نگاهی به کتاب خاطرات زندان ایرج مصداقی، تا طلوع انگور چند سال مانده است؟  

 

احمد موسوي

 

از آن­جا که حتا یک روز هم با ایرج مصداقی هم بند نبوده­ام نمی­توانم در مقام قضاوت درست یا نادرست بودن جزئیات روایت زندان او باشم. فقط سعی کرده­ام به کلیات موضوعات زندان از دیدگاه نویسنده بپردازم. من تلاش کرده­ام نمونه­هایی از نوع قضاوت و دیدگاه او را بر اساس نوشته و روایت­های خودش ارائه دهم و آن­گاه از آن نقبی بر موارد دیگر بزنم، که یک جانبه از طرف نویسنده روایت شده اند.

رفیقی انتشار کتاب چهار جلدی خاطرات زندان ایرج مصداقی را به من خبر داد و یک هفته بعد نیز کتات را تحویلم داد. کتاب با عنوان "نه زیستن نه مرگ" پیش رویم بود و من خوش حال از این که بالاخره زندانیان مجاهد هم سکوت را شکستند و شروع به نوشتن کتاب خاطرات زندان کردند تا در کارزاری که برای روشن شدن پرونده ی زندان­های جمهوری اسلامی از سال­ها پیش توسط زندانیان شروع شده بود آن­ها نیز سهمی داشته باشند. چرا که بیش­ترین حوادث و اتفاقات سال­های زندان، ارتباطی تنگاتنگ با زندانیان مجاهد داشته است. پرداختن به ده­ها حدیث گفته و ناگفته از نحوه ی مناسبات زندانیان، مقاومت­ها، ضعف­ها، تصمیم گیری در "بایکوت­ها"، "توبه­های تاکتیکی" و . . . از زبان و قلم زندانیان مجاهد آن هم با نگاهی بعد از گذشت نزدیک به دو دهه به وقایع آن سال­ها، برای من که خود نیز تجربه 10 سال بودن در زندان­های جمهوری اسلامی را بر دوش دارم جذبه داشت و انگیزه­ی خوبی برای مطالعه­ی کتاب بود. انگیزه و شوقم با خواندن مقدمه­ی کتاب فزون­تر شد، چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب به درستی با یادآوری نکاتی اصولی از خاطره نویسی می­گوید:

1-" همه­ی کوشش این بوده است که تاریخ را آن­گونه روایت کنم که واقع شده است."

2-" در این کتاب سعی من بیش­تر پرداختن به مسایلی که خود مستقیما شاهد آن بوده و یا از سرگذرانده ام بوده است."

3-" برای من بسیار مهم بوده است که در رابطه با کسانی که امکان پاسخ گویی ندارند، پرده دری نکرده باشم. به­همین دلیل نام کسانی را که در میان ما نیستند و یا نام شان در جایی ثبت نشده و کسی تا کنون در باره­ی نقاط ضعف آنان اظهار نظری نکرده به اختصار آورده ام."

4-" ارائه دادن گزارشی هر چه دقیق­تر از رویداد­های زندان­های جمهوری اسلامی بوده است."

با ذهنیت برگرفته از مقدمه­ی کتاب با شوقی وافر مطالعه­ی جلد اول خاطرات را با عنوان "غروب سپیده" شروع کردم.

شرح وقایع و اتفاقات سال­های 60 و 61 اوین که نویسنده تا حد پرداختن به ریز­ترین جزئیات آن قلم زده بود مرا به شوق می­آورد و از آن جا که خود هرگز در زندان اوین به سر نبرده بودم، نمی­توانستم بر مسند قضاوت بنشینم و فقط می­توانستم هم­چون خواننده­ای صدیق با ذهنی بدون شائبه، صقحات کتاب را نوشاک کنم و با شوق پیش بتازم. و نیز برایم جالب بود که نویسنده تمام کتاب­های خاطرات زندانیان و حتی مقالات نوشته شده در باره­ی زندان­های جمهوری اسلامی را که در دهه­ی 70 نگاشته شده اند، همه را به دقت مطالعه کرده و نیز نشریات و اسناد فراوانی از سازمان­ها را مطالعه کرده و به طور مستند از آن­ها قاکت آورده است. نشریاتی که پیدا کردن هر کدام شان امروز اگر کاری ناممکن نباشد بسیار دشوار است. و همه­ی این کارها بدون کمک گرقتن از دیگران انجام گرقته چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب هیچ اشاره­ای به کمک دیگران در مورد دست یافتن به اطلاعات بیش­تر درون زندان، یا کمک در مورد تصحیح پاره ای مسائل درون زندان ذکر نمی­کند و تنها از تمامی دوستانی که "در زمینه­های گوناگون از جمله در مراحل ویرایش، نمونه خوانی متن، صفحه بندی، طراحی صفحه­ها و جلد کتاب و لیتوگرافی و چاپ" او را یاری داده اند سپاس گزاری می ­کند. برای نگارش کتابی چهار جلدی از زندان­های جمهوری اسلامی بدون این­که حتی صفحه­ای از دیگر دوستان کمک گرفته شود کاری عظیم می­باشد و می­بایست نویسنده از هوش، حافظه و توانایی بالایی برخوردار باشد. هم راه با نویسنده اوین را پشت سر گذاشتم و وارد گوهردشت شدم. شرح وقایع را دنبال می­کردم و کماکان قادر به قضاوت رویدادها نبودم چرا که در زندان گوهردشت هم هرگز به سر نبرده بودم و با توجه به مقدمه­ی کتاب اصل را بر روایت صادقانه­ی نویسنده گذاشته بودم . برای اولین بار در صفحه 185 جلد اول سوالی در ذهنم شکل گرفت و مرا به تامل واداشت. نویسنده از شخصی با اختصار"ا- م– ب" که هم اتاقی­ او بوده و یک افتضاح اخلاقی به بار آورده بوده، نام می برد. تا این جای مساله قابل فهم بود و درست هم بود که اسم زندانی به طور کامل برده نشود. اما در صفحه­ی بعد می­خوانیم او یعنی" ا-م-ب" " به آنتن و تواب جدیدی تبدیل شده است . . . ولی بعد به اوین منتقل شد و مدتی در اتاق­های مختلف آموزش­گاه به­عنوان نفوذی گردانیده شد. بعد از لو رفتن ماهیت­اش، از وی به شکلی علنی به­عنوان تواب استفاده می­کردند." به واسطه گزارش های "الف-م-ب" و قاسم ملایی که فردی نفوذی در بند بود در تلاش برای سناریوی "تشکیلات" و به زیر ضرب بردن عده ای از افراد از جمله رضا عصمتی و... بودند.ص236ج1 .

" الف-م-ب" زندانی­ی مجاهدی بوده که نویسنده به خوبی از او شناخت داشته و تلاش می­کرده او را در میان خودشان نگه دارد فقط با اطلاع یافتن از در میان گذاشتن "افتضاح اخلاقی" با پاسداران و این­که دستور تشکیلاتی آن­ها را رعایت نکرده ، او را از اتاق بیرون می­اندازد و می­گوید" تا امروز اگر تحمل­ات می­کردیم ، صرفا به خاطر این بود که از درغلتیدن­ات به دامان رژیم جلوگیری کنیم. حالا که راهت به بیرون و میان آن­ها(پاسدارها) باز شده دیگر نمی­توانی در اتاق زندگی کنی( ص 186).

به راستی چرا نویسنده در حالی که از ذکر کامل نام هیچ عنصر توابی خودداری نکرده، و حتا در کنار "الف-م-ب" ازقاسم ملایی نام می­برد، چه منافع فردی یا سازمانی برایش متصور بوده که خواسته از افشا شدن "الف-م-ب" به عنوان یک جاسوس که خود بدان اذعان دارد جلو­گیری کند. "الف-م-ب" داستان های زیادی در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها و هم­چنین مجاهدین ساخته بود.ص 236 ج 1. با دانستن این­که رسالت "الف-م-ب" گزارش نویسی"در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها" بوده واظهار نظر "هم­چنین مجاهدین" برای خالی نبودن عریضه از طرف ایرج مصداقی به کار گرفته شده ، بهتر می توان پاسخ سوال را دریافت.

با نویسنده وارد انفرادی گوهردشت شدم و شرح فشارهایی که بر او رفته بود و نحوه­ی زندگی­اش در سلول­های انفرادی که نشان از یک زندگی سالم و با روحیه خوب بود مرا به هم دردی و دوستی با نویسنده کشاند. تا این که نویسنده را از انفرادی جهت انجام مصاحبه وارد بند عمومی می­کنند. نویسنده ادعا می­کند که تا قبل از ورود به بند عمومی مطلع نبوده که برای مصاحبه برده می­شود. با توجه به تیزهوشی و ذکاوت نویسنده که در جای جای کتاب خود را به نمایش می­گذارد و در پاره­ای مواقع حتی خود نویسنده نیز بدان اذعان دارد چطور متوجه درخواست "صبحی" نشده است؟ نویسنده برای بیان این که متوجه درخواست مصاحبه از طرف صبحی نشده ، در صفحه­ی 234 جلد یک می نویسد: در یکی از جمعه شب­ها که در حال قدم­زدن در سلولم بودم ناگهان در باز شد و صبحی و پاسداران­اش در آستانه­ی در ظاهر شدند . . . . صبحی گفت" نترس برای تنبیه نیامده­ایم و می­خواهیم شما را به بند عمومی منتقل کنیم . . . وقتی به بند رفتید می­خواهیم دریافت­هایتان را به دوستاتنان بگویید. متوجه منظورش نشدم و پاسداران نیز چیزی نگفتند." نمی­خواهم بگویم چرا نویسنده به مصاحبه تن داد. انفرادی­های گوهردشت در سال­های 61 تا نیمه ی دوم 63 یکی از مخوف­ترین انفرادی­ها و دشوارترین شرایط زندان برای زندانیان بود. در این ایام که من در قزل­حصار به سر می­بردم شاهد پخش مصاحبه­های ده­ها زندانی از بلندگو­های قزل­حصار بودم که پس از بریدن از انفرادی­های گوهردشت در نفی تمامی آرمان­های انسانی حرف می زدند. تعدادی از آن­ها حتی به مرز دیوانه­گی رسیده بودند. اما ده­ها زندانی دیگری هم بودند که شش ماه، نه ماه، یک سال و برخی بیش­تر در همان انفرادی­ها به سر بردند و سالم ، بدون دادن نوشته یا انجام مضاحبه­ای به بند عمومی بازگشتند. من بعد­ها با تعدادی از آن­ها هم بند و آشنا شدم.

جلد اول کتاب خاطرات ایرج مصداقی هم­راه با بند عمومی و انجام یک مصاحبه در حضور زندانیان داخل بند به پایان می­رسد و نویسنده با اضافه کردن پیوست­ها جلد اول را پی می­گیرد. نویسنده در این بخش کتاب از خاطره نویسی بیرون آمده و به تجزیه و تحلیل اوضاع جامعه در سال­های اولیه دهه 60 و نیز نقد و بررسی آثار نویسندگان دیگر که در مورد زندان­های جمهوری اسلامی نوشته شده­اند می­پردازد. در مسیر نقد و بررسی آثاردیگران گاها از اعتدال خارج شده و بجای روشن شدن حقیقت از شیوه پلمیک استفاده کرده تا توپ را به زمین حریف پرتاب نماید و تا جایی پیش می­رود که خود به انکار حقیقت می­پردازد. برای نمونه، در مورد زندان قزل­حصاراز صفحه 135 (باید متن انگلیسی کتاب باشد چون در متن فارسی صفحه 217 است) کتاب «اعترافات شکنجه شدگان» یرواند آبراهامیان، نقل می آورد:« درحالیکه زندان قزل­حصار گنجایش ده هزار زندانی را دارد در سال 62 شمار پانزده هزار نفر در آن زندانی بوده اند».آن­گاه خود به دنبال این گفته یرواند آبراهامیان می­نویسد: طبق معیار­های ایشان(آبراهامیان) گنجایش هر واحد این زندان باید پنج هزار نفرباشد و پذیرش این ادعا چیزی جز فاجعه آماری نخواهد بود».(ص 353 ج 1).و سپس با شیوه پلمیکی به تجزیه و تحلیل نوشته آبراهامیان پرداخته و می­نویسد: هر واحد قزل­حصار دارای 4 بند بزرگ و 4 بند کوچک است. هر بند کوچک(مجرد) دارای 12 سلول کوچک یک متر و شصت، در دو متر و نیم است. اگر هر سلول را حتا برای سه نفر فرض کنیم، هر بند مجرد گنجایش سی و شش نفر و در مجموع هر 4 بند گنجایش 144 نفر را خواهد داشت. طبق آمار آقای آبراهامیان 4856 نفر باید در 4 بند بزرگ بسر برند و این به منزله این است که هر بند گنجایش 1200 نفر را دارا است و حاج داوود رحمانی و هم مسلکانش نهایت مروت و مرحمت را در حق زندانیان رعایت کرده و تعداد کسانی را که در یک بند نگاه داشته از ظرفیت آن نیز کمتر بوده است. زیرا در دوران حاج داوود، بندهای مزبور حداکثر 700 زندانی داشتند».ص 354 ج 1. (طبق نظر آبراهامیان ظرفیت هر واحد 3333 نفر بوده نه 5 هزارنفر که اگر بر اساس برآورد ایرج مصداقی 144 نفر، برای بندهای مجرد در نظر گرفته شود، برای هر بند بزرگ حدود 800 نفر باقی خواهد ماند نه 1200 نفر) ایرج مصداقی برای رسیدن به نتیجه مورد نظر خود، ابتدا ظرفیت هر بند مجرد را با احتساب 3 نفر در هر سلول به 36 نفرو در مجموع تعداد زندانیان 4 بند مجرد هر واحد را 144 نفر بر­آورد می­کند تا نتیجه بگیرد طبق ادعای آقای آبراهامیان «حاج داوود چقدر با مروت بوده که در بندی که می بایست 1200 زندانی جای داده می­شدند. حداکثر 700 زندانی زندگی می کردند» من در مردادماه 64 دوران کوتاهی را به صورت تنبیهی در بند 6 مجرد واحد 3 در میان سلطنت­طلب­ها و عوامل رژیم گذشته، به سر برده ام. در آن دوران حدود 120 نفر در بند زندگی می­کردیم. یاد آوری این نکته لازم است که من در دوران میثم و به اصطلاح آقای مصداقی «دوران دوم خردادی» در بند مجرد بوده ام که یک سال از رفتن حاج داوود گذشته بود. با زندانیانی که در بند ا واحد 1 هم بند بودم اذعان می­داشتند که در دوره­ای حتا تا 40 نفر در هر سلول مجرد به سر برده­اند. اما آن­چه تقریبا تمامی زندانیان به آن اذعان دارند در این دوره بین 30 تا 35 نفر در هر سلول بند مجرد زندگی کرده اند. که با احتساب 12 سلول، 420 نفر در هر بند بوده اند نه 36 نفر. اگردو سلول زیر هشت را نیز که می­توانست مورد استفاده قرار گیرد به 12 سلول اضافه کنیم تعداد زندانیان به 500 نفر هم می­رسید. ممکن است آقای مصداقی ادعا کند که او فقط با توجه به گفته آبراهامیان خواسته نشان دهد که ظرفیت هر بند مجرد، فقط 36 نفر می­باشد نه تعداد واقعی زندانیان که در این دوره از دوران حاج داوود در هر بند مجرد بوده اند. اگراین ادعا را به پذیریم، باید اذعان کنم که آقای مصداقی به شیوه ای نا صادقانه به بحث یرواند آبراهامیان بر خورد کرده اند.من نیز ابتدا چنین تصور کردم و تنها ذهنم متوجه به کار گیری شیوه نادرست پیشبرد بحث ایرج مصداقی شد. اما وقتی ادامه مطلب را با عنوان «توصیف واقعی از قزلحصار»از نوشته خود ایرج مصداقی دنبال کردم، متوجه شدم که او در واقعیت امر نیز حد اکثر تعداد زندانیان بند مجرد را در دوره مورد بحث 50 نفر یعنی با بذل و بخشش و دست و دل بازی، به ازای هرسلول 4 نفربر آورد کرده است. البته بدون استفاده از 2 سلول زیر هشت. که با در نظر گرفتن آن­ها ،همان 3 نفر در هر سلول خواهد بود.آقای مصداقی پس از شرح موقعیت دو واحد 1و3 قزلحصاربه جمبندی بحث خود از زندانیان موجود در دوران مورد بحث می­پردازد و می­نویسد: مجموع زندانیان دو واحد 1و 3 در زمان مورد بحث حداکثر6 هزارنفر بود».(ص 355 ج ا). یعنی در هر واهد 3 هزار نفر. اگر طبق ادعای ایرج مصداقی « هر بند بزرگ حداکثر700 زندانی داشته باشد»(ص 354 ج ا) بنا بر این تعداد زندانیان چهار بند بزرگ هر واحد 2800 نفر خواهد بود که 200 زندانی باقی مانده می­بایست در چهار بند مجرد باشند. یعنی 50 نفر در هر بند مجرد، آن هم در بد­ترین دوران زمان حاج داوود. حال باید دید "فاجعه آماری" که ایرج مصداقی به آبراهامیان نسبت می­دهد چه قدر نوک پیکان­اش به طرف خودش برمی­گردد.

من مدافع نطر یرواند آبراهامیان نیستم طبیعتا خود او می­بایست به نقل قول­هایی که از کتاب ایشان توسط ایرج مصداقی آورده شده است پاسخ گو باشند. اما به عنوان خواننده­ی کتاب­های " اعترافات شکنجه شدگان" آبراهامیان و خاطرات زندان ایرج مصداقی بر خود لازم می­دانم که موضوع را بدون تحریف و بدون این که بخواهم از قبل نتیجه­ی بحث را مطلوب نظر خودم ثبت کرده باشم دنبال کنم. اگر ایرج مصداقی کمی با تامل و به دور از موضع گیری از پیش تعیین شده، بحث مورد نطر آبراهامیان را پی می­گرفت، بهتر می­توانست انگشت روی اشتباه آبراهامیان بگذارد و آن­گاه با کمی انصاف و مسامحه فقط به یادآوری اشتباه او بسنده کند. آبراهامیان قبل از دادن آمار زندانیان قزل­حصار ذهنیت اشتباه خود را از زندان قزل­حصار این گونه بیان می­کند:"قزل حصار، در جاده­ی کرج، توسعه یافته و فقط برای زندانیان سیاسی استفاده می­شد. بر سردر این زندان، شعری با مضمون "زندان ضدانقلابیون- زباله دان تاریخ" نصب شده بود ص 217 متن فارسی. با توجه به جمله­ی "فقط برای زندانیان سیاسی " اشتباه آبراهامیان در این بوده که فکر می­کرده هر سه واحد قزل حصار را زندانیان سیاسی تشکیل می دهند در حالی که واحد 2 به زندانیان غیرسیاسی احتصاص داشت. و سپس بحث خود را از آمار تعداد زندانیان زندان­های مرکز چنین ادامه می­دهد: بر خلاف بناهای تازه، تا سال 1362 کلیه­ی زندان­ها بیش از ظرفیت خود زندانی داشتند. کمیته با گنجایش 500 تن، 1500 زندانی، اوین با ظرفیت 1200 نفر،15000 زندانی، قزلحصار ساخته شده برای 10000 تن، 15000 زندانی، و گوهر دشت با حجم 8000 نفر، 16000 زندانی را در خود جای داده بودند".ص 217 متن فارسی. اینکه یرواند آبراهامیان بر اساس چه معیار آماری واژه­های "حجم"، "گنجایش"، "ظرفیت" و" ساخته شده" را برای زندان­ها را داده اند، خود باید توضیح دهند. اگر بر مبنای معیار استاندارد بین المللی، یعنی در نظر گرفتن فضای 3 متر مکعب برای هر زندانی و تعداد تخت­های موجود دراتاق­ها باشد؛ که در این صورت با توجه به تعداد تخت­ها، درهر بند بزرگ باید 288 نفر باشند. ودر نهایت بر اساس معیار فوق هر واحد قزل­حصار حداکثر برای 1400 نفر خواهد بود. اما اگر معیار دیگری را مبنا قرار داده و به رقم 10000 برای قزلحصار(3 واحد) یعنی به ازای هر واحد 3333 نفر دست یافنه اند، باید توضیح دهند. حال با در نظرگرفتن ذهنیت اشتباه آبراهامیان از زندان قزل­حصار(فقط برای زندانیان سیاسی) می­توان به نتیجه­گیری منطقی آبراهامیان ازتعداد کل زندانیان قزل­حصار یعنی 5 هزار زندانی در هر واحد، و جمعا 15هزار در قزل­حصار دست یافت. من نمی­دانم ایرج مصداقی با کدام واقعیت به تعداد 3000 زندانی در هر واحد قزل­حصار دست یافته آن هم در دوره ای که سلول­های زندان قزل­حصار همانند قوطی کنسرو خیارشور از زندانیان چیده شده بود. خود ایرج وقتی وارد بند 6 مجرد قزل­حصار می­شود می­نویسد: 18 نفر در سلول بودیم و بعد­ها جمعیت­مان به 22 نفر افزایش یافت. در چنین فضاهایی تا 30 نفر نیز به سر برده بودند".ص5 ج 2 . یعنی در همان دوران مورد بحث ایرج مصداقی و آبراهامیان، اگر در هر بند بزرگ طبق نظر مصداقی حداکثر 700 نفر به سر می­بردند (من در پاییز سال 62 در بند یک واحد یک قزل­حصار شاهد زندگی 700 نفر زندانی در بند بوده ام، اما پیشتر تا 800 نفر هم بسر برده اند) و در بند مجرد هم با احتساب 35 نفر در هر سلول بیش از 400 نفر زندانی در دوران مورد بحث به سر می بردند که با یک حساب سرانگشتی به رقم نزدیک به 5000 نفر در هر واحد می رسیم. ایرج مصداقی بر اساس تجربه و نوشته خودش نیز می­بایست به آمار 4200 نفر در هر واحد دست می­یافت، چطور تعداد حداکثر 3000 نفر در دوره مورد بحث را می­نویسد. آیا کدورتی از آبراهامیان در دل ایرج مصداقی وجود دارد، که این­گونه از روی ستیز و عناد با یرواند آبراهامیان برخورد کرده است. یا صفحات نقد و بررسی نظز آبراهامیان را کس دیگری غیر از ایرج مصداقی نوشته است.

