان.
ایرج مصداقی
چگونه میخواهد
خود را از
چنبره این
تناقضات
بیرون بکشد.
اگر وجود
تعداد بسیار
بالاتر از بیش
از سیصد هزار
نفر زندانی را
در کمتر از یک
دهه در زندانهای
جمهوری
اسلامی
بپذیریم ،
بنابراین
آمارهای داده
شده توسط
دیگران از
جمله یرواند
آبراهامیان
که ایرج
مصداقی همه را
غلو و عاری از حقیقت
دانسته باید
به حقیقت
نزدیکتر باشد.
و اگر بخواهیم
آمارهای داده
شده توسط ایرج
مصداقی را
بپذیریم.(6
هزار زندانی
سیاسی در کل
زندانهای
ایران در
تابستان 67 ) با
ادعای
اخیرشان چگونه
کنار بیاییم.
احتمال سومی
میتواند وجود
داشته باشد؛
وآن اینکه
صفحات مزبور
از اندیشه و
قلم دو
نویسنده
تراوش کرده
باشد.
با
دیدگاهی که
نسبت به
نویسنده پیدا
کرده بودم
مجددا به جلد
دوم کتاب
برگشتم و بحثی
را که در
ارتباط با روزهای
پایانی بودن
ایرج در قیامت
کرده بودم و گاها
دچار تردید میشدم
که مبادا از
جاده انصاف
خارج شده و با
ذهنی گری
نویسنده را به
سناریو نویسی
همانند فیلم
های فارسی
متهم کرده
باشم، به
دوباره خوانی آن
صفحات
پرداختم و بر
تردیدم فائق
شدم . نه تنها
بر تردیدم
فائق شدم،
بلکه با
خواندن
دوباره صفحات
100 تا 110 جلد دوم
که مملو از
بیان غیر
واقعی روایت
گفتگوهای نویسنده
با حاج داود
بود بیشتر
ایمان پیدا
کردم که چه
طور نویسنده
برای کاستن
ضعف روزهای
پایانی بودن
خود در قیامت
با پذیرش
مصاحبه و وارد
شدن به بند
عمومی تلاش
کرده تا چهره
قهرمانی به
خود بدهد.
صفحاتی که
بدون شک هر
خواننده ای را
دجار توهم میکند
که در ا وج
سرکوب زندان
قزلحصار در
اردیبهشت سال
63، انگار جای
ایرج مصداقی و
حاج داوود
باهم عوض شده
است . یعنی
دیالوگها این
گونه تداعی میکنند
که حاج داوود
مقتدر، در
جایگاه یک
زندانی شکست
خورده نشسته و
ایرج مصداقی
در موقعیت فرادست،
با اقتدار و
قدرت رییس
زندان. بهتر
است باهم
سطوری از این
صفحات را
دنبال کنیم.
ایرج مصداقی
به حاج داوود
میگوید:" تو
که قرار است
میکرفن را به
دست من بدهی
نمی ترسی از
این که این
حرفها را آن
جا بیان کنم ؟
خودت میدانی
در آن صورت
همهی زندان
این حرفها را
خواهند شنید .
حاج داوود
خندید و گفت:
هر چه
باداباد. زدیم
به سیم آخر،
خودم هم نمیدانم
که چه گهی
دارم میخورم.
حاجی ضربه را
از من خورده
بود و در صدد
جبران بود." ص 103.
گفتم: حاجی
این بازی ها
چیست؟ یک مشت
آدم فروش
دگوری رو تواب
مینامی؟ (این
در حالی است
که ایرج
مصداقی در صفحه
5 جلد 2، جرم
توهین به تواب
ها راهمانند:"
اگر کسی به
آنان (توابین)
توهین میکرد،
به منزله این
بود که به ولی
فقیه، امام زمان
و... توهین کرده
است! چرا که با
در نظر گرفتن
سلسله مراتب،
هر یک منتخب
دیگری بود."
توصیف می کند).
تو خودت میدانی
که کار آن ها
چه قدر کثیف
است . از این
جلدت بیرون
بیا! مطمئنا
با من هم
عقیده خواهی
بود. میگویی
نه؟ یک سوال
میکنم و
مردانه جواب
بده، اگر تو
محل تان یک
روز با ماشین
از چراغ قرمز
رد شدی و بقال
سر کوچه نمره
ماشین ات را
برداشت و به
پلیس داد به
او چه می گویی؟
به او نمی
گویی آدم
فروش!... این پست
لعنتی چیه که
همه چیزت را
روی آن گذاشتی
و به شکل بی
تفاوتی ادامه
دادم خودت را
گول نزن ، ما
را هم دست نینداز
حاجی ! او حرفی
برای گفتن
نداشت ص104. "
میان حرفهایش
پریدم و گفتم:
حاجی ولی من
فکرهایم را کردهام
نمیخواهم
مصاحبه کنم...