جلد اول کتاب را به پایان رساندم. باید اذعان کنم با همه­ی شوق و لذتی که جلد اول را مطالعه کرده بودم. شبحی از ابهام در ذهنم شکل گرفته بود. جلد اول تماما به شرح زندان­های اوین و گوهردشت مربوط می­شد و من به علت زندگی نکردن در این زندان­ها نمی­تواتستم در مقام قضاوت روایت­های نویسنده باشم اما همین یکی دو نکته مرا به تامل در نوع نگاه نویسنده واداشته بود. و این­که آیا ممکن است نویسنده با انگیزه و هدف از پیش تعیین شده ای غیر از آن چه در مقدمه بر آن انگشت گذاشته به نگارش خاطرات زندان خود همت گماشته است. خصوصا در بخش پیوست­ها یک تنه همانند قهرمانی شکست ناپذیر به جنگ همه رفته، افراد زیادی را از روی نوشته­هایشان به چالش کشیده که در بسیاری موارد با توجه به اطلاعات غلط نویسندگان خاطرات به روشن­گری پرداخته، در مواردی از یک کتاب خاطرات زندانیان زن، آن جا که به نفع دیدگاه مورد نظر خودش بوده به عنوان سند و مدرک استفاده کرده و از همان نویسنده در صفحه­های دیگر آن گاه که بحث در جهت زیرضرب گرفتن دیدگاه هایش بوده همه را دروغ بافی نامیده آن هم در بند زنان که اساسا خود در آن حضور نداشته. طییعتا برای پرداختن به این بخش ابتدا لازم است همه­ی آن کتاب­ها خوانده شود و لذا من در مقام قضاوت نیستم و نمی­توانم هم باشم. اما نمونه­ی برخورد با آبراهامیان می­تواند نمونه­ای از نگاه و شیوه­ی پلمیکی ایرج مصداقی در برخورد به نوشته­های دیگران باشد که می­تواند در مواردی نویسنده را از انصاف و داوری درست بدور سازد.

سیر حوادث را در جلد دوم کتاب با عنوان "اندوه ققنوس­ها" پیش گرفتم و هم­راه نویسنده از زندان گوهردشت به زندان قزل­حصار رسیدم. زندانی که خود از شهریور­ماه 62 تا مرداد­ماه 64 به مدت دو سال در آن به سر برده بودم و با فضای کلی زندان آشنایی داشتم. ابهاماتی را که در جلد اول خاطرات در ذهنم ایجاد شده بود به دور ریختم و با همان اشتیاق آغازین صفحه­های کتاب را با ولع می­خواندم و پیش می­رفتم و احساس می­کردم همان اشتیاق اولیه برای خواندن کتاب در من ایجاد شده است. نویسنده با ورود به بند 6 مجرد واحد یک خاطرات خود را پی می­گیرد و به شرح دقیق فشارهای زندان در دوران حاج داوود که از طریق تواب­ها اعمال می­شد می­پردازد. شرح سرکوب، سرپا ایستادن­های چند روزه با چشم­بند در زیرهشت، که از متعارف ترین شیوه­ی شکنجه­ی حاج داوود بود و نیز بیان شیوه­های ایجاد اختناق شدید در بند توسط تواب­ها و هم چنین نحوه­ی مناسبات زندانیان در درون بند، هم­راه با افت و خیزها، امید و یاس، شادی و اندوه که واقعیت­های زندان هستند به نمایش می­گذارد و آن­گاه مجددا جهت با­جویی به اوین انتقال داده می­شود. روزهای بازجویی را هم­راه با شکنجه و آزار و اذیت مداوم که شیوه­ی متعارف دوران بازجویی در نظام جمهوری اسلامی است به تصویر می­کشد که می تواند هم دردی همه­ی انسان­هایی را که برای رسیدن به انسانیت تلاش می­کنند تا به جامعه­ای عاری از زندان و شکنجه دست یابند، به سوی خود به­عنوان یک زندانی سیاسی جمهوری اسلامی هم­راه سازد. نویسنده از ذکر تاریخ زمان رفتن به بازجویی، مدت زمان بودن زیربازجویی در اوین و برگشت مجدد به قزل­حصار خودداری می­کند و فقط با گفتن "بعد از گذشت یک سال و اندی دوباره به اوین باز می گشتم" ص 44 جلد 2. خواننده را به تاریخی مبهم حواله می­دهد. شاید در ابهام گذاشتن خواننده مقدمه­ای باشد برای در ابهام بیش­تر گذاشتن خواننده در ایام بودن نویسنده در قیامت و تابوت حاج داوود. بعد از برگشت از اوین مستقیما به تابوت و قیامت انتقال داده می­شود و بدون مشخص کردن زمان بیرون آمدن از تابوت، ماجراهای خود را دنبال می­کند. آن­چه مرا به تامل در این موضوع واداشت به کارگیری همین شیوه در جاهای مختلف کتاب است. نویسنده از آغاز دستگیری هر آن­جا که تاریخ زمانی به طور مشخص مربوط به خودش است و دیگران نمی­توانند از آن با خبر باشند از ذکر تاریخ دقیق خودداری می­کند اما هر آن جا که تاریخ زمانی مربوط به جمع زندانیان می­شود و یا با کمک گرفتن از قرینه سازی می­توان به تاریخ آن دست پیدا کرد به طور دقیق به ذکر روز تاریخ می­پردازد. برای نمونه نویسنده از تاریخ دست­گیری خود تنها به صورت ابهام از دی ماه سال 60 نام می­برد که می تواند از 1 تا 30 دی­ماه باشد اما تاریخ انتقال به گوهردشت را که همراه با زندانیان دیگر است به طور دقیق "بعد از ظهر شنبه 24 مهر ماه 60 ( که باید 61 باشد) ص 158 جلد اول، بیان می کند. از ذکر تاریخ رفتن خود به انفرادی گوهردشت فقط با عنوان"ساعت 11 و پانزده دقیقه­ی شب، بعد از اعلام خاموشی" یاد می­کند، ص 188 جلد اول، و خواننده می­بایست با مراجعه به صفحه­های قبل حدس بزند که احتمالا فروردین­ماه 62 بوده است و نیز تاریخ برگشت از انفرادی را تنها با نوشتن:"در یکی از جمعه شب­ها که در حال قدم زدن در سلولم بودم ناگهان در باز شد و صبحی و پاسدارانش در آستانه­ی در ظاهر شدند..." ص 234 جلد اول ، بیان می کند و این بار حتی نمی­توان به تاریخ ماه اش هم دست پیدا کرد. اما تاریخ انتقال از گوهردشت به قزل­حصار به طور دقیق"در شب یلدای 1362" ص 2 جلد اول، قید می­شود. تاریخ رفتن مجدد به بازجویی اوین به صورت" بعد از گذشت یک سال و اندی دوباره به اوین بازگشتم" ص 44 جلد 2، بیان می­شود. این بار نیز حتی تاریخ ماهی که به اوین می­رود معلوم نمی­شود و فقط خواننده­ی کنجکاو و جستجوگر است که باید بتواند در لابلای صفحات و جملات دریابد" در نیمه­های اسفند ماه" ص 56 جلد 2، آخرین روز بازجویی را در اوین پشت سر می­گذارد و به قزل­حصار برمی­گردد که با ورود به قزل­حصار توسط حاج داوود و ایادی­اش به قیامت فرستاده می­شود.

شرح شرایط طاقت فرسای قیامت و تابوت از زیباترین قسمت­های کتاب است که نفرت از سیستم جهنمی جمهوری اسلامی را تا اعماق وجود آدمی می­نشاند. نویسنده با نقب زدن از تجربه­های شخصی تحمل روزهای قیامت به بررسی تحلیلی و روان شناختی قیامت و تابوت پرداخته و به خوبی توانسته موضوع را به طور ملموس برای کسانی که آن روزها را تجربه نکرده اند قابل فهم سازد، اگرچه تصویر آن شرایط به دلیل عمق فشارهای ضدانسانی حاکم بر محیط قیامت و تابوت در تصور هم نمی­گنجد. اما آن چه که قابل تامل است نویسنده بدون ذکر تاریخ خروج، از قیامت خارج و وارد بند عمومی می­شود. با جستجو و کنکاش من از صفحات پیش و پس از قیامت، نویسنده می­بایست حدود یک ماه در قیامت بوده باشد.

شرح شرایط انتقال نویسنده از قیامت به بند عمومی شبیه سناریوی از پیش نوشته­ی تمامی فیلم­های فارسی است که کارگردان و نویسنده در چند دقیقه­ی آخر فیلم با یک چرخش قلم وآخرین پلان فیلم، همه چیز را به نفع قهرمان فیلم به خوشی به اتمام می­رسانند. آن­چه مرا در عدم بیان تاریخ دقیق حوادث فردی مربوط به نویسنده وادار به تامل کرد از همین ماجرای آخرین روزهای در قیامت بودن ایرج مصداقی سرچشمه گرفت، بی آن که بخواهم ذره ای از ارزش ایرج مصداقی در تحمل روزهای دشوار قیامت بکاهم. آن چه از فحوای کلام نویسنده در روزهای قیامت می­توان فهمید، دچار بحران گردیدن نویسنده در روزهای قیامت است و طبیعتا نویسنده با عدم بیان مدت ماندنش در قیامت خواسته است خواننده را در ابهام نگه دارد. درک این مطلب با توجه به نگاه و موضع نویسنده علیه زندانیان زن کمونیست که نتوانسته بودند روزهای قیامت را با مقاومت پشت سر بگذارند بیش تر قابل تامل خواهد بود:" در پاییز همان سال(62) تعداد زیادی از زنان را به "قیامت" و یا "تابوت" برده بودند تا زمانی که قبرها برچیده شوند(تیرماه 63) اکثریت قریب به اتفاق آن­ها بریده بودند. متاسفانه نظریه پردازان اصلی این تئوری­ها و طرح­های ساده اندیشانه اکثرا در همان قدم­های اولیه تاب مقاومت از دست داده یا بهتر است بگوییم مقاومتی به خرج ندادند وبه جرگه­ی توابان پیوستند. نکته­ی تعجب برانگیز آن که تعدادی از آنان، حتی پس از برداشته شدن فشار و بعد از آزادی از زندان نیز مقنعه و چادر از سر برنداشته و در کلاس های ایدئولوژیک حسین شریعتمداری در خارج از زندان شرکت می­کردند. می­توان گفت تنها افراد انگشت شماری از آن­ها که به "قامت" برده شده بودند، سالم ماندند. متاسفانه در حدود 90 درصد زنان مارکسیست و به ویژه زنانی که به برنامه­ی "اتحاد مبارزان کمونیست" (سهند) وفادار بودند، تحمل شرایط آن­جا را نکرده و بریده بودند(ص 39 جلد 2) با چنین ذهنیتی که نویسنده در صفحه­ی 39 یعنی صفحه­ها ی جلوتر از رفتن خود به قیامت از زندانیان زن مارکسیست بیان کرده، با تاملی بیش تر می­توان ماجرای در قیامت بودن نویسنده را دنبال کرد. نویسنده ابتدا مقدمات وارد شدن به موضوع خارج شدن از قیامت و بحرانی که با آن دست به گریبان بوده را با بحث حاج داوود شکنجه گر یا معلم اخلاق ص 80 جلد 2 به تبیین شخصیت حاج داوود می پردازد و سپس با تکرار یک سری از گفته های حاج داوود که معمولا در مواقعی که احساس عجز و زبونی در وجودش بیش تر موج می زد تا قدرت، به بیانشان می پرداخت به استنتاج باهوش بودن حاج داوود می­رسد:" ما ابتدا گاب بودیم ولی این منافق ها ما را پیچیده کردند" اگر شماها را ول کنیم بروید آن وقت خودم باید بشوم دربان جایی. من تا وقتی شماها این جا هستید هویت و احترام دارم، اگر شما نباشید من هم باید کاسه­ی چه کنم دستم بگیرم. این جا الحمدالله یک مشت دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و... زیر دست مان هستند برای چی موقعیت را از دست بدهم؟ تا می­توانید مقاومت کنید، نان ما در مقاومت شماست؟ باید تصدیق کنم که فرد بسیار باهوش و بااستعدادی بود. آهنگر و آهن فروشی که در عمرش جز آهن با چیز دیگری سر و کار نداشت تبدیل شده بود به یک روان شناس و مسئول آزمایشگاه. یکی از پیچیده ترین آسایش­گاه های روان گردانی را به شکل نتیجه بخش و موفق اداره می کرد، ص 81 جلد دوم.

آیا به راستی حاج داوود باهوش بود و با زکاوت و تیزهوشی خودش زندان را اداره می­کرد و به قول ایرج مصداقی به عنوان" یک روان شناس و مسئول آزمایش­گاه یکی از پیچیده ترین آسایش­گاه های روان گردانی را به شکل نتیجه بخش و موفق اداره می کرد" و یا توابین خبره و تشکیلاتی که از توانمندی جمع بندی از شرایط برخوردار بودند و هم به علت زندگی کردن با زندانیان و بعضا مسئولیت داشتن، تمام نقاط ضعف و قوت زندانیان را می­دانستند، بر پیچیدگی­های زندانیان واقف بوده، می­توانستند بر اساس شناخت دقیق از اشکال پیچیدگی­های زندانیان و امکانات و روابط شان با یک دیگر، شاخک­های حسی و اجرایی حاج داوود باشند. در واقع شلاق و داغ و درفش دست حاج داوود بود و تحلیل و مدیریت پشت صحنه با تواب­های تیزهوشی که در تشکیلات­های سازمان­های سیاسی جان گرفته بودند و قدرت مدیریت داشتند و حالا در کنار حاج داوود از اختیار شلاق و داغ و درفش نیز سود می­جستند؟ کدام روابط و مناسبات زندانیان را حاج داوود توانست با درایت خود و پاسدارانش کشف و جمع بندی کند و به نتیجه­ی مطلوب برسد قبل از این که زندانیانی از میان همان جمع بریده شوند و اطلاعات را به حاج داوود برسانند.

آقای مصداقی به دنبال زمینه چینی از "حاج داوود شکنجه گر و معلم اخلاق" بی مقدمه وارد مرحله تازه ای از فشار و بازجویی می­شود و با همان سرعت از آن فضا بیرون می آید:" به اندازه­ی کافی غم و اندوه داشتم که ناگهان مرا برای بازجویی به محل جدیدی بردند. از این بدتر نمی شد. بازجو ظاهرا از اوین آمده بود و برای کار دیگری آن جا مستقر شده بود. بازجوی خودم و از آن­هایی که می­شناختم نبود. ظاهرا خروج بدون اجازه ام از اوین چندان برای شان مهم نبود. او(بازجو) هم چنان به دنبال تسخیر روحم بود" ص 83 جلد 2. بدون پرداختن به جزییات بازجویی، که اساسا از او چه می­خواستند چند ساعت یا چند روز بازجویی شد، هیچ توضیحی برای خواننده نمی­دهد. از شیوه ی خواننده را در ابهام گذاشتن استفاده می­کند تا حقیقت در هاله­ای از ابهام بماند و با گفتن چند جمله­ی کلی و با شرح وضعیت روحی خودش: "­داشتم حس زمان را از دست می دادم. بخش زیادی از آن روزها را در ذهنم از دست داده ام. خیلی چیزها به درستی و دقیق یادم نیست یا تصویر بسیار درهم و نامشخصی از آن در ذهن دارم. تقریبا هیچ دست آویزی برای ماندن نداشتم" ص 83. با چنین روحیه­ای از کشاکش درونی تصمیم می­گیرد:" اصلا چرا از فرصت استفاده نکنم؟ مگر این حاج داوود مشتاق نیست که با یکی بحث کند. من پیش قدم می­شوم. به او خواهم گفت من تا بن استخوانم به این راه اعتقاد دارم. مگر تو ادعا نمی­کردی که می­خواهی با یک نفر که از مواضع سازمان اش دفاع می کند به بحث بنشینی؟ من حاضر و آماده هستم، چرا به وعده­ات عمل نمی­کنی؟ ص86. و آن گاه فراموش می­کند که بحث کردن با حاج داوود نمی تواند نام مصاحبه داشته باشد و ادامه می دهد:" و هنگام مصاحبه به بچه­ها خواهم گفت چه قدر دلم می­خواهد قدرت این را داشته باشم که تا آخر روی حرف­هایی که امروز می زنم بایستم....آن چه را که می­خواستم بگویم در ذهنم مرور می­کردم و منتظر فرصت بودم که شانس یارم شد و امکان آن به سرعت فراهم شد ص 86ج2.

وقتی می­خواستم با او(حاج داوود) برخورد کنم ممانعت کردند. من چیزی نمی فهمیدم و تقلا می­کردم و دست و پا می زدم..... ناگهان حاج داوود متوجه شد و گفت ولش کنید، گفت: حرف حسابت چیه؟ گفتم: من به مجاهدین اعتقاد دارم و حاضرم بهایش را بپردازم، چرا معطل هستید؟ چرا مرا اعدام نمی کنید؟.....چیزهای زیادی را آماده کرده بودم، نمی دانم گفتم یا نه، چون مرز بین رویا و واقعیت در ذهنم به هم ریخته بود. ناگهان حاج داوود چونان فرشته ای نازل گشت و گفت ولش کنید کاری به کارش نداشته باشید ص 78"

آن گاه حاج داوود او را به اتاق خودش می­برد" و به یک لیوان چای داغ دعوت می کند ص 87.

و سرانجام بعد از یک روضه خوانی برای ایرج مصداقی دستور می­دهد او را به بند5 واحد 3 انتقال دهند. آخرین صحنه­ی فیلم نامه را آقای مصداقی این گونه بیان می­کند:" گفتم شنیده ام کسانی که به آن جا( بند 5 واحد 3) می­روند در ابتدا باید انزجارنامه بخوانند. گفت: تو نخوان! گفتم: حالم خوب نیست حوصله­ی درگیری ندارم... میل دارم مدتی در خودم باشم و با کسی کاری نداشته باشم. گفت اشکالی ندارد می­گویم به بند 1 واحد 3 انتقالت دهند. پرسیدم آن جا دیگر چنین برنامه هایی نیست؟ گفت: نه برو نگران نباش! آن جا رفیق پیدا خواهی کرد! بعد، از من قول گرفت در باره جایی که بوده ام با کسی صحبت نکنم و هم چنین مقررات زندان را محترم شمارم.

صفحات 80 تا 88 جلد 2 کتاب خاطرات را که ایرج به شرح آخرین روز و نحوه­ی بودن در قیامت و بیرون آمدن از آن می­پردازد چندین بار خواندم. هر چه تلاش می­کردم به خود بباورانم که آن چه نویسنده نوشته تماما حقیقت است نتوانستم باور کنم. برای کسی که خود را برای بحث با حاج داوود و دفاع از مجاهدین آماده کرده طرح سوال" شنیده­ام کسانی که به بند 5 واحد 3 می روند ابتدا باید انزجارنامه بخوانند" سوال بی ربطی است. همان­طور که ایرج در جاهایی از تجربه­های شخصی خود با عنوان این که هیچ گاه نتوانستم به کسی که در اولین دیدار برق مهربانی و روشنی را در چشمانش حس کنم، اعتماد کنم، من نیز نتوانستم شرح پایانی روزهای بودن در قیامت ایرج مصداقی را آن گونه که خود شبیه پایان یک فیلم فارسی به توصیف اش پرداخته باور کنم. حاج داوودی که تمام تلاش و آرمانش به سقوط کشاندن زندانیان بود و خود ایرج بیش تر از هر کسی به این امر واقف است چه گونه یک شبه تا این حد انسان و رئوف می شود؟ به راستی آن حلقه­ی مفقوده کدام است که ایرج از توضیح آن بازمانده و با همه­ی تلاش و هوشیاری که که به خرج داده تا قطعات پازل را به شکل هم آهنگ در کنار هم بچیند ناموفق مانده و هر خواننده ای می تواند فقدان قطعاتی از پازل را ببیند که در جای شان نیستند. آیا ایرج مصداقی آن چه را که در صفحه 39 کتاب در ارتباط با زندانیان زن مارکسیست آورده که در قیامت بریدند و به مصاحبه­های آن چنانی تن دادند و حتی کسانی بعد از آزاد شدن هم قد راست نکردند برای توجیه همین صفحات از نوشته­هایش نبود، تا گریبان خود را رها سازد؟ من قبول دارم که حاج داوود از خرداد ماه 63 دیگر راضی شده بود آن تعداد از زندانیانی که ماه ها(بیش از6 ماه) در قیامت مانده بودند و هنوز مقاومت می­کردند فقط با پذیرش این­که مقررات زندان را رعایت کنند از قیامت به بند انتقال دهد. اما نه ایرج مصداقی را که هنوز یک ماه در قیامت بود و در مرحله­ی بحران میان بریدن و ماندن قرار گرفته آن گونه با کشاده دستی و رأفت به بند عمومی بفرستد. همه­ی شگفتی و تعجب من از ایرج مصداقی قضاوت و موضع او در مقابل زندانیانی است که در قیامت بریدند، در حالی که خودش بعد از گذراندن یک ماه از آن شرایط دچار چنان بحرانی شده بود که به گفته­ی خودش" اگر آن روز حاج داوود در آن لحظه پیدایش نشده بود و یا در خماری به سر می برد و یا.... سرنوشت من می توانست دیگرگونه رقم بخورد" ص87 ج 2.یعنی خودش هم امروز در جای یکی از همان زندانیان بریده نشسته بود. گفتن نیمی از حقیفت بدتر از نگفتن حقیقت است. هر زندانی زمانی منصف است آنگاه که به شرح ماجرایی می پردازد، برای شفاف نشان دادن ماجرا، سه قطعه پازل را در کنار هم بگزارد و توصیف کند. 1_ موقعیت خودش 2_ موقعیت آن­هایی که در فرو دست بوده اند 3_ و سرانجام آن­هایی که در موقعیت برتر قرار داشته اند. آیرج مصداقی در ارتباط با زندانیانی که در قیامت بوده اند، موقعیت خود را آن­گونه شرح می دهد که به اعتقاد من تمام حقیقت نیست. موقعیت زندانیان فرودست(بریده) را در صفحه 39 ج 2 به درستی بیان می­کند، اما هیچ اشاره ای به موقعیت زندانیان برتر از خودش نمی­کند.زندانیانی که از 6 تا 9 ماه، قیامت را پشت سر گذاشتند و سرانجام با رفتن حاج داوود از قزلحصار و برچیده شدن تابوت­ها توسط مسئولان«دوم خردادی» زندان، پیروز و سرافراز از قیامت و تابوت بیرون آمدند. شگفتی من زمانی بیشتر شد که دیدم در جای جای کتاب هر گاه ایرج مصداقی به مجاهدی اشاره کرده که دچار ضعف بوده یا به توابی کشیده شده، اگر یکی از اعضای خانواده یا اعوان و انصارش جزو زندانیان مقاوم بوده اند بی درنگ با ذکر نام آن­ها به توصیف مقاومتشان می پردازد.اما در شرح قیامت فقط به دو قطعه پازل می­پردازد تا با پر رنگ کردن شکست خوردگان قیامت، موقعیت خود را توجیه کند. اگر می­نوشت مینا، پروانه، نازلی ، بهاره و تعدادی دیگر از زندانیان زن کمونیست بین 5 تا 9 ماه همان شرایط را که ایرج بیش از یک ماه نتوانست دوام بیاورد راطی کردند وقهرمانانه پس از بر چیده شدن تابوت­ها به بند باز گشتند؛ آنوقت موقعیت خودش که از اواخر اسفند ماه 62 به مدت یک ماه بوده و دچاربحران شده بود به خوبی به نمایش گذاشته می شد. در این سطور اساسا نمی­خواهم از ارزش ایرج مصداقی و بودنش در قیامت راپایین بیاورم. تحمل یک هفته آن شرایط کاری بس طاقت فرسا می­باشد و زندانی باید اراده و آرمان والایی داشته باشد تا از پس آن روز­ها بر­آید. آن­چه مرا بیشتر به قلم زدن این سطور تشویق کرد نوع نگاه یک­جانبه­ی ایرج مصداقی به زندانیان بریده از تابوت بود که بعضا تا مرز جنون و دیوانگی نیز کشیده شدند. من خود در خرداد و تیرماه 64 به مدت دو ماه قرنطینه قزل­حصار را، با چشمان بسته و گاها بازبدون حرکت و کلامی طی کرده­ام که فشارش به مراتب کمتر از تابوت­ها بود. در همان ایام بودن در قرنطینه در ذهنم شعری را سرودم که بیان شرایط قرنطینه و تابوت است. در مقاله ای با عنوان «قرنطینه» در کتاب «کابوس بلند تیز دندان»*،با آوردن شعر در پایان نوشته، مقاله را این­گونه به اتمام رسانده ام؛ «شعری با عنوان «قرنطینه» به یاد همه­ی آن­هایی که روزهای قرنطینه و قیامت و تابوت را سرافرازانه پشت سر گذاشتند، به یاد آنهایی که از پای افتادند، به مرز جنون رسیدند و شکستند».

با ورود ایرج مصداقی به بند 1 واحد 3 شرایط جدیدی پیش روی او گشوده می­شود. بندی با زندانیان مارکسیست« که از 500 زندانی تعداد کسانی که نماز نمی­خوانند به انگشتان دو دست هم نمی­رسید». تواب­ها قدرت مطلقه بند هستند، زندانیان را هر روز به بیگاری به بیرون از بند می بردند. «من و فیروز الوندی هر روز اولین کاندیداهای اتاقمان برای رفتن به بیگاری بودیم».ص 110 ج 2 .شرایط «کافر» و «نجس» را برای زندانیانی که نماز نمی خوانند فراهم کرده اند. در یک کلام زندانیانی بی هویت که نماز را بصورت جماعت می خوانند و آن­هایی که مقاوم تر بودند بصورت «فرادا» می خواندند. بندی با شرایط کاملا متفاوت با بند 1 واحد 1 که در همان دوره زمانی من در آن بسر می­بردم. بندی که اوج سرکوب و فشار را پشت سر می­گذاشت، با اتاق­های در بسته که از جمع زندانیان بند که گاها به 700 نفر هم می رسید؛ فقط نگهبانان تواب ، تعدادی از منفعلین و نیز مجاهدین بند که در جمع 50 نفر می­شدند نماز می­خواندند. بندی که حتا در 30 خرداد 63 نیز زندانیان کمونیست می­بایست تاوان «عملیات مسلحانه مجاهدین» را پس می­دادند و حاج داوود خشمش را روی زندانیان کمونیست ریخت و تعدادی از زندانیان را در هنگام خاموشی از بسترشان بیرون کشید و تا صبح روز بعد مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار داد. طبیعتا همه­ی آن زندانیانی که در بند ا واحد 3 نماز می خواندند باید جواب­گو باشند که چرا از هویت خود دست شستند. چنان­که مجاهدین هم باید پاسخ­گو باشند که چرا سال­ها دست از هویت خود برداشتند و واژه «منافق» را به­جای مجاهد بکار بردند. حتا با رفتن حاج داوود و آمدن مسئولان «دوم خردادی» نیز تا سه سال بعد، دست از هویت خود برداشته، واژه «منافق» را بکار می­بردند.

اما چرا ایرج مصداقی این­جا نیز قصور کرده و از زندانیانی که« از تعداد انگشتان دو دست کمتر بوده اند» و نماز نمی­خواندند حرفی نمی­زند. زندانیانی که در آن شرایط بند، که ایرج به توصیف آن پرداخته، می­توانند قهرمانان آن بند باشند. تا آن­جا که من اطلاع دارم قبل از رفتن ایرج به آن بند، زندانیانی که نماز نمی­خواندند در یک اتاق بزرگ بصورت در بسته بسر می­بردند. آیا در دوره ای که ایرج از آن صحبت می­کند آن­ها هنوز در اتاق در بسته و جدا از دیگرزندانیان بودند یا خیر؟ آیا فیروز الوندی و همایون سماطی که دوستی نزدیکی با ایرج داشتند نماز می­خواندند؟. زندانیانی که نماز نمی­خواندند نیز، همانند ایرج به بیگاری می­رفتند یا خیر؟ چرا ایرج مصداقی به شرح جزئیات زندگی زندانیان مارکسیست نمازخوان بند و زندانیان مجاهد می پردازد اما هیچ اشاره از نحوه­ی­ زندگی آن قهرمانان «تعداد کمتر از انگشتان دو دست» نمی­کند و توضیحی نمی­دهد. شیوه­ای که پیشتر در شرح ماجرای قیامت نیز بکار گرفته شد. شرح زندگی زندانیان فرو دست(منفعل و نماز خوان). مسکوت گذاشتن موقعیت زندانیان فرا دست(زندانیانی که نماز نمی­خوانند)، تا موقعیت نویسنده برجسته­تر شده و توجیه پذیر گردد.

با توجه به شرایط بند و مسئله جدا سازی زندانیان «کافر» از مسلمانان، فیروزالوندی می باید نماز می­خوانده، وگر نه نمی­توانست با ایرج مصداقی هم تخت بوده با شد. درک این مسائل زمانی بهتر قابل فهم است که با دیدگاه ایرج مصداقی نسبت به کمونیست و چپ آشنا شویم. او دیدگاهش را غیر مستقیم اما صریح و روشن از زبان فیروز الوندی چنبن بیان می کند« یکی از هواداران دانش آموزی جنوب شهری مجاهدین که در عمرش شاید یک کتاب هم نخوانده، به همه­ی این بند می ارزد»ص 111 ج 2 . فیروز الوندی امروز میان ما نیست تا پاسخ­گو باشد.اما سکوت ایرج مصداقی در مقابل فیروز با این توجیه «که نخواستم در حریم خصوصی­اش کنکاش کنم»، در واقع بیان نظر ایرج است از زبان فیروز. ایرج و فیروز «که برای فرار کردن ازشر کلاس­های ایدئولوژیک» تن به شرایط بیگاری می­دادند و «اولین کاندیدای اتاق­شان» برای رفتن «به پشت آشپزخانه بودند تا کوهی ازاشغال را که در آن­جا انبار شده تمیز کنند». «بوی تعفن را که به سختی می­شد در آن­جا دوام آورد»، تحمل می کردند و حتا مجبورمی شدند«زباله­ها را با بیل زیر و رو کرده و قوطی های پلاستیکی را از آن­ها جدا کنند»،«در حالی که باهربیل زدن انبوهی از مگس و پشه به هوا بر می­خواست» و مهمتر از همه، تحقیرنگهبانان تواب را که«به عنوان سر کارگر و کاپو در اردوگاه های کار «اس اس»ها بالای سرشان» حضور داشتند، و همه­ی این اوامر را به آن­ها فرمان می دادند این­گونه توجیه کند: «برای فرار کردن از شر کلاس های ایدئولوژیک، ازبیگاری استقبال می کردم»ص110 ج 2 ؛ با چه انگیزه­ای از زبان فیروز بیان می­کند « یکی از هواداران دانش آموزی جنوب شهری مجاهدین که در عمرش شاید یک کتاب هم نخوانده، به همه­ی این بند می ارزد». در بالا­ترین حد ممکن فرض کنیم از میان 500 زندانی بند، 200 نفر تواب و بریده باشند. به راستی در عمل چه فرقی میان فیروز و ایرج مصداقی با آن 300 زندانی دیگر که اتفاقا نماز هم می­خواندند وجود دارد. این دو چه کار­هایی انجام می­دادند که با آن بقیه متفاوت بودند. من از آن تعداد قهرمانان بند که در آن شرایط نماز نمی­خواندند، از هویت خود دفاع می­کردند و می­توانستند یک سر و گردن از خیلی ها بویژه از فیروز و ایرج مصداقی برتر و بالاتر باشند حرف نمی زنم، اگر چه نظر فیروز و ایرج، آن­ها را نیز در بر می گیرد.

من نمی فهمم ایرج مصداقی چه اصراری دارد، درست در تمامی روایت هایی که به زعم خودش نقاط ضعف زندگی دوران زندانش هستند دنبال توجیه کردن غیر منطقی مسئله می­پردازد. هیچ انسان سالم و عاقلی جهنمی را که ایرج در ص 110 ج 2 به عنوان بیگاری توصیف می کند نمی­پذیرد برای این­که از «نشستن در کلاس های ایدئولوزیک فرار کند». ایرج با آوردن این توجیهات بجای این­که هم­دردی خواننده را از شرایط طاقت فرسایی که به اجبار به همه­ی زندانیان بند تحمیل شده با خود هم­راه سازد. خواننده را پیش از هم­دردی به کنکاش و تامل در شخصیت نویسنده می­کشاند و ذهن خواننده را نسبت به انگیزه­های روایی نویسنده مسئله دار می­کند و این از برجسته ترین نقاط ضعف نویسنده و کتاب است که می­تواند به زحمات بی دریغ نویسنده لطمه وارد کند.

کتاب را با ادامه شرح حوادث بندی که ایرج در آن بسر می­برد دنبال کردم، اگر چه تا حدودی اشتیاق اولیه­ی مطالعه کتاب را از دست داده بودم. اما هنوز شرح شرایط زندان قزل­حصار در دوران حاج داوود از زبان و قلم ایرج می­توانست هر خواننده ای را به عمق جنایت­های جمهوری اسلامی در زندان­هایش رهنمون سازد و خواننده را به دنبال خود بکشاند. من نیز صفحات کتاب را پشت سر می­گذاشتم و پیش می­رفتم. انگیزه خواندن کتاب دوباره در من تقویت شده بود . به صفحه 162 رسیدم که ایرج چکیده­ی دیدگاه ایدئولوژیک خود را در دو سطر به صورت روشن و آشکار به نمایش گذاشت. اوضمن شرح فعالییت­های فرهنگی رژیم در زندان به ماجرای نمایش فیلم دیدار مسعود رجوی با صدام حسین می­پردازد که توسط حسین شریعتمداری در زندان به نمایش گذاشته شده بود و با اشاره به قسمتی از فیلم یعنی "دیدار مسعود و مریم رجوی از بار گاه امام حسین در کربلا" واین­که مسعود رجوی در حال بوسیدن "ضریح" امام حسین بود و نیز "هنگامی که مسعود و مریم در حال خواندن نماز بودند، فیلم با حرکت آهسته صحنه های سجده بر خاک و بوسیدن ضریح را ده ها بار نشان می داد" به این استنتاج می رسد که رژیم با نمایش فیلم می­خواست به نیروهای مارکسیست پیام دهد که "مجاهدین مانند ما هستند و به هیچ وجه فرقی در محتوا با ما ندارند. و از آن­جا که "خود را منبع و سمبل رذالت و پستی در دنیا گرفته بودند، تلاش می­کردند با هم سنگ نشان دادن مجاهدین با خودشان، آنان را نیز خراب کنند.آنان می­خواستند این را در ذهن مارکسیست­ها حک کنند". ایرج مصداقی استنتاج این چنینی خود از فیلم را وسیله و مقدمه ای قرار می­دهد تا چکیده اندیشه و نظر غایی خود را این گونه آشکار سازد، "به نظر من آنانی که امروزه در خارج از کشور، مجاهدین و رزیم را از یک سنخ می دانند و مدعی هستند که از نظر ایدئولوژی و فرهنگ فرقی بین انان و رزیم نیست و شاید مجاهدین از رژیم هم بدتر باشند، اگر در صف رژیم نباشند، در واقع فریب ثرفند­های رژیم را خورده و تسلیم سیاست فریبکارانه آن شده اند"ص 162 ج 2 . وقتی نگاه ایرج را هم­راه با صدور حکمی "قصاص" گونه در این سطور خواندم، قلم را در لای کتاب گذاشتم و برای دقایقی کتاب را بستم و ذهنم به نتایج 25 سال جنایت­های بی وقفه­ی جمهوری اسلامی بر جامعه­ام رفت که فقط بربستر همین نگاه و اندیشه به توجیه کشتار و جنایت­هایش پرداخته است. من فکر می­کنم تمامی ایرانیانی که حتا یک روز سرکوب، شکنجه و جنایت­های جمهوری اسلامی را تجربه کرده­اند می­دانند که جمهوری اسلامی از همان فردای به قدرت رسیدن، بر اساس تفکر این­چنینی ایرج مصداقی به قلع و قمع جامعه دست زد و با بیان این­که:جمهوری اسلامی در «حال مبارزه با آمریکا» است و«آمریکا در صدد براندازی ما است». هر صدایی را که به اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی بر خاست به عنوان «عوامل امریکا و رژیم شاه» و یا این­که در«صف آمریکا بوده و فریب ترفندهای آمریکا را خورده و تسلیم سیاست فریب­کارانه­ی آن شده اند»، به زیر شلاق و داغ و درفش کشانید و رفت بر ما و ملت ایران هر آنچه که نمی­بایست می­رفت. اگر چه نظریه پردازان اولیه این دید گاه و نگرش این چنینی به دنیای پیرامونی، رهبران حزب توده بودند که با نوشتن مقالات مطول خودشان و موضع گیری سیاسی این چنینی در برابرسازمان­های انقلابی، جمهوری اسلامی را مسلح به این تفکر و اندیشه کردند. و امروز بعد از 25 سال تجربه­ی جنایت و کشتاربر بستر این نگاه و اندیشه، ایرج مصداقی مدار حرکت نگاهش بر همان پاشنه می­چرخد. و من در حالی که کتاب هنوز در حالت بسته پیش رویم بود با خود زمزمه کردم: «همه­ی حسرت من، از حرکت پرگاری خود می­باشد که ز صفر است به صفر». قسمت اصلی فیلم، نمایش دیدار مسعود رجوی با صدام حسین بود که ایرج با سکوت از کنارش گذشته. در واقع پیام اصلی فیلم در آن شرایط جنگی که میان رژیم صدام و جمهوری اسلامی بود و هر روز کشتار و ویرانی بیشتری بر جای می­گذاشت، نشان دادن "دست در دست هم بودن صدام و مسعود رجوی بود". اما استنتاج من ازنمایش قسمت مورد نظر که بدان استناد شده، با استنتاج ایرج به کلی متفاوت است. جمهوری اسلامی مجاهدین را "منافق" می دانست و این گونه تبلیغ می­کرد که آن­ها اعتقادی به مبانی اسلام ندارند و برای "فریبکاری" جامعه ، ظاهرا خود را به مذهب و اسلام پای بند نشان می دهند.من بر این باورم که مسئولان فرهنگی زندان با نمایش این فیلم می­خواستند "ظاهر فریبی"، "نفاق" و "دورویی" مجاهدین را از نگاه خودشان، به نمایش بگذارند و نشان دهند که رهبران مجاهدین "تظاهر" به بوسیدن "ضریح امام حسین" و سجده­ی "خاضعانه" بر خاک او می کنند. و نیز می­توانست در جهت مسئله دار کردن بخشی از نیروهای مجاهدین درون زندان باشد که با نگاهی ورای گرایش مذهب سنتی به سازمان مجاهدین پیوسته بودند. ایرج مصداقی با استنتاج خود خواسته اندیشه­ای را که امروزه در تقابل با برنامه و سیاست­های مجاهدین است، به نازل ترین سطح آن یعنی هم­سانی برپایی انجام نماز و روزه، بر گذاری اعیاد مذهبی و مراسم سوگواری پیامبر و امامان با جمهوری اسلامی بکشاند. من لازم می­بینم یکی از تجربه­های مشخص زندان را در این­جا بیاورم: دراسفند ماه 66 در زندان رشت زندانیان مجاهد بند در تدارک برگذاری جشن بعثت پیامبر اسلام بودند.ما زندانیان کمونیست به عنوان میهمان به مراسم دعوت شده بودیم.حسین خداپرست به عنوان نماینده مجاهدین در مقاله­ای مبسوط به تبیین رسالت پیامبران از آدم تا پامبر اسلام پرداخت و در پایان مقاله با برجسته کردن نقش رسالت پیامبران "اولی العزم" اسامی آنان را ذکر کرد. اما به جای 5 پیامبر" اولی­العزم" از 6 پیامبر نام برده شد. مسعود رجوی ششمین پیامبر "اولی العزم" بود.اینک من از ایرج مصداقی سئوال می­کنم؛ که خمینی چگونه" امام" شد؟ آیا ابتدا توده های مردم او را"امام" نامیدند یا "حواریون" و "نخبگان" پیرامون او به القای "امامت" او پرداختند؟ به چه منظور به القای واژه­ی "امام" در جامعه دست زدند، آیا صرفا به عنوان "رهبر" و از منظر حقوقی یا از منظر "قداست" که وارد شدن بدان حریم "کفر" و "ارتداد" است و موجب "عقوبتی" سخت جان­کاه. و دیدیم از قبل همین "امام" و دادن "تقدس" به آن چه بر سر ملتی آورده شد. اگر بپذیریم زندانیان سیاسی در زندان هر رژیمی در عام نرین مفهوم خود، نخبگان و اندیشه ورزان سیاسی آن جامعه هستند، وقتی هنوز شمشیر خونین قداست " امام"بر فراز گردن همگان قرار دارد این نخبگان سیاسی تلاش می کنند فرد دیگری را تا حد قداست "پیامبر" در رگان جامعه جاری سازند، آیا کسی را جرعت راه یافتن در حریم قداست "پیامبر" فردای ایران خواهد بود.