اگر تو مجبورم
کنی به مصاحبه،
من حرفم را
خواهم زد ولی
خواهم گفت میخواستم
از زیر
فشار"دستگاه"
بیرون بیایم ص
108. حاجی گفت : "
برو عاقبت
خیلی به خیر !
ما را کردی
بازیچهی خودت
یک روز عشقت
میکشد بحث
آزاد کنی، یک
روز ما را
موعظه میکنی،
یک روز میگویی
نمیخواهم بحث
کنم ، من این
وسط ماندهام
که به کدام
سازت برقصم.
گفتم: حاجی
فکرش را نکن .
این را هم
بگذار بغل این
همه چیز های
عجیب و غریب
که این سالها
دیدی، شاش خالی
را به جای اشک
بهت قالب
کردند چیزی
نگفتی ... اما در
آن شرایط جایز
نمی دیدم بیش
تر جلو بروم" ص
109.
جالب
اینجاست که "
آب از آب تکان
نمیخورد" و
ایرج مصداقی
با پیروزی بر
دشمن غدار با
لبان خنده به
بند باز میگردد.
آن هم در
اردیبهشت ماه
63 که اوج سرکوب
و اقتدار
دوران حاج
داوود بود.
زندانیانی که
خود قزلحصار
و حاج داوود
را در این
دوره تجربه
کرده اند بهتر
میتوانند
قضاوت کنند.
این صفحات را
در هنگام خواندن
کتاب رویشان
مکث کرده بودم
اما نمیخواستم
یا بهتر است
بگویم نمیتوانستم
نویسنده را به
سناریو نویسی
و عدم صداقت
در روایتهایش
متهم کنم .
هنوز بر اساس
خصلت ذاتیام
که تا حد ممکن
اصل را بر
صداقت همه
انسانها میگذارم،
نمیتوانستم
برای نشان
دادن
سناریونویسی
نویسنده، به
آنها استناد
کنم.اما با
خواندن ادامه
کتاب و دیدن
روایتهایی
بدان حد تحریف
شده شبههای
در من باقی
نماند که ایرج
مصداقی
استعداد و
توانایی قلب
حقایق را
دارد، بی آن
که رنگ رخسارش
دگر گون گردد.
جلد
چهارم کتاب با
عنوان" تا
طلوع
انگور"که به
بیان روایت
زندان از بهمن
ماه 67 تا خرداد
ماه 70 می باشد.
طبیعتا وقایع
آن از فراز
پایین تری نسبت
به جلدهای
قبلی کتاب
برخوردار
است، چرا که
بعد از کشتار
جمعی زندانیان
سیاسی در
تابستان 67 و
قتل عام شدن
هزاران زندانی
سیاسی تا
حدودی زندانها
از زندانیان
خالی شده اند
و در ثانی
ضربهی سنگین
حاصل از
کشتار،
زندانیان
باقی مانده را
به انفعال و
رخوت کشانده
است ، چنان که
رژیم با بهره
گیری از همین
دو فاکتور
توانست صحنهی
خیمه شب بازی
آزادی
زندانیان را
در زمستان 67 با
نمایشهای
تلویزیونی آن
به رخ ایران و
جهانیان بکشاند.
رخوت
زندانیان
باقی مانده در
بندی که ایرج
مصداقی در آن
با 200 زندانی
مجاهد
دیگرزندگی میکرده
، به خوبی
نشانگر روحیهی
شکست خوردهی
زندانیان
باقی مانده
است: " رخوت و
خمودی، آشکارتر
از آن بود که
بشود کتمان
کرد.. احساس میکردم
همه میخواهند
به نوعی از
زندان فرار
کنند... همین آنها
را به انفعال
میبرد" ص 11 جلد 4 .
اما در همین
شرایط نگاه
ایرج به زندانیان
مارکسیست
نگاهی دوگانه
و متضاد است.
او از یک طرف
به آن دسته از
زندانیانی که
به شرایط خیمه
شب بازی رژیم
تن داده اند و
برای آزادی به
تالار رودکی
رفتند میتازد
که من هم آن
زندانیان را
قابل نکوهش میدانم
که بعد از آن
جنایت هولناک
و تاریخی جمهوری
اسلامی چطور
حاضر شدند در
دام سیاست های
فریب کارانه
جمهوری
اسلامی قرار
بگیرند و وسیلهای
برای برون رفت
جمهوری
اسلامی از
بحرانی که گریباناش
را گرفته بود
شوند. اما
زندانیان زن
مارکسیست که
در مقابل
سیاست رژیم
موضع داشتند و
حاضر به پذیرش
شرایط رژیم
نشده بودند و
بعضا" تعدادی
از آنان به
همسران شان
گفته اند: اگر
شرایط را
بپذیری و یا
آزاد شوی طلاق
خواهم گرفت و
این پایان کار
برایمان خواهد
بود" ص8ج4. این
زندانیان
علیرغم این که
" تعدادی از
آنان در زمره
مقاوم ترین
زندانیان در
طول سالهای
زندان بوده
اند " از نگاه
ایرج مصداقی
موضع شان بر
اساس مقاومت و
انگیزه
ایستادن در
مقابل جمهوری
اسلامی نبوده
بلکه از آن
جایی که" بعد
از قتل عامها
و فشار رژیم
بر زندانیان
مارکسیسم ،
جهت خواندن
نماز نیز تحت
فشار قرار
نگرفته بودند
و جیره کابل
در هر وعده
نماز بر آنها
جاری نشده
بود" ص8. برای
اثبات هویت
خود تلاش میکردند.
و آن گاه
همانند یک
روان شناس به
روایت حسی و
درونی این
زندانیان
میپردازد و مینویسد:"
احساس این
دسته از
زندانیان را
درک میکردم:
آنها خود را
به شدت تحقیر
شده مییافتند...آنان
به لحاظ روانی
به دنبال
اثبات خود
بودند" ص 8.
پرداختن به
این سطور
طبیعتا به عهدهی
زندانیان زن
مارکسیست میباشد
. زندانیانی
که نه ایرج در
میانشان بوده
و نه من. و این
سوال مطرح میشود
: منبع
نویسنده برای
بیان نظریهاش
چه کسی بوده
است. آیا غیر
از این است که
ایرج مصداقی
همواره "هر
گردی را گردو
پنداشته" و تمام
مسائل را از
زوایه دید و
حس خود بیان
میکند. آیا او
نخواسته حس
تحقیر شده خود
را از شرایطی
که در روزهای
کشتار پشت سر
گذاشته بود به
دیگرات تسری
دهد؟ برای
ایرج مصداقی
که در بسیاری
از صفحات کتاب
به توهم
پراکنی و " خاک
ریختن در چشم
زندانیان
کمونیست"
کرده مقاومت و
پایداری این
زندانیان در
مقایسه با
رخوت و سکون 200
زندانی مجاهد
بندی که او در
آن زندگی میکرد
این قدر گران
و سنگین تمام
شده که این
گونه تلاش میکند
با پرداختن به
حس درونی
زندانیان زن ،
از منظر روان
شناسی، موضع
آنان را تخطئه
کند. انگار
زندانیان
کمونیست از
نگاه ایرج
مصداقی مرغ
"عزا و عروسی"
شده اند. که در
هر دو صورت
باید قربانی
شوند. در این
جا میخواهم
درنگی داشته
باشم در
ارتباط با نوع
نگاه ایرج
مصداقی به
دیگران و
مواضع شان آن
گاه که با
مواضع او
همگون نبوده
اند.
_
در مهرماه 66 پس
از این که از
طرف" داوود
لشکری و پاسدارانش"
ورزش جمعی
ممنوع اعلام
میشود، برای
مقابله با این
دستور لشکری
دو نظر در بند
شکل میگیرد:1-
نظری که
خواهان ادامه
ورزش جمعی و
معتقد بود
بدون مقاومت
نباید عقب
نشینی کرد.2-
نظری که
خواهان عدم
رفتن به هواخوری
و تحریم آن
همراه با
تحریم ملاقات
برای اعتراض
به این دستور
لشکری بود.
ایرج مصداقی
جزو زندانیان
نظریه دوم بود
و برای رد
ادعای نظر اول
مینویسد":
جانمان را از
سر راه
نیاورده
بودیم و در
ثانی افت روحی
ناشی از پذیرش
فرمان و ارادهشان
میتوانست
باعث سرخوردگی
افراد شود" ص 47
ج 3 . من در آن
شرایط نبودم و
طبیعتا نمیتوانم
نظر بدهم این
که کدام نظر
منطقی ، درست و
با ارزشهای
انقلابی هم
سان بوده است .