با تلاش مجدد مطالعه کتاب را دنبال کردم. اگر چه هنوز نمی­توانستم بر مسند قظاوت بر شرح روایت­های کناب بنشینم. چرا که شرح وقایع مربوط به بند هایی بود که من حتا یک روز هم در آن بند­ها با ایرج مصداقی زندگی نکرده بودم. این مسئله برایم دو سویه بود. از یک طرف تا حدودی مرادر دنبال کردن شرح روایت زندان بدون فشار روحی پیش می­برد چون ابتدا به ساکن می­بایست اصل را بر صداقت نویسنده می­گذاشتم و همه­ی روایت­های زندان را همان گونه که ایرج پیش می­رفت می­پذیرفتم. بجز در مواردی که با شیوه برخورد و اندیشه­های او در تقابل قرار می­گرفتم، قادر به قظاوت نبودم و از طرف دیگر یک دغدغه خاطر در من ایجاد شده یود که مبادا عدم آگاهی من از آن­چه بر زندانیان بندهای موجود گذشته و نویسنده به شرح وقایع آن می پردازد باعث شود مسائلی را که واقعیت هم نداشته بپذیرم. در مجموع کفه ترازو به نفع آرامش ذهنی من بود و این­که کماکان به حافظه و صداقت نویسنده اعتماد داشته باشم. اما کنکاشم به نحوه­ی نگاه و نگرش نویسنده تا حدودی تامل برانگیزتر شده بود. با نویسنده سال 64 را پشت سر گذاشتم و با برچیده شدن واحد 1 قزل­حصار مجددا کتاب را با روایت بند 1 واحد 3 دنبال کردم. که" این بار تلفیقی از بندهای 1، 2 ، 3 و 4 واحد 1 قزل­حصار تشکیل یافته بود و به­همین دلیل تمامی تضادهای بندهای فوق به این بند منتقل شده بود". نویسنده ضمن شرح بی سامانی بند و اینکه " تعدادی از افراد که در بندهای سابق مسئولیت داشتند، از جمله مسئولان نظافت و صنفی که پخش غذا نیز به عهده او بود، هم­چنان به کار خود مشغول بودند. ولی تعدادی از زندانیان مارکسیست آن­ها را به رسمیت نمی­شناختند و معتقد بودند که باید ابتدا به ساکن اساسنامه ای برای بند نوشته و بعد بر اساس آن انتخاباتی در بند صورت گیرد"ص 249 ج 2 به شرح تضادهای موجود بند می پردازد و تصویری از بند می­دهد که بی­سامانی، تشتت، کارشکنی و انفعال در پیشبرد امور صنفی بند از مشخصه­های بارز نیروهای کمونیست بود و مجاهدین از انسجام و اقتدار" تصمیم گیری همه جانبه­ی تشکیلاتی " بر خوردار بوده اند. "کثافت از سر و روی بند بالا می رفت. آب و لجن، سطح حمام را پوشانده بود و دیوارهای حمام و توالت­ها را جرم گرفته بود. وسایل عمومی از جمله کتاب­های تقریبا 4 بند، به این بند انتقال یافته بود. همه چیز روی زمین پراکنده بود. حیاط بند به سمساری و یا بازار سید اسماییل تهران بیشتر شباهت داشت تا حیاط بند زندانیان سیاسی! هر کس هر جا که می­رسید، لباسش را آویزان می­کرد و وسایل اضافی اتاقش را پخش می­کرد و...اوضاع اسفناکتر از آنی بود که بشود تصورش کرد. هیچ کوششی برای سامان دادن به اوضاع در هم ریخته­ی بند نیز با موفقیت روبرو نبود. کسانی که پیشنهادهای گوناگون در باره تهیه اساس نامه و ... می­دادند نیز هیچ تلاشی برای پیشبرد پیشنهادهای فوق به خرج نمی دادند" ص 250 ج 2 و تمامی مشکلات ایجاد شده هم از طرف کمونیست ها بود « که نمی توانستند در یک اتاق به یک موضع واحد دست یابند» ص 250 و سرانجام با« تحریم انتخابات از سوی عده ای از زندا نیان مارکسیست» نویسنده «به عنوان مسئول نظافت بند» انتخاب می شود. من در مقام قضاوت نیستم و طبیعتا رفقایی که در دوره زمانی مورد بحث در بند 1 واحد 3 با ایرج مصداقی به سر برده اند می بایست به صحت و سقم مسائل طرح شده در این فصل کتاب بپردازند. اما من می خواهم به روال کاری که از ابتدای نوشته تا کنون در پیش گرفته­ام روی نوعی دیگر از نگاه و نگرش ایرج مصداقی کمی تامل کنم. نویسنده در شرح روایت بند ادامه می دهد:«چیزی از انتخاب ما نگذشته بود که شرح وظایف مسئول نظافت از سوی عده ای از زندانیان مارکسیست تهیه شد و به اتاق­ها برای اعلام نظرهایشان ابلاغ شد. در این راه یکی از فعال ترین افراد، منصور نجفی از اعضای وحدت کمونیستی بود که بسیار مسئولانه و پر کار برخورد می­کرد و قدم­های اساسی برای پیشبرد امور بند و تفاهم بین زندانیان بر می­داشت»ص 252. پس از دو ماه که طبق اساسنامه، مدت مسئولیت ایرج مصداقی پایان می­یابد او اینگونه به شرح ماجرا می­پردازد:«بعد از دو ماه از تصدی مسئولیت نظافت به منصور نجفی و چند تن دیگر از بچه­ها مراجعه کردم و گفتم: دوران مسئولیت من به سر رسیده است خواهشمندم تدارک انتخابات دیگری را ببینید.منصور در حالی که دست مرا گرفته بود و مرا به گوشه­ای می­برد گفت، پدر سوخته! دوباره می­خواهی چه فیلی هوا کنی؟ برای چی می­خواهی دوباره الم شنگه به پا کنی؟ مگر آن بار کم مصیبت کشیدیم، تازه بند سامان رسیده است. بعد در حالی که می­خندید، گفت: اختیارات اضافی می­خواهی؟...گفتم: نه چیزی نمی خواهم... فقط می­خواستم بر خلاف اساسنامه­ی بند کاری نکرده باشم. خودت می دانی که چه تلاشی برای تصویب آن به خرج داده شد و چقدربحث و صحبت پیرامون تک تک مواد آن شد و چه اندازه وقت و انرژی صرف آن شد.... منصور نجفی در حالی که می­خندید گفت: پدر سوخته! می­خواهی ما را مجازات کنی؟ بعد اضافه کرد، فکر نمی­کنم که کسی یادش باشد در آن اساسنامه چه چیزی نوشته شده است»ص 4- 263. با آوردن این نقل قول بلند می­خواهم اندکی روی آن تامل کنم. منصور نجفی امروز میان ما نیست و در کشتار جمعی تابستان 67 همراه با هزاران زندانی سیاسی دیگر جان باخت. من با او در زمستان 63 و بهار 64 هم اتاقی بوده ام. اینکه او« یکی از فعال ترین افراد بند بوده که بسیار مسئولانه و پر کار بر خورد می­کرده» هیچ تردیدی ندارم. اما تصویری که ایرج مصداقی در پاراگراف دوم از منصور نجفی میدهد جدای از قضاوت در صحت و سقم آن، بیانگر تصویری همسان و همگون نویسنده و منصور به صورت توامان است. از قدیم گفته اند: می­خواهید کسی را خراب کنید بد از او دفاع کنید. وایرج مصداقی که طبق ادعای خودش روابط دوستی هم با منصور داشته به بارز­ترین شکلی تصویری باند باز و پیش برنده مسائل از بالا بدون باور داشتن به جمع زندانیان از او و خود ارائه داده است. ایرج فقط از منصور نام می برد و از«چند نفر دیگر» که با آنها صحبت کرده هیچ حرفی در میان نیست.نه نامی و نه موضع و نظرشان نسبت به اظهار نویسنده مبنی بر پایان دو ماهه تصدی مسئولیت نظافت که در اساس نامه قید شده است. جمله به جمله اظهارات منصور نجفی را از زبان ایرج مصداقی بخوانید: کل زندانیان بند را از نگاه خودشان همانند "گوسفندانی" برای خواننده تصویر می­کنند که بعد از گذشت دو ماه از اساس نامه­ای که به تصویر نویسنده" چه تلاشی برای تصویب آن به خرج داده شده و چه قدر بحث و صحبت پیرامون تک تک مواد آن شده و چه وقت و انرژی صرف آن شده است" به سادگی آب خوردن باهم تکرار می­کنند که "فکر نمی کنم که کسی یادش باشد که در آن اساس نامه چه چیزی نوشته شده است" جنبش انقلابی ایران تا زمانی که مبارزین و سیاسیون­اش این چنین اسیر چمبره­ی باندبازی و نگاه قدرت از بالا هستند و دیگران را هم چون " گوسفند" می پندارند هرگز به تحولی بنیادین نخواهد رسید. ایرج مصداقی در مقدمه­ی کتاب به خوانندگان خود وعده داده بود" در رابطه با کسانی که امکان پاسخ گویی ندارند پرده دری نکرده و از آوردن نام کامل شان خودداری کند" منصور نجفی اینک در میان ما نیست تا پاسخ گو باشد اما چنین اندیشه و نگرشی شایسته­ی هیچ انسانی که نام کمونیست را بر خود نهاده نیست و دارندگان این نگاه و نگرش باید با خود تسویه حساب جدی نمایند.

نویسنده در ادامه­ی روایت درون زندان همانند جلد اول، قسمت پایانی جلد دوم را به بررسی تحلیلی و نقد نوشته­های زندانیان دیگر می­پردازد و مجددا با نگاه این که " تمام حقیقت" در دستان او است همه را نفی می­کند. نویسنده که تا این لحظه 7 سال از دوران زندان خود را به روایت نشسته دو خط را به موازات هم در شرح بیان روایت­های خود پیش برده : 1- خاک پاشیدن در چشم زندانیان "مارکسیست ". 2- دفاع بی چون و چرا از تمامی مواضع زندانیان مجاهد. ( بحث من از مساله­ی توابین جداست، اگرچه تعریف من از تواب با آن چه ایرج مصداقی و به تبع آن زندانیان مجاهد از تواب ارائه می­دهند متفاوت است.) نویسنده در بیان روایت خود نه تنها کوچک ترین اشاره­ای به یک شیوه­ی مشخص از دوران زندگی زندانیان مجاهد یعنی " توبه تاکتیکی" یا هر نام دیگری که می خواهید رویش بگذارید نمی­کند بلکه با حمله­ی شدید به زندانیانی که در کتاب خاطراتشان به این پدیده پرداخته اند به نفی مطلق آن نیز برخاسته است. انتظار من از نویسنده که نزدیک به 2000 صفحه به روایت و تحلیل زندان­های جمهوری اسلامی پرداخته و به اعتقاد من کاری بس عظیم را رقم زده است این بود که خود به عنوان یک مجاهد پیش و بیش از همه به بررسی چگونگی سیر این حرکت که در سال­های 61 و 62 بیش از همه گلوی نیروهای چپ و مارکسیست را فشرد و در ثانی خود مجاهدین هم از تبعات آن بی بهره نبودند می­پرداخت. نه از آن منظر که با بررسی آن بخواهیم به زیر ضرب گرفتن مجاهدین بنشینیم بلکه بدان منظر به جمع بندی یک مرحله از دوران زندان در دهه­ی 60 بپردازیم که باعث زدودن زشتی و قباحت پدیده­ای در زندان شد که از آن به عنوان "توبه­ی تاکتیکی" نام برده می­شود. هر کسی می­تواند هر نامی بر آن بگذارد اما فقط بررسی درست آن می­تواند تجربه­ای باشد برای آیندگان و نیز صیقل دادن و شفاف کردن نگاه و اندیشه­ی دیگران تا خواسته و ناخواسته به مخدوش کردن ارزش­ها و ضد ارزش­ها نشویم و با دست خود زشتی و قباحت پدیده­ها را کم رنگ نسازیم. زیرا همان قدر که موظف به پاسداری ارزش­های والای انسانی و انقلابی هستیم باید قبح و زشتی هر پدیده ای را نیز در جای خود آشکار سازیم تا ساختمان و جامعه­ای را که برای ساختن آن تلاش و پیکار می کنیم سنگ سنگ آن هر کدام در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد. نویسنده در روایت خاطرات زندان از سال­های 61 و 62 نه تنها کوچک­ترین اشاره­ای به رشد و گسترش این پدیده نمی­کند بلکه با مقدمه چینی از اختلاف نظر میان لاجوردی که " خط توبه­ی گروهک­ها و ارشاد را قبول نداشت " و" سپاه پاسداران که روی آن حساب و عمل می­کرد" ص 304 . این گونه القاء می­کند که "توبه­ی تاکتیکی ساخته و پرداخته­ی ذهن لاجوردی بوده است تا بهانه­ای برای دست یافتن زندانیان تحت اختیار سپاه را به دست آورد" ص 306ج 2 . و آن­گاه ضمن رد ادعای زندانیانی که در خاطرات خود به توبه تاکتیکی مجاهدین در زندان اشاره­ای کرده اند شدیدا تاخته و می­نویسد " متاسفانه بعدها زندانیان کمونیست هر یک به گونه ای تحت تاثیر جو به وجود آمده و بعضی منافع سیاسی و گروهی به این مساله دامن زدند" ص 305. ایرج مصداقی برای نفی مساله­ی توبه­ی تاکتیکی تا آن جا پیش می­رود که به کتاب " قتل عام زنداناین سیاسی" از انتشارات مجاهدین که در آن به گونه­ای از فریبا عمومی وبیان ویژگی هایش یادآوری شده که می­تواند تداعی کننده­ی توبه­ی تاکتیکی از طرف مجاهدین باشد حمله می­کند و این گونه می­نویسد: اختصاص بخشی از کتاب قتل عام زندانیان سایسی به شهید فریبا عمومی ( به عنوان یکی از زنان شاخص مجاهد) و نحوه­ بیان ویژگی­ها و اعمال وی در زندان از زبان یکی از شاهدان و هم بندان وی که شائبه­ی تایید خط تشکیلات 209 و " توبه­ی تاکتیکی" تو سط مجاهدین را به اذهان متبادر می­کند، از نظر من ( علی رغم احترام عمیقی که برای او قائل هستم) ناشی از عدم تسلط و شناخت گردآورنده­ی کتاب نسبت به مسائل زندان و واقعیت­های آن است تا انعکاس نظر مجاهدین خلق چون در آن صورت سازمان مجاهدین باید مسئولیت بسیاری از امور را به گردن بگیرد. ص314. با خواندن همین سطور و آشنایی با دیدگاه ایرج مصداقی می­توان دریافت او اگر یکی از نظریه­پردازان "توبه تاکتیکی" نبوده باشد بدون شک از تایید کنندگان آن در زندان بوده است. کشاندن بحث " توبه­ی تاکتیکی " به این که آیا رهنمود تشکیلاتی مجاهدین از بیرون بوده یا این که در درون زندان از طرف زندانیان مجاهد مورد تایید قرار گرفته هیچ مشکلی را حل نمی­کند. آن چه مهم و قابل بررسی است این که آن چنان قبح و زشتی این پدیده بی­رنگ شده بود که همانند یک چک سفید برای هر زندانی قابل استفاده شده بود. چرا که مطمئن بودند با کم­ترین هزینه و برخوردی هرگاه اراده کنند می­توانند دوباره در درون زندانیان مجاهد قرار گیرند و به علاوه در بیرون نیز، آغوش گرم سازمان برای آن­ها باز است. و این همان فاجعه­ای بود که می­توانست از ظرفیت انقلابی زندانیان برای پاسداشت ارزش­های زندانی سیاسی بکاهد و زمینه را برای رشد جریان توابیت هموارتر سازد. به عبارتی در بسیاری موارد مرز بین تواب ، خائن و جاسوس با زندانیانی که " غیرتواب" نامیده می­شدند چندان در هم تنیده شده بود که با هیچ شمشیر برنده­ای قابل تفکیک نبودند. در تابستان 62 وقتی در زندان زیرزمین رشت بودم ح – حقانی از زندانیان مجاهد تواب و نگهبان بند بود. او بعد از آزادی، بدون پرداختن هیچ هزینه­ای در قبال گذشته­ی خود به مجاهدین پیوست . ه – فولادی از زندانیان مجاهد رشت در دستگیری اول با پذیرش توبه­ی تاکتیکی آزاد شد. پس از دستگیری مجدد، دوباره در همان مسیر گام گذاشت . او که از افراد تشکیلاتی سازمان مجاهدین بود اتخاذ توبه­ی مجددش چنان وحشتی در میان زندانیان مجاهد بند انداخته بود که صحبت از کشتن او در زندان به میان آورده بودند. پس از طی دوره­ای زمانی که با عده­ای از زندانیان رشت به گوهردشت انتقال یافت دوباره به کانون گرم مجاهدین زندان پیوست. تا جایی که در یک حرکت باورنکردنی او را به عنوان نماینده و رابط تشکیلاتشان به نیروهای کمونیست بند معرفی کردند که زندانیان کمونیست حاضر به پذیرش او نشدند. من در سال 66 در زندان رشت با ه – فولادی هم بند شدم . او مجددا تواب شده بود و گزارش­های بالا بلند او از نحوه­ی مناسبات زندانیان به عنوان گزارش­های تشکیلاتی بند، راهی دفتر رییس زندان می شد. طبیعتا ایرج مصداقی خود نمونه­های فراوانی از این دست دارد و به خوبی به آن واقف است. ایرج مصداقی به نوعی غیرمستقیم سطور بالا را تایید می­کند. او در برخورد و نقد مقاله­ی"صبا اسکویی" با عنوان "روزهای پر از رعب و وحشت سال 67......" به طرح سوالی از صبا اسکویی می­پردازد: که چرا حتی یک نفر از زندانیان "چپ انقلابی " بعد از آزادی دوباره دستگیر نشد ولی تعداد بسیاری از همان توابان و بریدگان دوباره دستگیر و بعضا اعدام شدند ص 403 ج 3. از نگاه ایرج مصداقی دستگیر نشدن دوباره­ی زندانیان چپ انقلابی جرم تلقی می­شود تا آن چه در زندان به عننوان " توبه­ی تاکتیکی " شکل گرفت رنگ ببازد در حالی که همین سوال او موید نظریه­ی پذیرش توبه­ی تاکتیکی از طرف مجاهدین است و بیانگر دادن چک سفید به توبه کنندگان تاکتیکی بود تا بی دغدغه­ی خاطر بدان سمت حرکت کنند و مطمئن باشند که آغوش مجاهدین بدون پرداخت هزینه­ای برایشا ن باز است. تنها کافی است مجددا به ندای مجاهدین لبیک بگویند. ایرج برای پیش برد بحث خود درنفی " توبه­ی تاکتیکی" با طرح این که " به نظر نمی­رسد که یک سازمان و یا جریان سیاسی به درست یا غلط، شعار سرنگونی و مقاومت و حداکثر تهاجم را سرلوحه­ی کار خود قرار دهد و هم زمان برای مقابله با رژیم در زندان­ها به هواداران خود خط " توبه­ی تاکتیکی" و همراهی کردن با رژیم را سفارش کند ص 306. به یک خلط مبحث آشکار دست می­زند و در واقع همانند بسیاری از صفحات کتاب شیوه­ی پلمیک را با مخالفان نظری­اش پی می گیرد. که طبیعتا نمی تواند از منظر روشنگری حقیقت باشد . من هرگز اعتقاد نداشته و ندارم که مجاهدین از بیرون از زندان خط توبه­ی تاکتیکی را به زندانیان سفارش کرده باشند و تا کنون هم نشنیده ام که کسی از نیروهای چپ چنین ادعایی کرده باشد. چنان که حتی از بیرون توصیه نکردند که به جای واژه­ی مجاهد" منافق " را به کار ببرند. اما چه کسی امروز می­تواند ادعا کند که به کار گیری لفظ " منافق" از طرف مجاهدین در درون زندان، کاری تشکیلاتی نبوده است که همه بدان رهنمون می­شدند.چنانکه ایرج مصداقی به دنبال نفی "توبه تاکتیکی" برای تبیین نظریه به کار گیری وازه "منافق" در درون زندان مینویسد: بر زبان جاری کردن کلمه­ی "مجاهدین" مترادف با دفاع علنی از سازمان مجاهدین و سیاست ها و عملکرد آن تلقی می­شد، کاری که زندانیان در آن شرایط به درستی از آن ابا داشتند"ص 310 . من این حق را برای خود قائلم که موافق نظر ایرج نباشم. چنانکه این توجیه را برای آن عده از زندانیان کمونیست بند 1 واحد 3 یا هر بند دیگر که نماز می­خواندند نیز نمی پذیرم که به خواهند بگویند: اگر نماز نمی خواندیم، دفاع علنی از مارکسیسم و کمو نیسم محسوب می­شد و این یعنی "ارتداد". چرا که در همان زمان زندانیان کمونیست بند ا واحد 1 در شرایطی به مراتب سخت تر از واحد 3 به سر می­بردند، اما نماز نمی­خواندند و بهایش را هم پرداخت می­کردند. بحث من روی پذیرش یک موضوع و مقوله به صورت خطی و تشکیلاتی می­باشد.وقتی دیدگاهی در عرصه­ی نظری به عنوان "تاکتیک" پذیرفته شد. به لحاظ روانی زندانی را از هر گونه مقاومتی تهی خواهد ساخت. آیا بهایی که زندانیان مجاهد در سال­های 61 تا 66 برای به کار گیری کلمه مجاهد می­با یست پرداخت می­کردند، بیشتر از بهایی بود که در روز­های کشتار تابستان 67 با گفتن کلمه مجاهد پرداخت کردند.بدون شک پاسخ منفی خواهد بود. آنچه برای زندانیان مجاهد اهمیت داشت این بود، که تا سال 66 به کار گیری کلمه "منافق" به عنوان تاکتیک و خط تشکیلاتی درون زندان برای زندانیان مجاهد امری پذیرفته شده بود اما از سال 66 به بعد گفتن کلمه مجاهد به عنوان خط تشکیلاتی درون زندان به جای "منافق" پیش روی زندانیان مجاهد قرار گرفت. و هیچ ارتباطی هم با بیرون از زندان نداشته که مدعی شویم به عنوان یک دستور تشکیلاتی از طرف سازمان مجاهدین به زندانیان داده شده است.

وقتی از زندان گیلان به قزل­حصار انتقال داده شدیم، در ساعات اولیه که با چشمبند در راهروی بهداری واحد 1 نشسته بودیم پاسداری ابتدا از مصطفی وسپس از ممی اتهام آن­ها را پرسید. هردو جواب دادند" هوادار مجاهد". پاسدار برافروخته از خشم گفت: جرئت دارید یک بار دیگر اتهام خود را بگویید.آن دو جواب دادند: یک بار گفتیم و کافی است. آخر شب وقتی وارد "گاودانی" شدیم، فردایش زندانیان مجاهد بی درنگ به یک جمعبندی تازه رسیدند و رسما به همه توصیه شد روی بکار گیری کلمه مجاهد مقاومت نشان ندهند و کلمه "منافق" را بکار بگیرند. پرتاب کردن توپ از درون زندان به بیرون گرهی را باز نمی­کند.و نمی­تواند به نفی موضوع بیانجامد.

ایرج مصداقی در ادامه تحلیل خود برای بکار گیری کلمه "منافق" به جای مجاهد به بیان ادله­ای می­پردازد که من از فهم آن نا توان ماندم. او ضمن درست خواندن موضع مجاهدین در به کار بردن کلمه­ی "منافق" می نویسد: آیا پرهیز زندانیان سیاسی دوران شاه از به کار بردن کلمه­ی "کارگر" در رابطه با کسی که کارهای بند را انجام می­داد، دارای بار به مراتب کمتری نسبت به بر زبان راندن کلمه "مجاهدین" آن هم در برابر یک رژیم ضد بشری نبود"ص 310 ج 2 . به راستی ایرج مصداقی با نوشتن این سطور تلاش می­کند به اثبات کدام حقیقت به پردازد؟ آیا زندانیان سیاسی دوران شاه به جای "کارگر"، کلمه­ی "آشغالی" را به کار می­بردند. در ثانی چه کسی ادعا کرده که زندانیان سیاسی دوران شاه از موضع ترس و فرار از فشار و سرکوب و با اتخاذ "تاکتیک"، به جای "کارگر" از کلمه­ی "شهردار" استفاده می­کردند. اساسا کسی که با الفبای مبارزات زندانیان سیاسی دوران شاه به ویژه دهه 50 آگاهی داشته باشد، می­داند که شرایط مبارزه در آن دوره از کیفیتی متفاوت با جمهوری اسلامی بر­خوردار بوده است. زندانیان سیاسی دوران شاه از موضعی شفاف، روشن و سیاسی با رژیم شاه در­گیر بودند. دفاع از مواضع سیاسی به عنوان خط غالب و پیش برنده­ی زندان بود. زندانیانی که به طور علنی از مواضع سیاسی _ تشکیلاتی خود دفاع می­کردند چگونه می توانستند از روی" ترس و ناچاری" به جای کلمه­ی "کارگر" از "شهردار" استفاده کنند. ایرج مصداقی اینبار به جای "خاک در چشم کمونیست­ها"ی زندان جمهوری اسلامی پاشیدن، پا را فرا تر گذاشته و خاک در چشم کل زندانیان سیاسی دوران شاه می­پاشد و به تبع آن توهینی بس بزرگ را به زندانیان سیاسی آن دوره روا می­دارد. ای کاش ایرج مصداقی همچون راوی صدیقی فقط به روایت خاطرات زندان خود می­پرداخت و زحمات بی­دریغش را با بیان اینگونه نظریه پردازی­ها و توجیهات کودکانه برای به کار گیری کلمه­ی "منافق" به جای "مجاهد" به هدر نمی داد.

اما بیان روایت بایکوت در زندان­های جمهوری اسلامی ازنگاه و منظر ایرج مصداقی مرا در شگفتی بیشتر فرو برد. وقتی به این صفحات رسیدم و عنوان "بایکوت در زندان" را با تیتر بزرگ دیدم به خود امید دادم که نویسنده به لحاظ حضور فعالش در بند­های مختلف و نیز چنان­چه از روایت هایش پیداست، که خود یکی از تصمیم گیرندگان اصلی زندانیان مجاهد در بندها بوده، ضمن پرداختن به بحث بایکوت، آنگاه با آوردن ده­ها مصداق از بایکوت­های غیر انسانی، "ایدئولوژیک و تشکیلاتی" برگی دیگر از صفحات تاریخ زندان را برای خواننده کتابش باز خواهد کرد. اما هر­چه پیشتر رفتم به دیوار سکوتی بلند و غیر قابل نفوذ بر خورد کردم. انگار درتمام سال­هایی که نویسنده در بندهای مختلف و همراه با دیگر زندانیان مجاهد بسر برده اصلا پدیده­ی بایکوت­های غیرانسانی، "ایدئولوژیک و تشکیلاتی" وجود خارجی نداشته است.

ایرج مصداقی بحث بایکوت را این­گونه آغاز می­کند: در زندان، بایکوت، ایزوله و منزوی کردن، موثرترین و بالاترین ابزار برای تنبیه یک فرد است. این سیاست در ارتباط با کسانی اعمال می­شود که به اردوی دشمن(جمهوری اسلامی_ توضیح از من است) پناه برده­اند و در واقع "خط سرخ" را رد کرده اند و راه بازگشتی برایشان متصور نیست" ص 318 ج 2 . و آنگاه در ادامه بحث خود، بدترین نوع بایکوت را که نشانگر "عدم ظرفیت تحمل رقیب و عقب ماندگی فکری و سیاسی­اش را نمایان می­ساختند" چنین به تصویر می­کشد: بدترین شکل بایکوت و مرز­بندی زمانی انجام می­گرفت که افراد به بهانه­ها، و دستاوی­های گوناگون به بایکوت مخالفان فکری، سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی خود پرداختند"ص 318 . با خواندن این سطور که من با کلمه کلمه­ی آن موافق هستم، شوق من برای دست یابی به نمونه­هایی که بدون شک نویسنده می­توانست شاهد مستقیم آن بوده باشد، فزون تر شد. اما انگار در تمامی سال­هایی که نویسنده در بندهای مختلف، همراه با زندانیان مجاهد وکمونیست به سر برده اصلا پدیده­ی بایکوت­های " سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی" که من از آن به عنوان "بایکوت­های ضد انسانی" نام می­برم وجود خارجی نداشته است. من از خط بایکوت­های سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین بر روی زندانیان چپ انقلابی که سیاستی انتقادی و آشکار برعملکرد مواضع مجاهدین به ویژه در درون زندان داشتند صحبت نمی­کنم. من از آن لحظه یاد نمی­کنم، وقتی در پاییز 65 با علی میر نوری لنگرودی،( زندانی سیاسی دوران شاه که چند ماه بعد از آزادی، دوباره در سال 58 دستگیر شده بود و از آن زمان در زندان به سر میبرد و در زندان هوادار "اکثریت" شده بود) در حال صحبت بودم تا از محمود محمودی- بابک- که در آن روزها خبر اعدامش را از روزنامه خوانده بودم برایم حرف بزند و در پایان صحبت وقتی از هم جدا شدیم، منصور عباسی یکی از خط دهندگان زندانیان مجاهد به طرف من هوادار "اقلیت" نه مجاهد!، آمد و با تحکم گفت: شما نباید با زندانی اکثریتی حرف بزنید. بلکه از بایکوت شدن زندانیان مجاهد توسط تشکیلات درون زندان مجاهدین صحبت می­کنم، که بعضا از عناصر مقاوم زندان هم بودند و فقط به خاطر موضع انتقادی نسبت به مواضع تصمیم گیرندگان مجاهد در درون زندان ویا به زیر اتوریته­ی کامل تصمیم گیرندگان مجاهد درون بند نمی رفتند، با چنان بایکوت سنگین "سیاسی و تشکیلاتی" روبرو می­شدند که در نهایت می­بایست از پای می­افتادند یا سر تسلیم فرود می­آوردند. درست زمانی که صفحات بایکوت کتاب را می­خواندم به یاد بهروز رجایی افتادم. زندانی مجاهدی که در سال 63 در زندان گوهر­دشت قبل از اینکه توسط مجاهدین بایکوت شود، مسئول توزیع سیگار زندانیان بند بود،وقتی میان نیروهای چپ و مجاهدین برسر هادی فولادی که تواب بود اختلاف پیش آمد و نیروی های چپ حاضربه پذیرش او به عنوان رابط مجاهدین نشدند.به بهروز رجائی دستور داده شد تا از دادن سیگار به نیروهای چپ خودداری شود. این تصمیم و دستورالعمل زمینه مسئله دار شدن بهروز رجائی به تصمیم گیرندگان مجاهد درون بند شد و زندانیان مجاهد هم برای به تسلیم وادار کردن او از سلاح بایکوت استفاده کردند که در نهایت به افسردگی و روان پریشی بهروز منجر گردید. من در سالهای 67-65 با بهروز رجائی در زندان گیلان هم بند بودم.

افسردگی او هر روز شدیدتر می­شد اما همچنان در بایکوت زندانیان مجاهد بود. در آن شرایط بحران و افسردگی که به مرز روان پریشی رسیده بود فقط رفیقمان عبدالله لیچایی که از گوهردشت با او هم بند بود هر روز در زمانی کوتاه با او قدم می­زد و صحبت می­کرد. و دردناکتر از همه این بود که بهروز رجائی در همان شرایط بحرانی یکی از زندانیان اعتصابی اعتراض به پوشیدن لباس فرم زندان بود که همراه با زندانیان دیگر از رفتن به ملاقات و دیدار عزیزانش محروم بود و سرانجام پس از دو سال مقاومت در کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67جان باخت. بایکوت بهروز رجائی تنها نمونه از تجربه شخسی من نیست اما دردناکترین و برجسته­ترین آنهاست. ایرج مصداقی در تبیین نظری و کلی پدیده بایکوت­های ضدانسانی، به زیبائی قلم می­زند. اما به همان زیبائی با یک چرخش قلم، توپ را به زمین دیگران پرتاب می­کند تا رسالت خود را که دفاع مطلق از سیاست زندانیان مجاهد در درون زندان است با سکوت و کتمان مصداقهای بایکوت به نهایت برساند. با هم سطور پائین را مرور می­کنیم:

« مرزبندی های سیاسی، ایدئولوژیک که منتهی به اعمال روشهای به غایت کینه توزانه و غیرانسانی می­گردید، در میان زندانیان زن و بندهای آنان بیشتر به چشم می­خورد. حتی در برخی از موارد بسیاری از مرزهای انسانی را نیز در نور دیده بودند. این خود نشان دهنده آن است که چگونه انسانهای صادق و فداکار و گاه دارای عواطف عمیق و لطیف نیز از زمینه لازم برای اعمال شیوه­های غیرانسانی برخوردارند...و می­توانند بر پایه­ی قضاوت­های غلط و مرزبندی­های نادرست، تبدیل به دژخیمان بیرحمی گردند". ص 319 جلد 2 .

و آنگاه با آوردن نقل قول و مصداق از کتاب خاطرات ف- آزاد، توپ رها شده در زمین بند زنان را به دروازه زندانیان چپ و کمونیست وارد می­کند. « خانم ف-آزاد درباره زندانی ای بنام بهناز بعد از آنکه در اثر بی مبالاتی ساکی را روی سر یک عضو نسبتا مسن حزب توده می اندازد که باعث زخمی شدن صورت وی شده می­نویسد: با صدای افتادن ساک چند نفری سر خود را از روی روزنامه و کتاب بلند می­کنند، اما زود از کنار موضوع می­گذرند و بی تفاوت به خواندن ادامه می­دهند. چند نفری کمی شوکه شده اند. سمیرا بهناز را خطاب قرار می­دهد، بهناز پاسخش را نمیدهد و خنده کنان از اتاق خارج می­شود. خانم الف چند قطره خون روی گونه اش را پاک می­کند». ص 320 جلد 2 و سرانجام ایرج مصداقی جمع بندی خود را در چند جمله اینگونه بیان می کند: سیاست اعمال بایکوت از سوی عده ای از زندانیان مارکسیست، بویژه « خط سه در مورد افراد وابسته به جریان های دیگر در بندهای زنان، چیزی نبود جز سیاستی در خدمت رژیم به ویژه در دوران سرکوب» ص 320جلد 2. هنگام خواندن این سطور به شهامت ف-آزاد درود فرستادم که بعنوان یک زندانی زن مارکسیست برای گام برداشتن جهت رسیدن به دروازه انسانیت و افشای تمامی رفتارهای ضد انسانی بر علیه انسا نی دیگر، تن به سیاست سکوت نداده و حتی از درون زندانیان مارکسیست اگربا مصداقی از حرکت­های ضدانسانی برخورد داشته آنرا به تصویر کشیده اما باید صادقانه اعتراف کنم که نتوانستم خشمم را نسبت به ایرج مصداقی و بند بازیش روی مقوله بایکوت فرو خورم و سر در گریبان فرو بردم و تنها در برابر نویسنده علامت سوال بزرگی گذاشتم و از خود پرسیدم چرا؟ و در ذهنم برای پاسخگویی به این چرائی به جستجو و کنکاش پرداختم.

در میان صفحات خاطرات ایرج مصداقی می­توان به دو تصویر متفاوت از او دست یافت. آنگاه که تنها به روایت خاطرات خود می پردازد تلاش کرده به زعم خود، انصاف را در بیان روایت­ها رعایت کند، اما آنگاه که در منظر نقد دیگران می­ایستد به نظر می­رسد تا حدودی دچار روحیه انتقام گیری شده و نه تنها از جاده­ی اعتدال و انصاف خارج می­شود بلکه ذهنش در جریان پاسخگوئی به دیگران چنان اسیر این روحیه­ی انتقام گیری می­شود که گاهاً به نفی پاره­ای حقایق و واقیتها می پردازد. من پیشتر به نمونه یرواند آبراهامیان اشاره کردم و اینک به ذکر نمونه­های دیگری خواهم پرداخت.

ایرج مصداقی در ص 344 جلد دوم کتابش برای نفی ادعای دکتر غفاری چنین می­نویسد: در سلولی به مساحت 4 متر مربع یا اندکی بیشتر ...(طبق توصیف دکتر غفاری) باید 25 نفر کف اتاق می­نشستند که امریست محال. زیرا اگر جائی را یک نفر روی زمین اشغال کند 40 سانتی متر مربع تصور کنیم در اتاقی به ابعادی که ایشان گفته اند(5، 4– 4 متر مربع) بیشتر از 12-11 نفر جای نخواهند گرفت و ایشان برای 13 نفر کم خواهند آورد". جدای از اینکه روایت دکتر غفاری درست یا نادرست باشد از جنبه محاسبه و احتمال وقوع چنین شرایطی، اگر ایرج مصداقی یک محاسبه کوچک ریاضی انجام می­داد طبق فرضیه­ی ادعائی خودش که هر نفر 40 سانتی مترمربع جای بگیرد می­توانست به این نتیجه برسد که هر یک متر مربع ده هزار سانتی متر مربع است و اگر منظور ایشان از 40 سانتی متر مربع همان 1600 سانتی متر مربع باشد(40*40) بنابراین در هر متر مربع حدود 6 نفر می­توانند بنشینند و از آنجائی که ایرج مصداقی سطح اتاق را 4 متر مربع در نظر گرفته اند؛ فضای فوق با محاسبه­ی بالا برای 26 نفر خواهد بود. حال این موضع گیری را مقایسه کنید با آنچه خود در مقام روایت زندان شرح داده و می نویسد: در فضای یک متر در دو متر گاه تا بیش از 30 نفر برای مدتی بیش از یک سال... هزاران نفر چنان شرایطی را در زندان خمینی تجربه کرده اند . ص 238 ج 4 .اگر بگویم قسمت­های نقد و بررسی کتاب نویسندگان دیگر را، کسی غیر از ایرج مصداقی نوشته شاید چندان بی ربط نگفته باشم.

ایرج مصداقی در جلد دوم کتاب خاطرات خود برای رد ادعای دیگران که نوشته اند، در دوران میثم مورد ضرب و شتم توابان واقع شده اند، اینگونه اظهار نظر می­کند:« اصولا بعد از دوران حاج داوود هیچ توابی نمی­توانست دست روی زندانی بلند کند و او را مورد ضرب و شتم قرار دهد»ص 347.

من خود شاهد دو نمونه در درون اتاق و راهروی بند بودم تا چه رسد به بیرون از بند. نمونه اول وقتی در 25 دی ماه 63 یک زندانی توده ای برای گرفتن کتاب وارد اتاق17 شد، نگهبان تواب بند جلوی در اتاق او را مورد موُا­خذه قرار داد و چپ و راست به گونه­اش سیلی حواله داد. نمونه دوم در اولین روز ماه رمضان سال 64، نگهبان تواب به بهانه­ی اینکه یکی از رفقای من که روبرویم نشسته بود چیزی در دست دارد و مشغول خوردن آن است وارد اتاق شد. در هنگام بیرون رفتن از اتاق در حالی که متوجه اشتباه خود شده بود تلاش کرد رفیقم را آرام کند و وقتی من هم به او اعتراض کردم در حالی که نشسته بودم یک سیلی به گونه ام نواخت، من هم بلند شدم و با مشت به صورتش کوبیدم و آنگاه راهی قرنطینه شدم.

ایرج مصداقی در ارائه اینگونه اظهار نظرها به نقل از کتاب شهیدان حزب توده می نویسد: در سال 1363 پس از مشاجره و درگیری که بین زندانیان سیاسی با پاسداران رخ می­دهد، رفیق غیاثوند را به دلیل محبوبیت زیاد در بند، به همراه تعداد دیگری به اتاق مخصوص بنام جهنم منتقل می کنند. رفیق غیاثوند بیش از چند ماه را در جهنم گذراند و علی رغم بیماری جسمی با روحیه محکم به بند باز گشت(ص 56 شهیدان حزب توده). آنوقت خود برای نفی ادعای فوق چنین اظهار نظر می­کند: من خود در "جهنم" یاد شده بودم و در تمام سال 63 با دکتر سیف اله غیاثوند در بند 1 واحد 3 بودم. "جهنم" و یا " قیامت" در مهر ماه 62 آغاز به کار کرد و در تیر ماه 63 به کار خود پایان داد(ص 366 جلد 2). نمی دانم چطورایرج مصداقی فکر می کند " تمام حقیقت در مشت او" جای دارد و با کدام حافظه با قاطعیت از بودن خود با غیاثوند در تمام سال 63 در بند 1 واحد 3 صحبت می­کند، در حالی که سیف اله غیاثوند همراه با 40 زندانی توده ای دیگر در اواخر خرداد ماه 63 از بند 1 واحد 3 به بند 1 واحد 1 که من در آن بودم انتقال داده شدند و تمام سال 63 را از تاریخ فوق به بعد در بند 1 واحد 1 بسر بردند.

از دوم مهر ماه 63، که بند باز و عمومی شده بود، حدود 5 ماه گذشته بود اما زندانبانان نتوانسته بودند قانون کذائی منع رفت و آمد زندانیان به اتاق های یک دیگر را به اجرا درآورند. از صبح 25 دیماه 63 تمامی نگهبانان تواب گویا دستوالعملی مبنی بر جلوگیری و سرکوب زندانیان در صورت رفت و آمد به اتاقهای دیگر گرفته بودند.

رفت و آمد به اتاقها همچنان ادامه داشت، تا اینکه ساعت 11 صبح یک زندانی توده ای برای گرفتن کتاب وارد اتاق 17 شد و پس از چند لحظه بیرون آمد، نگهبان تواب او را در جلوی در همان اتاق مورد مواخذه قرار داد و بی محابا چند کشیده چپ و راست حواله او کرد و او مات و مبهوت جلوی نگهبان تواب ایستاده بود. با دخالت زندانیان دیگر ماجرا به درگیری کشیده شد که منجر به شکستن بینی یکی از توابین به نام "مورچه خوار" توسط مشتهای هادی گردید. هنگام نهار پاسداران وارد بند شدند حدود 20 نفری از زندانیان از جمله سیف اله غیاثوند را از بند بیرون کشیدند و روانه "قرنطینه" کردند. سیف اله بعد از 2 ماه وارد بند شد و آخرین نفرات دو تن از رفقای اقلیت بودند که پس از سه ماه و نیم بودن در قرنطینه، به بند بازگشتند و همه این­ها در دوران میثم بود.