اما میخواهم
روی جمله
"جانمان را از
سر راه
نیاورده بودیم"
مکث کنم . ایرج
مصداقی در ص 11و
12ج3 کتاب به ماجرای
آمارگیری از
زندانیان بند
می پردازد که
طبق ضابطه
بند"
پاسداران
برای گرفتن
آمار به بند
میآمدند. ما
باید در یک
طرف سالن می
ایستادیم و به
مجرد اینکه
ناممان را می
خواندند به
طرف دیگر میرفتیم"
با دادن
تصویری از
پاسدار آمار
گیرنده " که
گفته میشد
برادرش در کرج
توسط مجاهدین
کشته شده و
کینه بسیاری
از زندانیان
مجاهد را به
دل دارد" تا
حدودی فضای
کینه ورزی
شخصی خود نسبت
به او را
آشکار میسازد
و آنگاه از آن
جا که " به شدت
بیمار" بود به
نوعی " به سختی
و با بی حوصلهگی
پس از خواند
اسمش برای
رفتن به طرف
دیگر سالن
حرکت میکند و
در میانه راه
میایستد...
پاسدار با لحن
بسیار
غیرمحترمانه
و توهین آمیزی
گفت: مگر
نگفتم برو آن
طرف تر ! حسابی
از کوره در
رفتم ، پرخاش
جویانه به او
گفتم : تو که
هیچی گنده تر
از تو هم نمیتواند
ذرهای از
جایم تکانم
دهد....
پاسداران به
یک باره به سویم
حمله کردند و
به بیرون از
بند انتقالم
دادند . در آن
جا چند نفری
بر سرم ریختند
و به شدت
مضروبم کردند.
به سرعت از حا
ل رفتم . وقتی
چشم باز کردم
خود را روی
تخت بهداری
یافتم." چرا در
این حرکت فردی
که اساسا هیچ
دلیلی هم برای
به وقوع پیوستن
آن وجود نداشت
ایرج مصداقی
به فکر این که
" جانش را از
سر راه نیافته
است" نبوده
است و حتی در
هنگام شرح
ماجرا هم
اشاره ای به
این که حرکت
آن روز او
تنها از روی
عناد و لجبازی
فردی با
پاسداری که از
او ذهنیت منفی
داشته نمیکند
که آن گونه با
یک حرکت
کودکانه
شرایط اسفناکی
را برای خود
به وجود میآورد.
2_ "هم
چنان مسئول
نظافت بودم و
سرم شلوغ بود.
حاج مهدی یکی
از زندانیان
مجاهد به نام
سعید تدین را
به عنوان
مسئول بند
انتخاب کرده
بود ... و لی تعداد
معدودی در بند
از این مساله
راضی نبودند،
نه از جنبه
مخالفت با
سعید بلکه به
خاطر دخالت
حاج مهدی. از
نظر من مخالفتشان
بیجا بود و
اطمینان
داشتم اگر حاج
مهدی و یا دیگر
مسئولان
زندان در آن
شرایط به همان
افراد پیشنهاد
پذیرش
مسئولیت بند
را میدادند
میپذیرفتند و
برای آن دلایل
کافی نیز پیدا
میکردند" ص19ج4
" بین من و
سعید هم
توافقی بود که
مسائل درون
بند را من
رسیدگی کنم و
بیرون بند را
او : قرار
گذاشته بودیم
هر موردی را
که
زندانبانان
عنوان میکنند
بدون هماهنگی
با من مطرح
نکند ص 20. با
دانستن این که
" در بندی که
نزدیک به 300
زندانی وجود دارد
" ص 18ج 3. و تنها یک
نفر آن هم
ایرج مصداقی
صلاحیت تصمیم
گیری دارد و
لا غیر بهتر
می توان درک
کرد که چرا
نویسنده زیرآب
مخالفین نظریاش
را آن گونه می
زند بیآن که
به رد دلایل
نظری آنان
بپردازد.( این
دیدگاه ایرج
مصداقی را
مقایسه کنید
در ارتباط با بحثی
که در رابطه
با موضوع
منصور نجفی و
اساس نامهی
بند 1 واحد 3
دنبال کرده
بودم) .
3_
" چند روز بعد
وقتی ( م-ر) به
مرخصی با
مامور رفت و
اقدامی ( برای
فرار) نکرد و
به بند بازگشت
به صحت تردید
آن شبم نسبت
به گفتههایش
پی
بردم...اگرچه
سابقا مقاومتهای
زیادی از خود
نشان داده بود
و مورد اطمینان
صد در صد
سیامک بود و
حاضر بود روی
او قسم یاد کند...
لحظهای به من
نزدیک شد و
گفت: خیلی
حفاظتشان قوی
بود، امکان
فرار نبود...
این آخرین برخورد
ما بود. هیچ
تمایلی به
ادامه ارتباط
با او نداشتم"
ص 76 ج 4 . اگر این
موضع گیری و
"بایکوت کردن"
(م – ر) را مقایسه
کنیم با دو
مرخصی بدون
مامور رفتن
ایرج مصداقی،
که هر بار پس
از سه روز
رفتن به مرخصی
دوباره به زندان
باز میگردد،
و این که "
امکان فرار
برایش پیش
نیامد" به
شناخت بهتری
از نویسنده و
نحوه قضاوت او
نسبت به
دیگران دست
خواهیم یافت.
4_
" به هر علتی
که بود رژیم
امکانی را در
اختیارمان
گذاشته بود و
دلیلی برای
استفاده
نکردن از آن
نمی دیدیم ،
به خود آزاری
نیز اعتقادی
نداشتیم و
دچار " بیماری
کودکانه چپ
روی هم"
نبودیم . بر
فرض که رژیم
میخواست سو
استفاده کند،
اگر استخر هم
نمیرفتیم باز
سو استفادهاش
را میکرد و به
دروغ همان
ادعا را تکرار
میکرد که
زندانیان هر
روز از استخر
استفاده می
کنند" ص 132 ج4 .
یعنی اگر کسی
میخواست از
استخر رژیم
جمهوری
اسلامی در
اوین استفاده
نکند"
خودآزار" و
دچار" بیماری
کودکانه چپ
روی" بود . با
مرور کوتاهی
به پارهای از
اظهار نظرها و
مواضع ایرج
مصداقی بهتر میتوان
به عمق نگاه
او به محیط
پیرامونیاش دست
یافت. نگاه
ایرج مصداقی
در یک جمله
قابل تبیین
است : آن چه من
فکر و عمل میکنم
حقیقت مطلق
است. و اینک
راحت تر میتوان
کنه قضاوت و
نگرش او را
دریافت وقتی
میگوید:" به
نظر من آنانی
که امروزه و
در خارج از کشور
مجاهدین و
رژیم را از یک
سنخ میدانند
و مدعی هستند
که از نظر
ایدئولوژی و
فرهنگ فرقی
بین آنان و
رژیم نیست و
شاید مجاهدین
از رژیم هم
بدتر باشند.
اگر در صف
رژیم نباشند،
در واقع فریب
ترفندهای
رژیم را خورده
و تسلیم سیاست
فریب کارانهی
آن شده اند" ص 162
ج2.
روایت
چهار جلدی
ایرح مصداقی
از زندان را
با خواندن آخرین
صفحات آن در
حال به پایان
رساندن بودم.
و مشتاقانه
آزادی او از
زندان جمهوری
اسلامی را
انتظار می
کشیدم.
"
چند روز بعد
در خرداد ماه 70
اززندان آزاد
شدم. هیچ چیز
از روز آزادیام
را به خاطر
نمیآورم. میدانم
متن
انزجارنامه
ای را نوشته و
امضا کردم ولی
یادم نیست این
کار را در چه
مرحلهای و
چگونه انجام
دادم. گویی
این بخش از
دوران زندگی
ام از ذهنم
پاک شده است.
شاید باعث
تعجب باشد من
که ریزترین
خاطرات
زندانم را مو
به مو به خاطر
دارم چگونه
یادم نیست به
چه شکل آزاد شدم
و روز آزادیام
چه مراحلی را
طی کردم" ص 191 ج 4.
با خواندن این
سطور به یاد
دوستی افتادم
که به خانهام
آمده بود. جلد
سوم کتاب
خاطرات ایرج
روی میزم بود.
کتاب را
برداشت و روی
صفحات
روزشمار کشتار
تابستان 67 مکث
کرد و آن گاه
متعجبانه از من
پرسید: احمد!
تو باور میکنی
کسی تا این حد
مسایل و
خاطرات
زندان، به روز
یادش باشه تا
جایی که حوادث
را با ذکر
تاریخ، روز
هفته و مطابقت
آن با روزهای
قمری را بنویسد.
گفتم نه ! اما
نوشتن آن آسان
است و فقط کافی
است یک روز را
از حافظه خود
یا کتاب
دیگران یا
تقویم به دست
بیاورد، بقیه
روزها را میتوان
به دنبال آن
ردیف کرد.