با خواندن این سطور و صفحات، احساس بدی پیدا کرده بودم، بر اعتماد من نسبت به نویسنده خدشه وارد شده بود و حسی در درون من نطفه می­بست که تا حدودی بوی تحقیر شدن از آن به مشامم می­رسید. احساس می­کردم نویسنده از عدم آگاهی خوانندگانش به علت هم بند نبودن با او بهره برداری کرده و به قلب روایت ماجراهای زندان پرداخته است. هنگام مطالعه­ی فصل فصل کتاب، با خود می­گفتم من حتی یک روز با ایرج هم بند نبوده ام تا به قضاوت روایت­های او بنشینم، و سعی می­کردم به صداقت و حافظه­ی نویسنده اعتماد داشته با شم. اما مورد غیاثوند مرا به سرگیجه کشانده بود.

فقط نمونه­ی غیاثوند نبود که مرا به این احساس تلخ کشانده بود، بلکه اینک در سطحی گسترده تر می­اندیشیدم و به خود می­گفتم، چه تعداد دیگر از این روایت­ها در کتاب وجود دارد که من بعلت عدم اطلاع مجبور به پذیرش آن­ها شده ام و این آزارم می­داد و در ثانی شوق و لذتی که از آغاز مطالعه­ی کتاب در جانم نشسته بود به سردی و تباهی کشیده شده بود و ادامه مطالعه­ی کتاب، با حسی که پیدا کرده بودم می­توانست کمی برایم سنگین و دشوار باشد.

با اعتمادی ضربه خورده نسبت به نویسنده­، کتاب رادنبال کردم. جلد سوم کتاب را با عنوان "تمشک های نا آرام" پیش رو داشتم. شرح روایت لحظه­های یکی از بزرگترین جنایت­های تاریخ بشری یعنی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 که نویسنده با تلاشی وافر به ثبت لحظه لحظه­ی آن در زندان گوهردشت پرداخته بود، و تصویر لحظه لحظه­ی زندگی زندانیان مجاهد در مرداد ماه 67 می­تواند نمادی از آن روز­ها و ماه ها در تمام زندان­های جمهوری اسلامی به پهنای ایران باشد. که جای آن دارد از ایرج مصداقی قدردانی گردد.

نویسنده قبل از وارد شدن به روایت روز­های کشتار، به تحلیل مقدمات آن از سال­های جلوتر می­پردازد، اما در ارتباط با "منتظری" با نوعی تناقض و دوگانگی در درون خود درگیر است. از یک طرف وقتی به سال­های زندان بعد از حاج داوود و روی کار آمدن باند منتظری اشاره می­کند، آن دوران را با وام گرفتن از شرایط روی کار آمدن خاتمی با طنز"دوم خرداد" نام می­برد و دیدگاه خود را به روشنی هنگامی که به رد ادعای حزب توده در ارتباط با یکی از زندانیان توده ای که مدعی شده اند "او چند پاسدار را زیر مشت و لگد گرفته و هفته بعد هم به ملاقات خانواده اش رفته است و هیچ اتفاقی برای او نیفتاده" با تعجب می­نویسد: آب هم از آب تکان نخورده! ظرف چند ماه ظرفیت جمهوری اسلامی چقدر بالا رفته است! خدا می­داند.ص372 ج 2 . اما از طرف دیگر در جلد سوم کتاب تصویر دیگری از منتظری در اندیشه او وجود دارد؛"متاسفانه این فعل و انفعال ها بویژه تضعیف منتظری به عنوان یکی از حامیان بهبود وضعیت زندانیان سیاسی از سوی هیچ کس به عنوان زنگ خطری برای تسویه حساب با زندانیان سیاسی تلقی نشد. کسی پیوندی بین این دو نمی دید. ما دارای این دور اندیشی نبودیم که تضعیف منتظری تا کجا می­تواند روی شرایط زندان­ها تاثیر گذار باشد" ص 32 ج 3 . این نگاه ایرج مصداقی نسبت به منتظری نمی­تواند جدای از نگاه دیروزی و امروزین او به عنوان یک مجاهد نسبت به منتظری باشد. که همیشه برای او حسابی برای آینده­ی خودشان باز کرده اند. زمانی که نویسنده از کیومرث صابری نام می­برد بی درنگ در کنار نام او می­نویسد: از همکاران وزارت اطلاعات.ص294 ج3 . تا ضمن نشان دادن نگاه خود به کیومرث صابری، خواننده را دوچار توهم نسازد. اما در ارتباط با منتظری حتا یک کلمه از پیشینه و نقش او در کشتار زندانیان و ایجاد سرکوب سال های 63 -60 نمی­نویسد. و اینکه منتظری همراه با بهشتی و جلال الدین فارسی از بانیان اصلی گنجاندن "ولایت فقیه" در قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده اند. اگر منتظری میتواند جدای از پیشینه­اش ودفاع امروزش از جمهوری اسلامی باشد، بنابر این رهبران "دوم خردادی" امروز هم باید تا حد منتظری مورد اکرام باشند. تازه بسیاری از رهبران "دوم خردادی" به لحاظ اندیشه نسبت به منتظری از رادیکالیزم بیشتری بر خوردار هستند. اما چه کسی است که نداند همه­ی این ها خود را به آب و آتش می­زنند تا ثبات و بقای "جمهوری اسلامی" را دوام بیشتری بخشند.

این دو گانگی را که ایرج مصداقی در درون خود با آن دست به گریبان است در سطور زیر بهتر می­توان دید: جدا شدن منتظری از خمینی، ضربه­ای بود بر پیکر منحوس رژیم ولایت فقیه، تتمه مشروعیت رژیم با این ضربه و افشاگری منتظری از بین می­رفت... حالا او رو در روی خمینی ایستاده و به درستی می­گفت: آطلاعات شما روی ساواک را سفید کرده است.ص24 ج4 . و یا اینکه "توانسته بودم سهمی هر چند کوچک در جدا شدن منتظری از خمینی داشته با شم به خود می­بالیدم ص23 ج 4 .

در ترسیم روز­های کشتار جمعی زندانیان سیاسی در مرداد و شهریورماه 67 به رغم تلاش وافر نویسنده از ثبت لحظه لحظه­ی آن روز­ها که بدون شک باید از نویسنده قدردانی کرد. اما شیوه برخورد خود را بر بستر همان نگاه یعنی دفاع اغراق آمیز از مجاهدین و "خاک پاشیدن در چشم کمونیست ها " دنبال کرده است. اهمیت برگزاری مراسم عید غدیر در تاریخ اا مرداد 67 را چندین با در صفحه های مختلف تکرار کرده و بدان اهمیت و بزرگی داده تا از قبل آن حقیقتی دیگر را بپوشاند: ناصریان مدت ها بود که به دنبال فرصتی می گشت تا مقاومت بچه ها را در هم بشکند. تمام سعی اش این بود که لااقل بفهمد در بند چه کسی به مناسبت عید غدیر شربت داده است. ده ها نفر از بچه­های بند ما را به دار آویخته بودند. با وجود این کوچکترین اطلایی به دست نیاورده بودند... روز 28 مرداد ناصریان می خواست از من دربیاورد که چه کسی در بند و هنگام برگزاری مراسم شربت داده است. در حالی که من مجری مراسم بودم. آیا باعث افتخار نبود که با چنین انسان هایی زندگی می­کردم ص189 ج 3 . ایرج مصداقی از هر زندانی دیگری بهتر میداند که موضع و پاسخ زندانی به اولین سوال باز جو، نقش تعیین کننده برای نوع و کیفیت سوال­های بعدی دارد. زندانی مجاهدی که در مقابل اولین سوال، یعنی پرسش اتهام، می­گوید " هوادارمجاهدین" در واقع با بازجوی خود تععین تکلیف کرده است. دیگر از او پرسیده نمی شود در مراسم عید غدیر چه کسی شربت داده است. سوال­هایی تا حد خبر چینی ازدرون بند فقط از کسانی پرسیده می­شود که در مراحل اولیه پایشان لغزیده است. همین لغزش بازجو و یا دادگاه را وسوسه میکند تا گام­های بعدی را بردارند و از زندانی تا حد خبر چینی بهره بگیرند. واین آنچنان که ایرج مصداقی در چند جای کتاب با برجسته کردن آن بدان مباهات ورزیده، چندان قابل مباهات نیست. ارزش تمامی عزیزانی که در قتل عام تابستان 67 جان باختند؛ صرف نظر از همه لغزش هایی که داشته اند، در مفاهیمی فراتر قابل قدر دانی است.

حال ببینیم در همان شرایط چه تصویری از زندان برای زندانیان کمونیست توسط ایرج مصداقی داده می­شود: "البته اشتباه نظری این دوستان(مارکسیست ها) در این رابطه طبیعی و بر پایه رفتار و برخورد رژیم با آن­ها شکل گرفته بود. رژیم سال ها بود که حق آن­ها را در ارتباط با عدم انجام فرایض دینی، مانند نماز و روزه را به رسمیت شناخته بود و در این آواخر حتا در ماه رمضان، غذای گرم نیز به آنان داده می شد" ص 299 ج 3 . "زندانیان مارکسیست به خاطر عدم شناخت ایدئولوژی جمهوری اسلامی، لااقل در آن دوران و مقطع نمی دانستند که اگر رژیم بخواهد به لحاظ ایدئولوژیک بر خورد کند چه فاجعه ای رخ خواهد داد. رزیم تا آن موقع با آن­ها سیاسی برخورد کرده بود و عرصه را هنوز به مقوله ایدئولوژیک نکشانده بود" ص302 ج 3

به راستی رژیم جمهوری اسلامی تا سال 67 با زندانیان کمونیست فقط"برخورد سیاسی کرده و برخورد ایدئولوژیک" نکرده بود. من نمی خواهم از خلط مبحثی که نویسنده از شروع کتاب بدان دست زده و با بکارگیری واژه­ی "مارکسیست ها"، بدون در نظر داشتن مواضع و گرایش­های سیاسی متفاوت آن­ها، آگاهانه تمام زندانیان چپ را در یک سبد ریخته تا بهتر و راحت تر "خاک در چشم کمونیست ها" بپاشد، وارد شوم. اما نمی توانم به سادگی از کنار این نظریه نویسنده بگذرم که ادعا می­کند؛"رژیم تا آن موقع با آن­ها سیاسی برخورد کرده بود و عرصه را به مقوله ایدئولوژیک نکشانده بود". آیا آنچه که بر زندانیان کمونیست در سال های 63-60 گذشت برخورد "سیاسی" بود؟ آیا شرایطی که در ماه رمضان سال­های یاد شده بر ای زندانیان چپ ایجاد کرده بودند، بر خورد سیاسی بود. شاید در آن سال­ها ایرج مصداقی به عنوان یک فرد مذهبی از ظلمی که بر زندانیان کمونیست می­رفت لذت می­برد و چندان بدش نمی­آمد که مجبور بودند گرسنه بمانند و در صورت خوردن یک لیوان آب محکوم به سر پا ایستادن در زیر هشت می­شدند و امروز از اینکه "رژیم سال­ها بود که حق آنان را در ارتباط با عدم انجام فرائض دینی مانند نماز و روزه به رسمیت شناخته" نارا حت و دلشکسته است. ایرج مصداقی به عنوان یک فرد مذهبی از منظر اندیشه و نگاه این چنینی خود، چرا سپاسگزار جمهوری اسلامی نیست که نه تنها در سال­های زندان، بلکه در بیرون از زندان نیز " حق آنان در ارتباط با انجام فرائض دینی مانند نماز و روزه را به رسمیت شناخته و در ماه رمضان هنگام سحری ،غذای گرم نیز به آنان میداده" من حتا از بکار گیری این تمثیل با استناد به نوع نگاه و اندیشه ایرج مصداقی احساس شرم می­کنم و بخاطر بکار گیری این تمثیل از همه­ی مبارزین و زندانیان مذهبی پوزش می­طلبم. چطور ایرج مصداقی توانسته بدون کمترین شرمی این سطور را قلم بزند.

من در طول ده سال زندانم حتی یک لحظه در ذهن و دنیای درونم نیز به سوی کشیده شدن به نماز وروزه اندیشه نکردم اما هرگز نمی­توانم جنایتی را که بر کمونیست­ها در آن سال­ها گذشت فراموش کنم. جنایتی که در سال های 63-60 گرده رفقای ما را با کابل می­شکافت تا آن­ها را وادار به نماز خواندن کنند، که بسیاری از آن­ها به ظاهر تسلیم شدند و بسیاری هم پایدار ماندند. خیلی باید یک آدم، آن­هم آدمی که خود داغ درفش جمهوری اسلامی را بر گرده دارد، از انصاف بدور باشد و آن سال­های آتش و خون را که فقط برای وادار کردن زندانیان کمونیست به نماز خواندن، جهنمی از کابل و شکنجه برای شان ساخته بودند ندیده بگیرد و به انکار برخورد ایدئولوژیک رژیم با زندانیان کمونیست قبل از قتل عام 67 بپردازد. اگر این­ها برخورد ایدئولوژیک نیستند، ایرج مصداقی لطف بفرمایند و بر خورد ایدئولوژیک را از دیدگاه خود توضیح بدهند تا تکلیف من و امثال من با ایشان از هم اکنون روشن گردد.

ایرج مصداقی همان شیوه تردستی را که در مورد موضوع بایکوت بکار گرفته بود در مورد برخورد ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی نیز بکار می­گیرد و با یک چرخش قلم برخورد ایدئولوزیک را به نفع خود اینگونه توصیف می­کند: جریانات دیگر، برای گفتن اسم جریان سیاسی خود مشکلی نداشتند و به راحتی می­توانستند به اختصار جلوی اسم خود بنویسند اقلیت، راه کارگر، آرمان مستضعفین، پیکار، فرقان، و...اما مجاهدین مشکل داشتند و مجبور بودند بنویسند "منافق" چرا که رژیم با آن­ها برخورد ایدئولوژیک داشت". یعنی آنها باید مینوشتند "سازمان مجاهدین خلق ایران" ونمی توانستند به "اختصار" بنویسند، مجاهد. و"مجبوربودند بنویسند، "منافق".

ظاهرا هر جا خواستم از کتاب لذت ببرم و با گوش جان به روایت زندان ایرج مصداقی گوش بسپارم. اظهار نظ­رهای این چنینی و تحریف کردن واقعیت های ملموس زندان، مرا از لذت بردن باز داشت.

لحظه های روز شمار کشتار زندانیان مجاهد را از زبان ایرج مصداقی می­خواندم و به خود وعده داده بودم از فضای بی اعتمادی بیرون آمده و همچنان اصل را برروایت صادقانه­ی نویسنده بگذارم. حتا می­خواستم باور کنم که ایرج مصداقی از زیر چشمبند هم محتویات داخل کیسه­ها را تشخیص می­داد؛"پاسدار خاکی مسئول سالن ملاقات زندان، عرق کرده از سمت حسینیه می آمد. کیسه ای در دستش بود که تعدادی ساعت و چشمبند و مقادیری پول در آن قرار داشت" ص140 ج 3 . و نیز می­خواستم حرفش را در مورد نوشتن دومین انزجارنامه باور کنم که می­گوید:"متن آنرا دقیقا به یاد نمی­آورم، زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم" ص 154 . اما آنگاه که برای بار سوم به شرح نوشتن انزجا­رنامه تکمیلی خود میپردازد و می­نویسد: دوباره یک انزجارنامه­ی دیگر نوشتم، این بار با آرامش بیشتر و فشار کمتری به این کار دست زدم. به لحاظ محتوا، با قبلی فرق چندانی نمی­کرد و فقط چند خطی شرح و بسطش داده بودم، اضافه کردم در طول زندان همیشه سعی کرده ام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشته­ام و بیشتر آدم گوشه گیرو منزوی بوده ام". ص 182 . علی رغم گفتن اینکه انزجار نامه سوم "به لحاظ محتوا با قبلی فرق چندانی نمی­کرد" کماکان متن انزجار نامه را به یاد ندارد، اما جملات بعدی را که به دنبال انزجارنامه نوشته کلمه به کلمه، بطور کامل به یاد دارد. آیا ایرج مصداقی تمامی نزدیک به دو هزار صفحه روایت و تحلیل زندان را از پیش " با تمایل به حفظ کردن" آن به روی کاغذ آورده است؟. با نوشتن این سطور نمی خواهم روی جراحت­های عمیق نویسنده نمک بپاشم و حتا نمی­خواهم بگویم که چرا انزجارنامه نوشته است. اساسا چنین پرسشی را برای خود مجاز نمیدانم. اما آنگاه که می­نویسد: "متن را دقیقا به باد نمی­آورم زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم". حق دارم از نویسنده بخواهم" به خوانندگان خود احترام بگذارد و حداقل هوشیاری را برایشان قائل باشد"، چرا که با چنین اظهار نظری ادعای اینکه "ماشین کشتار در روزهای 25، 22 ،21 ،18 ،15 ،12 ، 9 ،8 مرداد یعنی جمعا هشت روز در گوهر دشت مشغول قتل عام زندانیان مجاهد بود...کلیه تاریخ­های داده شده و دعاوی مطروحه در این مورد از سوی هرکس که باشد عاری از حقیقت است" ص 186. ادعای بسیار بزرگی خواهد بود، که حتا ناصری، لشکری، نیری و دیگر دست اندرکاران کشتار در آن روزها ، بدون مراجعه به دفاتر ثبت خودشان نمی­توانند این ادعا را داشته باشند. خصوصا اگرفراموشی ایرج مصداقی در مورد سیف الله غیاثوند را آنهم به مدت 9 ماه به یاد آوریم. اما از آنجا که با خود عهد کرده بودم به نویسنده اعتماد کنم با آرامش از این سطور گذشتم و با خواندن روایت کشتار از قلم توانای نویسنده در درون خود بر جنایتی هولناک گریستم، که جمهوری اسلامی در تابستان 67 بر زندانیان سیاسی روا داشت.

مطابق روال کار نویسنده، که نیمه دوم هر جلد را به قسمت تحلیل و تفسیر مسائل مطروحه زندان اختصاص داده به طرح موضوع مبالغه از نگاه نویسنده رسیدم . ایرج مصداقی در مقدمه­ی این بحث می­نویسد " هدف من در این نوشتار تحلیل و نقد جریان های سیاسی نیست. قصد من صرفا پرداختن به مساله­ی زندان، شکنجه، قتل عام و به دست دادن آمار هرچه دقیق تر و یا مقرون به صحت تر تعداد زندانیان سیاسی و اعدام شدگان است .... ادعایی ندارم جز آن که تنها چند حقیقت جزیی را در مشت دارم" جلد 3 ص 310 و آنگاه می نویسد" در یک کلام فرهنگ غلو و مبالغه یکی از ویژگی­های ماست که نه تنها در ادبیات و گفت و گوهای روزانه خودنمایی می­کند بلکه با کمال تاسف دامن تحقیقاتی را هم که باید بر اساس واقعیت­ها باشد گرفته و در کتاب های مربوط به زندان هم به وفور یافت می شود"ص 310 جلد 3. و با ذکر اولین نمونه در رژیم گذشته "100 هزار زندانی سیاسی را آزاد کنید" ص 311 به نشان دادن فرهنگ غلو و مبالغه می­پردازد و بیان می­کند که این شعار اصلی و اساسی آن روزها ( سال های 56 و 57 که خود در خارج از کشور بوده) در اجتماع ضدسلطنتی لااقل در خارج از کشور بود" و برای اثبات مدعای خود با آوردن شعری از" عزیز فدایی" سعید سلطان پور: دیگر نمی توانم/ با صد هزار در قفس آیا چه رفته است؟/ با صدهزار عشق که در باغ آرزو خواندند/ با صد هزار جنگل/ با صد هزار شهر/ با صد هزار که روی شمال شب راندند..." به رغم خود ضربه را فرود می­آورد و می نویسد :"آیا سعید سلطان پور نسبت به آمار واقعی زندانیان سیاسی ، ذهنیت داشت؟ آیا فرهیختگان جامعه ما تا این درجه ناآگاه بودند؟ "ص 312 جلد3 . به راستی بر اساس کدام مبنای تاریخی و منطقی ایرج مصداقی از این شعر برداشت کرده که منظور "عزیز فدایی" ما صد هزار زندانی سیاسی در زندان­های شاه بوده است . جز این که نویسنده ذهنیت برگرفته­ی خارج از کشوری سال های 57 – 56 خود را خواسته به سعید سلطان پور تسری بخشد. اولا شعر بیان تمثیلی است که هنرمندان و شاعران برای زیبایی و اثر بخشی کلام خود در احساس و اندیشه دیگران از آن سود می­برند که ایرج مصداقی بیش از دیگران بدان واقف است:" گرچه اغراق و مبالغه در هنر وشعر و به ویژه کاریکاتور که اصلا ریشه لغتش اغراق است امری پذیرفته شده است" ص 310 جلد3 و یا با آوردن نقل قولی از قدامه بن جعفر برای اثبات همین مدعا می نویسد: " البته کسی از شاعر نمی­خواهد که راست بگوید، بلکه از او چیره دستی و ابتکار می­خواهند و اگر در دو وضعیت مختلف حرف­های ضد و نقیض بزنند بر او خرده ای نمی­توان گرفت" ص 416ج 3. اما بحث من صرفا با اشاره به استفاده از تمثیل نیست که مدعی رد ادعای ایرج مصداقی هستم، بلکه دلایل دیگری برای ادعای خود دارم. شعر " سرود برای گل های سرخ" که ظاهرا نویسنده با استناد به بندی از شعر خواسته نظرش را به اثبات برساند از مجموعه شعر­های " آوازهای بند" که جزو سروده­های سعید سلطان پور در سال­های بین پاییز 47 تا بهار 51 می­باشد، برگرفته شده است. ( آوازهای بند انتشارات صفا چاپ 1377) که در آن زمان نه در ایران، نه در خارج از کشور میان نیروهای کنفدراسیون و نه کسی دیگر ادعای بودن 100 هزار زندانی در زندان­های شاه را نداشته تا از شعرسعید سلطان پورنتیجه گرفته شود او از صد هزار زندانی سیاسی در زندان شاه حرف میزند. که ایرج مصداقی بخواهد با برداشتن کلمه تمثیلی "صد هزار" و مقایسه آن با شعار نیروهای کنفدراسیون ( که ایرج مصداقی برای آن هم می­بایست سند ارائه دهد و به "گفته می شد" بسنده نکند) سعید سلطان پور را به اغراق، دروغ­پردازی و " نا آگاهی " متهم کند. سعید در همین شعر با استفاده از زبان تمثیل می­سراید:" باد از هزار جانب ، با رودهای میهن، می راند" چه خوب شد ایرج مصداقی این بند از شعر را ندیده وگرنه سعید سلطان پور به اتهام دست بردن و جعل جهت­های اصلی و فرعی جغرافیایی که مجموعا 8 جهت می­باشد و آن­ها را با "غلو و اغراق" به هزار جانب رسانده ، می­بایست تکفیر می شد.

از بغضی که بر گلویم نشسته بود دلم می­خواست سرم را به دیوار بکوبم تا بفهمم چرا و چگونه کسی که خود، زخم سال­های فریب، تباهی و جهل جمهوری اسلامی را بر گرده خود دارد می­تواند برای محق نشان دادن نظریه­اش به تحریف شعر دیگران نیز دست بزند. به خود امید دادم شاید نویسنده بدون توجه به تاریخ سرودن شعر اسیر چنین اشتباهی شده است . اما امیدم فقط به درازای لحظه­های مطالعه­ی 4 صفحه کتاب به طول انجامید. نویسنده در ادامه بحث اغراق با بیان این که " متاسفانه به جای آن­که جامعه را به سمتی سوق دهیم که کشته شدن یک انسان فاجعه تلقی شود ، کاری می­کنیم که مردم نسبت به کشته شدن صدها انسان بی تفاوت شده و واکنش نشان ندهند.... و سیاست مبالغه دررابطه با فاجعه­ها در بعضی موارد حتی می­تواند نتیجه معکوس داشته باشد"ص 317 جلد 3. و برای اثبات بحثش به تحریف آشکار نظریه برشت در مورد فاشیزم می­پردازد و می­نویسد :" چنانچه برتولد برشت از تجربه­ی شخصی دوستانش سخن می­گوید: برخی از همکاران به من گفته­اند هنگامی که برای نخستین بار خبر قتل عام رفقای­مان را به گوش­شان رساندیم ، فریاد نفرت­شان به هوا خاست و بسیاری کسان آماده کمک شدند و این هنگامی بود که 100 نفر را اعدام کردند . ولی هنگامی که تعداد قربانیان سر به هزاران نفر زد و قتل عام را پایانی به چشم نمی­آمد ، سکوت همه جا را گرفت و دست­هایی که برای کمک پیش می-آمد کم تر و کم تر شد. آری چتین است؛ وقتی جنایات بعد وسیعی پیدا می­کنند، از نظرها پنهان می­مانند. هنگامی که رنج­ها تحمل ناپذیر شود آدمی دیگر فریادها را نمی­شنود. انسان را کتک می­زنند و کسی که این صحنه را می­بیند از هوش می­رود . این کاملا طبیعی است اما هنگامی که فجایع هم چون سیل جاری شود دیگر هیچچ کس به اعتراض فریاد بر نمی­آورد" ص 18 -317 جلد 3. من تمام نقل قولی را که ایرج مصداقی برای تبیین نظرش از برشت استفاده کرده آوردم تا نشان دهم این بار نویسنده به تحریفی سنگین­تر و هضم نشدنی­تر از مورد سعید سلطان پور دست یازیده است که قابل بخشش نیست. ایرج مصداقی این نقل قول برشت را، در " سخنرانی کنگره جهانی نویسندگان ، پاریس، ژوئن 1935 با عنوان فاشیسم " به نقل از کتاب جمعه شاره 1 چهارم مرداد 1358 ترجمه منوچهر فکری ارشاد آورده است. این مقاله با تمام نشانی­های یاد شده که ایرج مصداقی در کتابش از آن یاد کرده بدون کلمه­ای کم و کاست در کتاب گفتگوهای زندان ، ویژه سرکوب، اختناق و زندان، شماره 1 پاییز 1376 آورده شده است. به احتمال زیاد ایرج مصداقی باید این مقاله را از گفتگوهای زندان جلد 1 خوانده باشد که در این صورت باید سوال شود چرا عنوان منبع مورد استفاده خود را که می­بایست ابتدا به ذکر آن می­پرداخت نام نمی­برد. اما برای این که به اصل بحث بپردازم فرض را بر این می­گذارم که او این نقل قول را مستقیما با رجوع به کتاب جمعه آورده است . بحث برشت اصلا ارتباطی با مقوله­ی غلو و اغراق ندارد. برشت به بیان روان شناسی پدیده کشتار و جنایت در جامعه می­پردازد و اینکه "خشم نیز همچون همدردی مقوله­ای است مقداری؛ چیزی که به مقدار معینی وجود دارد و به مقدار معینی میتواند ظاهر شود و بدتر از همه؛ این خشم همواره به مقداری که لازم خواهد بود ظاهر خواهد شد". همان مقاله. به عبارت دیگر از نظر روان شناسی گسترش یافتن ابعاد جنایت همیشه رابطه مستقیم با افزایش خشم نخواهد داشت. وقتی جنایت از هر طرف بر آحاد جامعه می­بارد و از نظر کمیت افزایش می­یابد، به لحاظ روان شناسی مردم به نوعی بی­تفاوتی در مقابل جنایت می­رسند و د یگر فریاد برنمی­آوردند. چرا به تجربه دیگران متوسل شویم و از تجربه حامعه­ی خودمان استفاده نکنیم. نگاهی به اولین واکنش جامعه به نخستین گروه اعدام شدگان از غروب 30 خرداد 1360 که ابتدا با گروه 9 نفره و سپس 15 نفره آغاز شده بود و عده ای از مبارزین سرشناس میهن مان از جمله " عزیز فدایی " ما سعید سلطان پور که از پیش در چنگال رژیم اسیر بودند در کام خود فرو برد عمق این نظریه را به روشنی بیان می­کند چنان که در تابستان اسامی اعدام شدگان 200 نفر، 300 نفر اعلام می­شد ولی بروز خشم و فریاد جامعه دیگر به اندازه واکنش نخستین روزها نبود. ایرج مصداقی یا خود، مقاله برشت را نخوانده و از کمک دیگران سود برده و یا اگر مقاله را خوانده نشان داده که استعداد و توانایی شگرفی در تحریف بیان موضوعات دارد تا بتواند به مقصود خود نایل شود. تحریف آشکار دو نمونهِ سعید سلطان پور و برشت هیچ منافع سیاسی برای ایرج مصداقی ندارد و تنها برای پیش برد بحث نظری خودش که من با تمام بحثش موافق هستم به این تحریف های آشکار و سنگین دست زده است. کسی که استعداد تحریف دیدگاه دیگران را فقط برای به اثبات رساندن دیدگاه نظری­اش دارد بدون شک برای دنبال کردن منافع سیاسی، تشکیلاتی، گروهی و به ویژه هویت دادن به خود، استعدادی به مراتب شگرف­تر را برای قلب حقایق و تحریف واقعیت­ها خواهد داشت و باید صادقانه بگویم اگر با مورد سیف الله غیاثوند اعتماد خود را به حافظه نویسنده در بیان روایت هایش از دست دادم، با نمونه­های سعید سلطان پور و برشت اعتماد خود به صداقت نویسنده را نیز از دست دادم و این برای هر نویسنده فاجعه­ای است که خواننده اش اعتماد خود را به صداقت نویسنده از دست بدهد.

ایرج مصداقی که تمامی آمار زندانیان زندان­های جمهوری اسلامی را که از طرف دیگران در کتاب­هایشان ذکر گردیده با اعتماد به نفسی بالا، از منظر اغراق آمیز بودن آمار داده شده به چالش طلبیده و رد می کند؛ وقتی از بحث نظری اغراق و فضای به چالش گرفتن دیگران بیرون می آید و بر مسند روایت خود از زندان­های جمهوری اسلامی می­نشیند، چنین می­نویسد:" اگر دستگاه انگیزیسیون در طول سه قرن موجودیت خود بیش از سیصد هزار نفر را در سیاهچال­های خود شکنجه کرد و بیش از بیست هزار نفر از روشنفکران، دگراندیشان و مردم عادی را به اتهام­های مختلف در آتش سوزاند، سیستم قضایی نوظهور خمینی.... در کمتر از یک دهه به سقفی بسیار بالاتر از آنچه ذکرش رفت دست یافت." ص224 ج 4 . یعنی در طول هشت سال افرادی که وارد زندان­های جمهوری اسلامی شده و شکنجه گردیدند"به سقفی بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار تن بوده است".(بخوان چهارصد هزار نفر). طبق نظر ایرج مصداقی تعداد کل آمار زندانیان قتل عام شده در تابستان 67 ، "3800 نفر و با در نظر گرفتن احتمال 10 در صد خطا حد اکثر 4200 نفرمی باشد".ص357 ج 3. اگر بپذیریم بیش از هفتاد درصد کل زندانیان در تابستان 67 قتل عام شدند، زندانیان باقی مانده بعد از کشتار طبق نظر ایرج مصداقی می­بایست حدود دو هزار نفر در تمام زندان­های جمهوری اسلامی بوده باشند. حال باید پرسید، به راستی این تعداد "زندانیان بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر" تا قبل از کشتار تابستان 67 در کدام زندان­های ایران بودند و کی آزاد شدند که فقط 6 هزار زندانی سیاسی در تابستان 67 در زندان­های جمهوری اسلامی باقی مانده بودند. یعنی به طور متوسط باید هرسال چهل هزار نفر زندانی آزاد شده باشند. تا سال 63 که مدام دستگیری داشتیم تا آزادی زندانیان. ایرج مصداقی چگونه می­خواهد خود را از چنبره این تناقضات بیرون بکشد. اگر وجود تعداد بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر زندانی را در کمتر از یک دهه در زندان­های جمهوری اسلامی بپذیریم ، بنابراین آمارهای داده شده توسط دیگران از جمله یرواند آبراهامیان که ایرج مصداقی همه را غلو و عاری از حقیقت دانسته باید به حقیقت نزدیکتر باشد. و اگر بخواهیم آما­رهای داده شده توسط ایرج مصداقی را بپذیریم.(6 هزار زندانی سیاسی در کل زندان­های ایران در تابستان 67 ) با ادعای اخیرشان چگونه کنار بیاییم. احتمال سومی می­تواند وجود داشته باشد؛ وآن اینکه صفحات مزبور از اندیشه و قلم دو نویسنده تراوش کرده باشد.

با دیدگاهی که نسبت به نویسنده پیدا کرده بودم مجددا به جلد دوم کتاب برگشتم و بحثی را که در ارتباط با روزهای پایانی بودن ایرج در قیامت کرده بودم و گاها دچار تردید می­شدم که مبادا از جاده انصاف خارج شده و با ذهنی گری نویسنده را به سناریو نویسی همانند فیلم های فارسی متهم کرده باشم، به دوباره خوانی آن صفحات پرداختم و بر تردیدم فائق شدم . نه تنها بر تردیدم فائق شدم، بلکه با خواندن دوباره صفحات 100 تا 110 جلد دوم که مملو از بیان غیر واقعی روایت گفتگوهای نویسنده با حاج داود بود بیش­تر ایمان پیدا کردم که چه طور نویسنده برای کاستن ضعف روزهای پایانی بودن خود در قیامت با پذیرش مصاحبه و وارد شدن به بند عمومی تلاش کرده تا چهره قهرمانی به خود بدهد. صفحاتی که بدون شک هر خواننده ای را دجار توهم می­کند که در ا وج سرکوب زندان قزل­حصار در اردیبهشت سال 63، انگار جای ایرج مصداقی و حاج داوود باهم عوض شده است . یعنی دیالوگ­ها این گونه تداعی می­کنند که حاج داوود مقتدر، در جایگاه یک زندانی شکست خورده نشسته و ایرج مصداقی در موقعیت فرادست، با اقتدار و قدرت رییس زندان. بهتر است باهم سطوری از این صفحات را دنبال کنیم. ایرج مصداقی به حاج داوود می­گوید:" تو که قرار است میکرفن را به دست من بدهی نمی ترسی از این که این حرف­ها را آن جا بیان کنم ؟ خودت می­دانی در آن صورت همه­ی زندان این حرف­ها را خواهند شنید . حاج داوود خندید و گفت: هر چه باداباد. زدیم به سیم آخر، خودم هم نمی­دانم که چه گهی دارم می­خورم. حاجی ضربه را از من خورده بود و در صدد جبران بود." ص 103. گفتم: حاجی این بازی ها چیست؟ یک مشت آدم فروش دگوری رو تواب می­نامی؟ (این در حالی است که ایرج مصداقی در صفحه 5 جلد 2، جرم توهین به تواب ها راهمانند:" اگر کسی به آنان (توابین) توهین می­کرد، به منزله این بود که به ولی فقیه، امام زمان و... توهین کرده است! چرا که با در نظر گرفتن سلسله مراتب، هر یک منتخب دیگری بود." توصیف می کند). تو خودت می­دانی که کار آن ها چه قدر کثیف است . از این جلدت بیرون بیا! مطمئنا با من هم عقیده خواهی بود. می­گویی نه؟ یک سوال می­کنم و مردانه جواب بده، اگر تو محل تان یک روز با ماشین از چراغ قرمز رد شدی و بقال سر کوچه نمره ماشین ات را برداشت و به پلیس داد به او چه می گویی؟ به او نمی گویی آدم فروش!... این پست لعنتی چیه که همه چیزت را روی آن گذاشتی و به شکل بی تفاوتی ادامه دادم خودت را گول نزن ، ما را هم دست نینداز حاجی ! او حرفی برای گفتن نداشت ص104. " میان حرف­هایش پریدم و گفتم: حاجی ولی من فکرهایم را کرده­ام نمی­خواهم مصاحبه کنم... اگر تو مجبورم کنی به مصاحبه، من حرفم را خواهم زد ولی خواهم گفت می­خواستم از زیر فشار"دستگاه" بیرون بیایم ص 108. حاجی گفت : " برو عاقبت خیلی به خیر ! ما را کردی بازیچه­ی خودت یک روز عشقت می­کشد بحث آزاد کنی، یک روز ما را موعظه می­کنی، یک روز می­گویی نمی­خواهم بحث کنم ، من این وسط مانده­ام که به کدام سازت برقصم. گفتم: حاجی فکرش را نکن . این را هم بگذار بغل این همه چیز های عجیب و غریب که این سال­ها دیدی، شاش خالی را به جای اشک بهت قالب کردند چیزی نگفتی ... اما در آن شرایط جایز نمی دیدم بیش تر جلو بروم" ص 109.

جالب اینجاست که " آب از آب تکان نمی­خورد" و ایرج مصداقی با پیروزی بر دشمن غدار با لبان خنده به بند باز می­گردد. آن هم در اردیبهشت ماه 63 که اوج سرکوب و اقتدار دوران حاج داوود بود. زندانیانی که خود قزل­حصار و حاج داوود را در این دوره تجربه کرده اند بهتر می­توانند قضاوت کنند. این صفحات را در هنگام خواندن کتاب رویشان مکث کرده بودم اما نمی­خواستم یا بهتر است بگویم نمی­توانستم نویسنده را به سناریو نویسی و عدم صداقت در روایت­هایش متهم کنم . هنوز بر اساس خصلت ذاتی­ام که تا حد ممکن اصل را بر صداقت همه انسان­ها می­گذارم، نمی­توانستم برای نشان دادن سناریونویسی نویسنده، به آن­ها استناد کنم.اما با خواندن ادامه کتاب و دیدن روایت­هایی بدان حد تحریف شده شبهه­ای در من باقی نماند که ایرج مصداقی استعداد و توانایی قلب حقایق را دارد، بی آن که رنگ رخسارش دگر گون گردد.

جلد چهارم کتاب با عنوان" تا طلوع انگور"که به بیان روایت زندان از بهمن ماه 67 تا خرداد ماه 70 می باشد. طبیعتا وقایع آن از فراز پایین تری نسبت به جلد­های قبلی کتاب برخوردار است، چرا که بعد از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67 و قتل عام شدن هزاران زندانی سیاسی تا حدودی زندان­ها از زندانیان خالی شده اند و در ثانی ضربه­ی سنگین حاصل از کشتار، زندانیان باقی مانده را به انفعال و رخوت کشانده است ، چنان که رژیم با بهره گیری از همین دو فاکتور توانست صحنه­ی خیمه شب بازی آزادی زندانیان را در زمستان 67 با نمایش­های تلویزیونی آن به رخ ایران و جهانیان بکشاند. رخوت زندانیان باقی مانده در بندی که ایرج مصداقی در آن با 200 زندانی مجاهد دیگرزندگی می­کرده ، به خوبی نشانگر روحیه­ی شکست خورده­ی زندانیان باقی مانده است: " رخوت و خمودی، آشکارتر از آن بود که بشود کتمان کرد.. احساس می­کردم همه می­خواهند به نوعی از زندان فرار کنند... همین آن­ها را به انفعال می­برد" ص 11 جلد 4 . اما در همین شرایط نگاه ایرج به زندانیان مارکسیست نگاهی دوگانه و متضاد است. او از یک طرف به آن دسته از زندانیانی که به شرایط خیمه شب بازی رژیم تن داده اند و برای آزادی به تالار رودکی رفتند می­تازد که من هم آن زندانیان را قابل نکوهش می­دانم که بعد از آن جنایت هولناک و تاریخی جمهوری اسلامی چطور حاضر شدند در دام سیاست های فریب کارانه جمهوری اسلامی قرار بگیرند و وسیله­ای برای برون رفت جمهوری اسلامی از بحرانی که گریبان­اش را گرفته بود شوند. اما زندانیان زن مارکسیست که در مقابل سیاست رژیم موضع داشتند و حاضر به پذیرش شرایط رژیم نشده بودند و بعضا" تعدادی از آنان به همسران شان گفته اند: اگر شرایط را بپذیری و یا آزاد شوی طلاق خواهم گرفت و این پایان کار برایمان خواهد بود" ص8ج4. این زندانیان علیرغم این که " تعدادی از آنان در زمره مقاوم ترین زندانیان در طول سال­های زندان بوده اند " از نگاه ایرج مصداقی موضع شان بر اساس مقاومت و انگیزه ایستادن در مقابل جمهوری اسلامی نبوده بلکه از آن جایی که" بعد از قتل عام­ها و فشار رژیم بر زندانیان مارکسیسم ، جهت خواندن نماز نیز تحت فشار قرار نگرفته بودند و جیره کابل در هر وعده نماز بر آن­ها جاری نشده بود" ص8. برای اثبات هویت خود تلاش می­کردند. و آن گاه همانند یک روان شناس به روایت حسی و درونی این زندانیان میپردازد و می­نویسد:" احساس این دسته از زندانیان را درک می­کردم: آن­ها خود را به شدت تحقیر شده می­یافتند...آنان به لحاظ روانی به دنبال اثبات خود بودند" ص 8. پرداختن به این سطور طبیعتا به عهده­ی زندانیان زن مارکسیست می­باشد . زندانیانی که نه ایرج در میان­شان بوده و نه من. و این سوال مطرح می­شود : منبع نویسنده برای بیان نظریه­اش چه کسی بوده است. آیا غیر از این است که ایرج مصداقی همواره "هر گردی را گردو پنداشته" و تمام مسائل را از زوایه دید و حس خود بیان می­کند. آیا او نخواسته حس تحقیر شده خود را از شرایطی که در روزهای کشتار پشت سر گذاشته بود به دیگرات تسری دهد؟ برای ایرج مصداقی که در بسیاری از صفحات کتاب به توهم پراکنی و " خاک ریختن در چشم زندانیان کمونیست" کرده مقاومت و پایداری این زندانیان در مقایسه با رخوت و سکون 200 زندانی مجاهد بندی که او در آن زندگی می­کرد این قدر گران و سنگین تمام شده که این گونه تلاش می­کند با پرداختن به حس درونی زندانیان زن ، از منظر روان شناسی، موضع آنان را تخطئه کند. انگار زندانیان کمونیست از نگاه ایرج مصداقی مرغ "عزا و عروسی" شده اند. که در هر دو صورت باید قربانی شوند. در این جا می­خواهم درنگی داشته باشم در ارتباط با نوع نگاه ایرج مصداقی به دیگران و مواضع شان آن گاه که با مواضع او همگون نبوده اند.