چنان که ایرج
مصداقی با
استناد به
نامه منتظری
به خمینی می
نویسد: فرمان
خمینی مبنی بر
اعدام مجاهدین
در پنج شنبه
ششم مرداد ماه
1367 صادر شده است
ص388. بقیه تاریخ
روزها را به
سادگی میتوان
با مشخص کردن
روزهای هفته
آن مطابقت
داد. و بر اساس
همین ادعایم
بود که نوشتم
چرا تمامی
تاریخهایی که
از روی قیاس و
اطلاعات
دیگران قابل
دسترسی نیست
مانند تاریخ
روزدست گیری،
تاریخ رفتن به
انفرادی گوهر
دشت ، تاریخ
بازگشت به بند
عمومی، تاریخ
رفتن به
"قیامت" ،
تاریخ بیرون
آمدن از
"قیامت" و در
نهایت، تاریخ
روز آزادی که
فقط نویسنده
از آن آگاه است
به یاد آورده
نمیشود. اما
تاریخهای
دیگر که به
سادگی از
اطلاعات
دیگران قابل دست
یافتن است ،
تماما به روز
در یاد
نویسنده مانده
است.خصوصا اگر
توجه کنیم ،
ایرج مصداقی تمامی
مقالات، کتابها
و سخنرانیهایی
را که در
ارتباط با
زندان و
زندانیان نوشته
شده، همه را
به دقت مطالعه
کرده است.
ایرج
مصداقی با دو
هدف از پیش
تعیین شده
مجموعه روایت
خاطرات خود را
به چاپ رسانده
است :
1-رد
همه ادعاهایی
که دیگران در
باره عملکرد مجاهدین
در زندانهای
جمهور اسلامی
نوشته اند و
در کنار آن
دادن تصویری
از
زندانیان
مجاهد همراه
با اتخاذ
مواضع و
تاکتیک های
درست که هیچ
حرف و خللی به
آنها نمیتوان
وارد کرد. در
مقابل تاکتیک
های غلط و فاجعه
بار زندانیان
مجاهد یا سکوت
مطلق اتخاذ کرده
و یا به نفی و
انکارشان
پرداخته است و
با استفاده ار
قلم شیوایش با
تاکید بیش از
اندازه روی
جان فشانیها
و از خود
گذشتگیهای
زندانیان
مجاهد که میتواند
واقعیتی
انکارناپذیر
باشد سعی در
مخدوش کردن
ادعاهای
دیگران و
کتمان ضعفها
و اتخاذ
تاکتیکهای
نادرست شان
کرده است. در
ارتباط با
مسایل بیرون
از زندان نیز
علیرغم این که
به اظهار نظر
در مورد جریان
های چپ
انقلابی و
رادیکال
پرداخته و در
مواردی هم به
توهم پراکنی
دست زده، اما
در مورد
مجاهدین سکوت
و از اظهار
نظر خودداری
کرده و یا به
تمجیدشان
برداخته است.
که بخشی از آن
را میتوان به
عنوان یک
زندانی
هوادار
سازمان مجاهدین
طبیعی تلقی
کرد. اما نه تا
آن حد که به
تحریف و قلب
واقعیت بپردازد
و
تنها با آوردن
پاره ای
ادعاهای
آماریشان در
مورد تعداد
کشته شدگان و
زندانیان در بند
جمهوری
اسلامی و با
رد ادعای
آماری سازمان مجاهدین
خواسته نشان
دهد که از
مواضع بینابینی
و اعتدال
برخوردار
بوده است.
"
اگر در این
بخش به
مجاهدین و
روایت آنها
از زندان نپرداختهام
به این دلیل
است که آنها
علی رغم این
که متاسفانه
از نقل خاطرات
شان در باره
مقاومت
دیگران سکوت
کرده اند و
تنها به خود
پرداخته اند
ولی این حسن
را داشته اند که
لااقل خاک در
چشم دیگران
نپاشیده اند و
تلاش در جهت
لجن مال کردن
دیگران به خرج
نداده اند. ص 386
ج3.
اگر
این ادعای
ایرج مصداقی
را بپذیریم که
در واقعیت این
گونه نبوده،
به نظر میرسد
او چندان راضی
وخوش حال از
این " سکوت
مجاهدین" و "
لجن مال نکردن
دیگران" نیست
و خود مسئولیت
کاری را که آنها
"نکرده اند" و
یا نیمه کاره
گذاشته اند را
به عهده گرفته
و این بار
نهایت "
انصاف" خود را
به نمایش
گذاشته است و
ادعا می کند "
اکثریت چپ
ایران از رژیم
و جنایات آن
دفاع می
کردند" ص 291
ج
2 . ایرج مصداقی
باید این
اتهام بزرگ را
که به چپ
ایران روا
داشته اثبات
کند. من به
عنوان مبارزی
کوچک از
خانواده بزرگ
چپ ایران شاکی
این ادعای
نویسنده هستم
و در تمامی مجامعی
که انصاف و
اخلاق انسانی
بر آن حاکم باشد
انگشتم به سوی
این اتهام
نویسنده
خواهد بود.
آوردن یک سطر
در پاورقی
همان صفحه که
"حزب توده و
سازمان
فدائیان خلق
ایران ( اکثریت)
بخش اعظم
جریان "چپ "
ایران را
تشکیل میدادند"،
وآنگاه بر
اساس آن حکم
صادر کند که: "
اکثریت چپ
ایرا ن از
رژیم و جنایات
آن دفاع میکردند"
نه فقط باری
از اتهام او
نمی کاهد بلکه
خود ادعا و
اتهام دیگری
خواهد بود بر
علیه کمونیست
ها و چپ
انقلابی
ایران که باید
بدان پاسخگو
باشد. ایرج
مصداقی در
القاء این نظر
خود همانند
بهروز مازیار
نویسنده کتاب
"شورشیان
آرمان خواه"
با ترجمه
"مهدی پرتوی" عمل
کرده است . با
بکار گیری
ترفند و شعبده
بازی: "حزب
توده و سازمان
فدائیان خلق
ایران(اکثریت)،
بخش اعظم
جریان چپ
ایران را
تشکیل می
دادند"، و نیز
با بکار گیری
واژه
"مارکسیتها"
برای همهی
زندانیان چپ،
بدون مشخص
کردن مواضع و
مرزبندیهای
سازمان ها با
یکدیگر, و همچنین
با شیوهی
زیرکانه و
برجسته کردن
حزب توده و
اکثریت در
زندان، "خاک
پاشیدن در چشم
کمونیستها و
چپ انقلابی
ایران را" به
کمال رسانده
است. و درست در
همان زمان که
با دستان خود
"خاک در چشم
زندانیان
کمونیست
پاشیده" و کورشان
کرده با
هوشیاری تمام
که فقط از
مجاهدی همچون
او بر میآید
آنها را روی
صندلی مینشاند
تا به آرایش
موهایشان به
پردازد و به
همهگان نشان
دهد که چقدر
مدافع
نیروهای چپ و
کمونیست
زندان بوده
است: "من از
توالت کفار
استفاده می
کردم... تا با
کسانی که نماز
نمیخواندند و
"نجس"
و"کافر"
قلمداد
میشدند احساس
همدردیام را
نشان دهم" ص93 ج 2 .
من
در این نوشتار
بارها تاکید
کردهام از آنجا
که حتا یک روز
هم با ایرج
مصداقی هم بند
نبودهام نمیتوانم
در مقام قضاوت
درست یا
نادرست بودن
جزئیات روایت
زندان او باشم
. فقط سعی کردهام
به کلیات
موضوعات
زندان از
دیدگاه
نویسنده
بپردازم. اما
این مهم بر
دوش زندانیان
کمونیست که با
او هم بند
بوده اند است
تا به قضاوت
روایتهای او
بنشینند. من
تلاش کردهام
نمونههایی از
نوع قضاوت و
دیدگاه ایرج
مصداقی را بر
اساس نوشته و
روایتهای
خودش ارائه
دهم و آنگاه
از آن نقبی بر
موارد دیگر
بزنم، که یک
جانبه از طرف
نویسنده
روایت شده
اند.برای
پرداختن به هر
موضوع و نوع
مواضع افراد و
سازمانها،
زمانی میتوان
به قضاوت منصفانه
نشست که روی
تاریخ و زمان
اعلام مواضع
به درستی
تاکید شده
باشد و سپس به
مقایسهی
مواضع خود و
سازمانها در
همان تاریخ
زمانی
پرداخته شود.
در این زمینه
نیز ایرج
مصداقی
ابتدایی ترین
اصول بررسی
تحلیل روی
مواضع افراد
وسازمانها را
در مواردی به
عمد زیر پا میگذارد.
"وقتی
ذهن شاعر و
هنرمند
ایرانی این
سان شکل گرفته
و فرمان میداد:
دارمت پیام،
ای امام که
زبان خاکیانم
و رسول رنج،
بر توام درود
بر توام سلام،
آمدی خوش آمدی
پیش پای توست
ای خجسته ای
که خلق می کند
قیام".ص219 ج4_
سیاوش کسرایی
.همان طور که
از محتوای شعر
بر می آید،
اشاره به
روزهای ورود
خمینی به
ایران است.
نویسنده ای که
تا این حد در
نقد مواضع دیگران
از هوشیاری
قابل ستایشی
برخوردار است
، چطور از
مواضع خودش و
سازمانش یادی
نمیکند که نه
فقط در همان
تاریخ زمانی
بلکه تا نزدیک
به دوسال هم
بعد از آن
تاریخ صفحات
نشریه "
مجاهد"در
تمجید از
"امام خمینی"
پر بود.