_ در مهرماه 66 پس از این که از طرف" داوود لشکری و پاسدارانش" ورزش جمعی ممنوع اعلام می­شود، برای مقابله با این دستور لشکری دو نظر در بند شکل می­گیرد:1- نظری که خواهان ادامه ورزش جمعی و معتقد بود بدون مقاومت نباید عقب نشینی کرد.2- نظری که خواهان عدم رفتن به هواخوری و تحریم آن همراه با تحریم ملاقات برای اعتراض به این دستور لشکری بود. ایرج مصداقی جزو زندانیان نظریه دوم بود و برای رد ادعای نظر اول می­نویسد": جانمان را از سر راه نیاورده بودیم و در ثانی افت روحی ناشی از پذیرش فرمان و اراده­شان می­توانست باعث سرخوردگی افراد شود" ص 47 ج 3 . من در آن شرایط نبودم و طبیعتا نمی­توانم نظر بدهم این که کدام نظر منطقی ، درست و با ارزش­های انقلابی هم سان بوده است . اما می­خواهم روی جمله "جانمان را از سر راه نیاورده بودیم" مکث کنم . ایرج مصداقی در ص 11و 12ج3 کتاب به ماجرای آمارگیری از زندانیان بند می پردازد که طبق ضابطه بند" پاسداران برای گرفتن آمار به بند می­آمدند. ما باید در یک طرف سالن می ایستادیم و به مجرد این­که ناممان را می خواندند به طرف دیگر می­رفتیم" با دادن تصویری از پاسدار آمار گیرنده " که گفته می­شد برادرش در کرج توسط مجاهدین کشته شده و کینه بسیاری از زندانیان مجاهد را به دل دارد" تا حدودی فضای کینه ورزی شخصی خود نسبت به او را آشکار می­سازد و آن­گاه از آن جا که " به شدت بیمار" بود به نوعی " به سختی و با بی حوصله­گی پس از خواند اسمش برای رفتن به طرف دیگر سالن حرکت می­کند و در میانه راه می­ایستد... پاسدار با لحن بسیار غیرمحترمانه و توهین آمیزی گفت: مگر نگفتم برو آن طرف تر ! حسابی از کوره در رفتم ، پرخاش جویانه به او گفتم : تو که هیچی گنده تر از تو هم نمی­تواند ذره­ای از جایم تکانم دهد.... پاسداران به یک باره به سویم حمله کردند و به بیرون از بند انتقالم دادند . در آن جا چند نفری بر سرم ریختند و به شدت مضروبم کردند. به سرعت از حا ل رفتم . وقتی چشم باز کردم خود را روی تخت بهداری یافتم." چرا در این حرکت فردی که اساسا هیچ دلیلی هم برای به وقوع پیوستن آن وجود نداشت ایرج مصداقی به فکر این که " جانش را از سر راه نیافته است" نبوده است و حتی در هنگام شرح ماجرا هم اشاره ای به این که حرکت آن روز او تنها از روی عناد و لجبازی فردی با پاسداری که از او ذهنیت منفی داشته نمی­کند که آن گونه با یک حرکت کودکانه شرایط اسفناکی را برای خود به وجود می­آورد.

2_ "هم چنان مسئول نظافت بودم و سرم شلوغ بود. حاج مهدی یکی از زندانیان مجاهد به نام سعید تدین را به عنوان مسئول بند انتخاب کرده بود ... و لی تعداد معدودی در بند از این مساله راضی نبودند، نه از جنبه مخالفت با سعید بلکه به خاطر دخالت حاج مهدی. از نظر من مخالفت­شان بی­جا بود و اطمینان داشتم اگر حاج مهدی و یا دیگر مسئولان زندان در آن شرایط به همان افراد پیشنهاد پذیرش مسئولیت بند را می­دادند می­پذیرفتند و برای آن دلایل کافی نیز پیدا می­کردند" ص19ج4 " بین من و سعید هم توافقی بود که مسائل درون بند را من رسیدگی کنم و بیرون بند را او : قرار گذاشته بودیم هر موردی را که زندانبانان عنوان می­کنند بدون هماهنگی با من مطرح نکند ص 20. با دانستن این که " در بندی که نزدیک به 300 زندانی وجود دارد " ص 18ج 3. و تنها یک نفر آن هم ایرج مصداقی صلاحیت تصمیم گیری دارد و لا غیر بهتر می توان درک کرد که چرا نویسنده زیرآب مخالفین نظری­اش را آن گونه می زند بی­آن که به رد دلایل نظری آنان بپردازد.( این دیدگاه ایرج مصداقی را مقایسه کنید در ارتباط با بحثی که در رابطه با موضوع منصور نجفی و اساس نامه­ی بند 1 واحد 3 دنبال کرده بودم) .

3_ " چند روز بعد وقتی ( م-ر) به مرخصی با مامور رفت و اقدامی ( برای فرار) نکرد و به بند بازگشت به صحت تردید آن شبم نسبت به گفته­هایش پی بردم...اگرچه سابقا مقاومت­های زیادی از خود نشان داده بود و مورد اطمینان صد در صد سیامک بود و حاضر بود روی او قسم یاد کند... لحظه­ای به من نزدیک شد و گفت: خیلی حفاظت­شان قوی بود، امکان فرار نبود... این آخرین برخورد ما بود. هیچ تمایلی به ادامه ارتباط با او نداشتم" ص 76 ج 4 . اگر این موضع گیری و "بایکوت کردن" (م – ر) را مقایسه کنیم با دو مرخصی بدون مامور رفتن ایرج مصداقی، که هر بار پس از سه روز رفتن به مرخصی دوباره به زندان باز می­گردد، و این که " امکان فرار برایش پیش نیامد" به شناخت بهتری از نویسنده و نحوه قضاوت او نسبت به دیگران دست خواهیم یافت.

4_ " به هر علتی که بود رژیم امکانی را در اختیارمان گذاشته بود و دلیلی برای استفاده نکردن از آن نمی دیدیم ، به خود آزاری نیز اعتقادی نداشتیم و دچار " بیماری کودکانه چپ روی هم" نبودیم . بر فرض که رژیم می­خواست سو استفاده کند، اگر استخر هم نمی­رفتیم باز سو استفاده­اش را می­کرد و به دروغ همان ادعا را تکرار می­کرد که زندانیان هر روز از استخر استفاده می کنند" ص 132 ج4 . یعنی اگر کسی می­خواست از استخر رژیم جمهوری اسلامی در اوین استفاده نکند" خودآزار" و دچار" بیماری کودکانه چپ روی" بود . با مرور کوتاهی به پاره­ای از اظهار نظرها و مواضع ایرج مصداقی بهتر می­توان به عمق نگاه او به محیط پیرامونی­اش دست یافت. نگاه ایرج مصداقی در یک جمله قابل تبیین است : آن چه من فکر و عمل می­کنم حقیقت مطلق است. و اینک راحت تر می­توان کنه قضاوت و نگرش او را دریافت وقتی می­گوید:" به نظر من آنانی که امروزه و در خارج از کشور مجاهدین و رژیم را از یک سنخ می­دانند و مدعی هستند که از نظر ایدئولوژی و فرهنگ فرقی بین آنان و رژیم نیست و شاید مجاهدین از رژیم هم بدتر باشند. اگر در صف رژیم نباشند، در واقع فریب ترفندهای رژیم را خورده و تسلیم سیاست فریب کارانه­ی آن شده اند" ص 162 ج2.

روایت چهار جلدی ایرح مصداقی از زندان را با خواندن آخرین صفحات آن در حال به پایان رساندن بودم. و مشتاقانه آزادی او از زندان جمهوری اسلامی را انتظار می کشیدم.

" چند روز بعد در خرداد ماه 70 اززندان آزاد شدم. هیچ چیز از روز آزادی­ام را به خاطر نمی­آورم. می­دانم متن انزجارنامه ای را نوشته و امضا کردم ولی یادم نیست این کار را در چه مرحله­ای و چگونه انجام دادم. گویی این بخش از دوران زندگی ام از ذهنم پاک شده است. شاید باعث تعجب باشد من که ریزترین خاطرات زندانم را مو به مو به خاطر دارم چگونه یادم نیست به چه شکل آزاد شدم و روز آزادی­ام چه مراحلی را طی کردم" ص 191 ج 4. با خواندن این سطور به یاد دوستی افتادم که به خانه­ام آمده بود. جلد سوم کتاب خاطرات ایرج روی میزم بود. کتاب را برداشت و روی صفحات روزشمار کشتار تابستان 67 مکث کرد و آن گاه متعجبانه از من پرسید: احمد! تو باور می­کنی کسی تا این حد مسایل و خاطرات زندان، به روز یادش باشه تا جایی که حوادث را با ذکر تاریخ، روز هفته و مطابقت آن با روزهای قمری را بنویسد. گفتم نه ! اما نوشتن آن آسان است و فقط کافی است یک روز را از حافظه خود یا کتاب دیگران یا تقویم به دست بیاورد، بقیه روزها را می­توان به دنبال آن ردیف کرد. چنان که ایرج مصداقی با استناد به نامه منتظری به خمینی می نویسد: فرمان خمینی مبنی بر اعدام مجاهدین در پنج شنبه ششم مرداد ماه 1367 صادر شده است ص388. بقیه تاریخ روزها را به سادگی می­توان با مشخص کردن روزهای هفته آن مطابقت داد. و بر اساس همین ادعایم بود که نوشتم چرا تمامی تاریخ­هایی که از روی قیاس و اطلاعات دیگران قابل دسترسی نیست مانند تاریخ روزدست گیری، تاریخ رفتن به انفرادی گوهر دشت ، تاریخ بازگشت به بند عمومی، تاریخ رفتن به "قیامت" ، تاریخ بیرون آمدن از "قیامت" و در نهایت، تاریخ روز آزادی که فقط نویسنده از آن آگاه است به یاد آورده نمی­شود. اما تاریخ­های دیگر که به سادگی از اطلاعات دیگران قابل دست یافتن است ، تماما به روز در یاد نویسنده مانده است.خصوصا اگر توجه کنیم ، ایرج مصداقی تمامی مقالات، کتاب­ها و سخنرانی­هایی را که در ارتباط با زندان و زندانیان نوشته شده، همه را به دقت مطالعه کرده است.

ایرج مصداقی با دو هدف از پیش تعیین شده مجموعه روایت خاطرات خود را به چاپ رسانده است :

1-رد همه ادعاهایی که دیگران در باره عملکرد مجاهدین در زندان­های جمهور اسلامی نوشته اند و در کنار آن دادن تصویری از

زندانیان مجاهد همراه با اتخاذ مواضع و تاکتیک های درست که هیچ حرف و خللی به آن­ها نمی­توان وارد کرد. در مقابل تاکتیک های غلط و فاجعه بار زندانیان مجاهد یا سکوت مطلق اتخاذ کرده و یا به نفی و انکارشان پرداخته است و با استفاده ار قلم شیوایش با تاکید بیش از اندازه روی جان فشانی­ها و از خود گذشتگی­های زندانیان مجاهد که می­تواند واقعیتی انکارناپذیر باشد سعی در مخدوش کردن ادعاهای دیگران و کتمان ضعف­ها و اتخاذ تاکتیک­های نادرست شان کرده است. در ارتباط با مسایل بیرون از زندان نیز علیرغم این که به اظهار نظر در مورد جریان های چپ انقلابی و رادیکال پرداخته و در مواردی هم به توهم پراکنی دست زده، اما در مورد مجاهدین سکوت و از اظهار نظر خودداری کرده و یا به تمجیدشان برداخته است. که بخشی از آن را می­توان به عنوان یک زندانی هوادار سازمان مجاهدین طبیعی تلقی کرد. اما نه تا آن حد که به تحریف و قلب واقعیت بپردازد

و تنها با آوردن پاره ای ادعاهای آماری­شان در مورد تعداد کشته شدگان و زندانیان در بند جمهوری اسلامی و با رد ادعای آماری سازمان مجاهدین خواسته نشان دهد که از مواضع بینابینی و اعتدال برخوردار بوده است.

" اگر در این بخش به مجاهدین و روایت آن­ها از زندان نپرداخته­ام به این دلیل است که آن­ها علی رغم این که متاسفانه از نقل خاطرات شان در باره مقاومت دیگران سکوت کرده اند و تنها به خود پرداخته اند ولی این حسن را داشته اند که لااقل خاک در چشم دیگران نپاشیده اند و تلاش در جهت لجن مال کردن دیگران به خرج نداده اند. ص 386 ج3.

اگر این ادعای ایرج مصداقی را بپذیریم که در واقعیت این گونه نبوده، به نظر می­رسد او چندان راضی وخوش حال از این " سکوت مجاهدین" و " لجن مال نکردن دیگران" نیست و خود مسئولیت کاری را که آن­ها "نکرده اند" و یا نیمه کاره گذاشته اند را به عهده گرفته و این بار نهایت " انصاف" خود را به نمایش گذاشته است و ادعا می کند " اکثریت چپ ایران از رژیم و جنایات آن دفاع می کردند" ص 291

ج 2 . ایرج مصداقی باید این اتهام بزرگ را که به چپ ایران روا داشته اثبات کند. من به عنوان مبارزی کوچک از خانواده بزرگ چپ ایران شاکی این ادعای نویسنده هستم و در تمامی مجامعی که انصاف و اخلاق انسانی بر آن حاکم باشد انگشتم به سوی این اتهام نویسنده خواهد بود. آوردن یک سطر در پاورقی همان صفحه که "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) بخش اعظم جریان "چپ " ایران را تشکیل میدادند"، وآنگاه بر اساس آن حکم صادر کند که: " اکثریت چپ ایرا ن از رژیم و جنایات آن دفاع می­کردند" نه فقط باری از اتهام او نمی کاهد بلکه خود ادعا و اتهام دیگری خواهد بود بر علیه کمونیست ها و چپ انقلابی ایران که باید بدان پاسخگو باشد. ایرج مصداقی در القاء این نظر خود همانند بهروز مازیار نویسنده کتاب "شورشیان آرمان خواه" با ترجمه "مهدی پرتوی" عمل کرده است . با بکار گیری ترفند و شعبده بازی: "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)، بخش اعظم جریان چپ ایران را تشکیل می دادند"، و نیز با بکار گیری واژه "مارکسیت­ها" برای همه­ی زندانیان چپ، بدون مشخص کردن مواضع و مرزبندی­های سازمان ها با یکدیگر, و هم­چنین با شیوه­ی زیرکانه و برجسته کردن حزب توده و اکثریت در زندان، "خاک پاشیدن در چشم کمونیست­ها و چپ انقلابی ایران را" به کمال رسانده است. و درست در همان زمان که با دستان خود "خاک در چشم زندانیان کمونیست پاشیده" و کورشان کرده با هوشیاری تمام که فقط از مجاهدی هم­چون او بر می­آید آن­ها را روی صندلی می­نشاند تا به آرایش موهایشان به پردازد و به همه­گان نشان دهد که چقدر مدافع نیروهای چپ و کمونیست زندان بوده است: "من از توالت کفار استفاده می کردم... تا با کسانی که نماز نمی­خواندند و "نجس" و"کافر" قلمداد میشدند احساس همدردی­ام را نشان دهم" ص93 ج 2 .

من در این نوشتار بارها تاکید کرده­ام از آن­جا که حتا یک روز هم با ایرج مصداقی هم بند نبوده­ام نمی­توانم در مقام قضاوت درست یا نادرست بودن جزئیات روایت زندان او باشم . فقط سعی کرده­ام به کلیات موضوعات زندان از دیدگاه نویسنده بپردازم. اما این مهم بر دوش زندانیان کمونیست که با او هم بند بوده اند است تا به قضاوت روایت­های او بنشینند. من تلاش کرده­ام نمونه­هایی از نوع قضاوت و دیدگاه ایرج مصداقی را بر اساس نوشته و روایت­های خودش ارائه دهم و آن­گاه از آن نقبی بر موارد دیگر بزنم، که یک جانبه از طرف نویسنده روایت شده اند.برای پرداختن به هر موضوع و نوع مواضع افراد و سازمان­ها، زمانی می­توان به قضاوت منصفانه نشست که روی تاریخ و زمان اعلام مواضع به درستی تاکید شده باشد و سپس به مقایسه­ی مواضع خود و سازمان­ها در همان تاریخ زمانی پرداخته شود. در این زمینه نیز ایرج مصداقی ابتدایی ترین اصول بررسی تحلیل روی مواضع افراد وسازمان­ها را در مواردی به عمد زیر پا می­گذارد.

"وقتی ذهن شاعر و هنرمند ایرانی این سان شکل گرفته و فرمان می­داد: دارمت پیام، ای امام که زبان خاکیانم و رسول رنج، بر توام درود بر توام سلام، آمدی خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق می کند قیام".ص219 ج4_ سیاوش کسرایی .همان طور که از محتوای شعر بر می آید، اشاره به روزهای ورود خمینی به ایران است. نویسنده ای که تا این حد در نقد مواضع دیگران از هوشیاری قابل ستایشی برخوردار است ، چطور از مواضع خودش و سازمانش یادی نمی­کند که نه فقط در همان تاریخ زمانی بلکه تا نزدیک به دوسال هم بعد از آن تاریخ صفحات نشریه " مجاهد"در تمجید از "امام خمینی" پر بود.

"یک لحظه فکر کنید...اگر امام که با یک اشاره­اش علیه امپریالیسم امریکا، تمامی کشور یکپارچه لبیک می­گویند، خدای نکرده حضور نداشته باشد چه خواهد شد؟...بنابراین مبادا که امروز فرصت را از دست بدهیم و فردا پشیمان شویم که چرا دیروز قدر این نعمت را نداشتیم". مجاهد 58، 17 اردیبهشت 59

"مجاهدین خلق ایران با اعتقادی راسخ تر از همیشه نهایت آمادگی خود را برای هماهنگی در خطوط ضد امپریالیستی با کلیه مقامات و ارگانهای مسئول به پیشگاه خلق ایران و شخص امام خمینی اعلام میداریم" . اعلامیه 5/2/59 مجاهدین .

"دیروز هشتادمین سالروز تولد امام خمینی بود. ما ضمن عرض تبریک به ملت قهرمان ایران طول عمر ایشان را از خداوند بزرگ خواستاریم. باشد با طول عمر ایشان همه آحاد ملت را در جهت مبارزه مقدس ضد امپریالیستی خلقمان همواره یاور و مددکار باشد. مجاهد 58 17/2/59 .

من فکر می کنم ایرج مصداقی آن­قدر باهوش باشد و بداند وقتی در یک برهه زمانی یعنی بعداز قیام 22 بهمن تا اواخر سال 59 در شرایطی که خودش درخانه­ی شیشه­ای نشسته است، رفتار عاقلانه این است که هوس سنگ انداختن یک جانبه به طرف دیگران نکند. از نظر من تمام افراد و سازمان­های سیاسی که از ابتدا در ایجاد توهم نسبت به خمینی و جمهوری اسلامی سهم داشته اند، به ویژه بعد از آمدن خمینی و نشستن بر اریکه قدرت، حتا یک روز از او حمایت کرده اند، باید پاسخ­گوی رفتار و مواضع آن روزها و سال­های خود باشند. فقط با این نگاه است که می­توانیم از گذشته درس بگیریم تا جامعه و خودمان را از آسیب پذیری دوباره و گرفتار شدن در دام هیولاهای دیگر در امان بداریم.

در پایان لازم است یاد آوری کنم؛ آنچه در این صفحات بدان اشاره کردم ، فقط از سر احساس مسئولیتی بود برای نشان دادن پاره ای از نظرگاه­های نویسنده که بدون شک می­تواند در نحوه­ی نگارش روایت زندان، تاثیر به سزایی بگذارد و نویسنده را تا حدودی از بیان واقعی روایت و انصاف دور سازد.

اما همه این ها باعث نمی­شود، تا کار بزرگ و ستودنی ایرج مصداقی را قدر ندانیم. کاری که می­تواند سندی باشد گویا علیه جنایت­های جمهوری اسلامی در تمام مجامع بین المللی و نیز برای جلو گیری از نشستن غبار فراموشی بر ذهن ملتی که یکی از جنایت کارترین سیستم­های حکومتی را طی بیش از یک ربع قرن با پوست و گوشت خود لمس کرده است.

با ایرج مصداقی به آخرین صفحه روایت زندان رسیده بودم:"من مانده بودم و دریا، تنها. مرا راهی به پری دریایی نبود تا دوباره برایم "دریایی و آبی" بخواند... در شبان مهتاب، من دل به دل می گشتم تا کسی "از خاطرات اسب­های مهتابی که کوچه باغ تمشک را با شیهه­ی سپیدشان نقره می­دادند" چیزی بگوید و شبی از شب­ها، وقتی در سکوت و خلوت خویش به ماه خیره شده بودم، کسی آرام به من نزدیک شد و در گوشم نجوا کنان پرسید: تا طلوع انگور چند ساعت مانده است؟" ص 192 .

شاید بتوان به خاطر "می نابی" که از شیره و چکیده­ی "جان" انگور تراوش می­شود، انگور را سمبل "صافی"، "زلالی" و "صداقت" بدانیم. به راستی تا طلوع " انگور" چند سال مانده است؟

20/01 / 2005 / احمد موسوی