"یک
لحظه فکر
کنید...اگر
امام که با یک
اشارهاش علیه
امپریالیسم
امریکا،
تمامی کشور
یکپارچه لبیک
میگویند،
خدای نکرده
حضور نداشته
باشد چه خواهد
شد؟...بنابراین
مبادا که
امروز فرصت را
از دست بدهیم
و فردا پشیمان
شویم که چرا
دیروز قدر این
نعمت را
نداشتیم".
مجاهد 58، 17
اردیبهشت 59
"مجاهدین
خلق ایران با
اعتقادی راسخ
تر از همیشه
نهایت آمادگی
خود را برای
هماهنگی در
خطوط ضد
امپریالیستی
با کلیه
مقامات و
ارگانهای مسئول
به پیشگاه خلق
ایران و شخص
امام خمینی اعلام
میداریم" . اعلامیه
5/2/59 مجاهدین .
"دیروز
هشتادمین
سالروز تولد
امام خمینی بود.
ما ضمن عرض
تبریک به ملت
قهرمان ایران
طول عمر ایشان
را از خداوند
بزرگ
خواستاریم.
باشد با طول
عمر ایشان همه
آحاد ملت را
در جهت مبارزه
مقدس ضد
امپریالیستی
خلقمان
همواره یاور و
مددکار باشد.
مجاهد 58 17/2/59 .
من
فکر می کنم
ایرج مصداقی
آنقدر باهوش
باشد و بداند
وقتی در یک
برهه زمانی
یعنی بعداز
قیام 22 بهمن تا
اواخر سال 59 در
شرایطی که
خودش درخانهی
شیشهای نشسته
است، رفتار
عاقلانه این
است که هوس سنگ
انداختن یک
جانبه به طرف
دیگران نکند.
از نظر من تمام
افراد و
سازمانهای
سیاسی که از
ابتدا در
ایجاد توهم
نسبت به خمینی
و جمهوری
اسلامی سهم
داشته اند، به
ویژه بعد از
آمدن خمینی و
نشستن بر
اریکه قدرت، حتا
یک روز از او
حمایت کرده
اند، باید
پاسخگوی
رفتار و مواضع
آن روزها و
سالهای خود
باشند. فقط با
این نگاه است
که میتوانیم
از گذشته درس
بگیریم تا
جامعه و خودمان
را از آسیب
پذیری دوباره
و گرفتار شدن
در دام
هیولاهای
دیگر در امان
بداریم.
در
پایان لازم
است یاد آوری
کنم؛ آنچه در
این صفحات
بدان اشاره
کردم ، فقط از
سر احساس مسئولیتی
بود برای نشان
دادن پاره ای
از نظرگاههای
نویسنده که
بدون شک میتواند
در نحوهی
نگارش روایت
زندان، تاثیر
به سزایی
بگذارد و
نویسنده را تا
حدودی از بیان
واقعی روایت و
انصاف دور
سازد.
اما
همه این ها
باعث نمیشود،
تا کار بزرگ و
ستودنی ایرج
مصداقی را قدر
ندانیم. کاری
که میتواند
سندی باشد
گویا علیه
جنایتهای
جمهوری
اسلامی در
تمام مجامع
بین المللی و
نیز برای جلو
گیری از نشستن
غبار فراموشی
بر ذهن ملتی
که یکی از
جنایت
کارترین
سیستمهای
حکومتی را طی
بیش از یک ربع
قرن با پوست و
گوشت خود لمس
کرده است.
با
ایرج مصداقی
به آخرین صفحه
روایت زندان
رسیده بودم:"من
مانده بودم و
دریا، تنها.
مرا راهی به
پری دریایی
نبود تا
دوباره برایم
"دریایی و
آبی" بخواند...
در شبان
مهتاب، من دل
به دل می گشتم
تا کسی "از
خاطرات اسبهای
مهتابی که
کوچه باغ تمشک
را با شیههی
سپیدشان نقره
میدادند"
چیزی بگوید و
شبی از شبها،
وقتی در سکوت
و خلوت خویش
به ماه خیره
شده بودم، کسی
آرام به من
نزدیک شد و در
گوشم نجوا
کنان پرسید: تا
طلوع انگور
چند ساعت
مانده است؟" ص
192 .
شاید
بتوان به خاطر
"می نابی" که
از شیره و چکیدهی
"جان" انگور
تراوش میشود،
انگور را سمبل
"صافی"،
"زلالی" و
"صداقت"
بدانیم. به
راستی تا طلوع
" انگور" چند
سال مانده
است؟
20/01
/ 2005 / احمد موسوی